1.
موهامو سرخابی کردم. رنگ خاص و نسبتا جیغیه ولی قشنگ شده. امروز تو استخر چندتا از خانوما که آشنان بهم تبریک گفتن ولی بقیه با تعجب نگاه میکردن :)) متفاوت بودن هم جالبه! اولش معذب میشی ولی بعد خوشت میاد :))
از این رنگ فانتزی به دخترا پیشنهاد میکنم، هم خیلی راحته هم موقتی ولی تنوع خوبیه :)
2.
بلاخره رفتم دکتر تغذیه و رژیم گرفتم. اونقدرا که فکر میکردم سخت نیست. اگه تصورم ازش اینقدر خراب نبود زودتر میرفتم و زودتر رسیده بودم به وزن ایده آل. حالام دیر نشده 3 ماه طول میکشه و بعدش به اونی که میخوام میرسم ان شالله. توی رژیم یه عالمه سالم سازی غذا رو گنجونده که باعث میشه حس خیلی خوبی داشته باشم :)
3.
تصویر، باغ غدیر اصفهان. زیبا نیست؟ :)
۱.
یکی از ایده آل هام اینه که، ازخونه برم بیرون و بعد از چند ساعت برگردم، ببینم که گوشیمو جا گذاشتم و اصلا نفهمیدم. ترکِ عادتِ مزخرفِ چسبندگی.
۲.
پاییزه یا چله تابستون؟ شمشادا زرد شدن. برگ های درختا زرد. توی پیاده رو، صدای خش خش برگ های خشکه... سپر بلای بی تدبیری ما شدن، درختای زبون بسته...
۳.
بزرگ شدم! "تنها" رفتم آزمایش دادم. "تنها" رفتم دکتر. کلاس "خیاطی" ثبت نام کردم. تازه ترسم خیلی کمتر شده از سبقت و ماشین های بزرگ. این چند روز ۵-۶ سانت قد کشیدم :))
مونده "تنها" برم خرید لباس و پارچه. :)
۴.
توی کلاس طراحی، از بحث پرسپکتیو بلاخره اومدیم بیرون و طراحیِ آناتومی بدن شروع شد. خیلی هیجان انگیزه :))
۵.
اینقدر که وقتی از خیابون دانشگاه رد میشم، ذوق میکنم. اون ۴ سالی که میومدم همین دانشگاه ذوق نداشتم. خاصیتِ ارشده، یا دوری یه ساله از درس و بحث؟ :))
این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم برنمی آید.
:::
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیرسیگاریِ گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلهگی ها
اگر تو نبودی
من کاملا بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو.
:::
تو در منی
مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعرهای عاشقانه است
و دیگر هیچ.
ثروتمندی فقیرم؛
مثل بانکداری بی پول
من فقط آینه تو هستم.
رسول یونان
دیشب که طبق معمول دیر و بد خوابیدم، امیدوار بودم به خوابِ خوشِ صبح. صبح ولی گرم بود، از بیرون بوی گند فاضلاب میومد و نمیشد کولر زد. پنکه بیچاره هم پس هیچکدوم برنمیومد نه بوی گند و نه گرما. با اینحال چشمام گرم خواب شده بود که چند نقطه از دست و پام شروع کرد به خاریدن و بعدشم اندازه یه گیلاس اومد بالا. منِ ملتمس خواب، گرما دیده و بوی گند کشیده، انصاف بود حالا از ترس تو! پتو بکشم روم و بخوابم؟
خلاصه که یکم به خودم پیچیدم و خوابم میومد و آخر نشد! بلند شدم. داشتم موهامو شونه میکردم که دیدم بح! حجمش دو برابر شده و اینقدر خورده که حال نداره بال هاشو تکون بده، روی میز آرایش چپکی نشسته بود. گفتم بذار به مرگ طبیعی بمیره، دستمو به خون خودم آلوده نکنم :|
ولی اگه یکم خودداری میکرد، هم اون الان کیفش همچنان کوک بود هم من، مثل جوجه ها اینور و اونور چرت نمیزدم.
پشه! بی رحمی، باش ولی خوددار باش حداقل :|
یه فیلم دیگه... یه بی خوابی دیگه....
حس میکنم قلبم فشرده شده...