روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

چگونه برسم به تو؟
،اگر بهشتی
به من بگو
.تا به درگاه تمام خدایان دعا کنم

،اگر دوزخی
به من بگو
.تا دنیا را از گناهان پُر کنم

چگونه برسم به تو؟
،اگر سرزمینی اشغال شده ای
به من بگو
تا برایت پرچمی
.از پوست خود بدوزم

،اگر مانند من مهاجری
مرزی به دورم بکش
.و من را سرزمین خود کن
حالا بگو: چگونه می توانم برسم به تو؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

حسن مسافرت های گاه به گاهت این است که درد دوری از تو و خانه را می اندازد به جانم. با زبان بی زبانی به من می فهماند که آنقدر غرق خوشبختی هستی که حواست نیست، ماهی ای و حواست به آب نیست.

من بودم که می گفتم دلم روزهای قبل را می خواهد؟ واقعا این من بودم؟ این دو روز، لحظه ای نبود که نشمارم چقدر دیگر تا آمدنت مانده. چقدر دیگر میتوانم تو را ببینم، با هم به خانه مان برویم، آن وقت لم بدهم روی مبل جلوی تلویزیون، پرت کنم خودم را روی تخت و چشمانم را ببندم و مطمئن باشم تو هستی...

می دانی؟ من از تک تک چیزهای زندگیم قبل از تو متنفرم. از مسیر اتوبوس دانشگاه تا خانه، از برس و حوله و مسواک، از اتاق قبلی کوچکم، از صبح های زود بیدار شدن بدون تو متنفرم.

تویی که رنگ می پاشی به روزهای خاکستری من و من همه ی این ها را یادم رفته بود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۴
ارکیده ‌‌‌‌

حس میکنم، دوباره میتونم شادی های کوچیک زندگی رو ببینم، دوباره میتونم بی دلیل خوشحال باشم و لبخند بزنم. حس میکنم دوباره میتونم به آسمون نگاه کنم و بگم، مرسی که اینقدر آبی هستی :)


و این برگشت شادی رو مدیون رنگی رنگی ام.... رنگی رنگی مهربون که بی نهایت بخشنده و خوبه... 

کانال رنگی رنگی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۵۴
ارکیده ‌‌‌‌

کی این همه تغییر اتفاق افتاد؟ کی شروع کردم به عوض شدن و نسبت به تک تک خصوصیاتم بی اعتقاد شدم؟  خسته شدم از یادآوری آدم perfect  قبلی که همه چیز رو بیست بود و اون فرد دیگه من نیستم.

از الهه چاق امروز بدم میاد. از نداشتن احساسات غلیظ و ننوشتن و نتونستن متنفرم. عذاب وجدان دارم از این که همه ی دوستام رو رها کردم. از این که دیگه همه جا فعال نیستم خوشم نمیاد. از نداشتن حس هنری و انگیزه تغییر بدم میاد. بدم میاد از این که همه ی دغدغه هام خاله زنکی شده، مادرشوهر چی گفت، جاریم چیکار کرد، چطوری مهمونی بدم که خوب باشه. استرس در اومدن غذا رو نمیخوام. استرس زن خوبی بودن برای شوهرم رو نمیخوام. دلم میخواد توی خودم باشم بدون هیچ مسئولیتی. عصبانیم که تا لنگ ظهر میخوابم که حتی اگه شب هم زود بخوابم صبح نمیتونم در برابر خواب مقاومت کنم و سست و بی اراده مثل کووآلا میخوابم! عصبانیم از تنها صبحونه و نهار خوردن، از برنامه نداشتن تلویزیون، از نداشتن دوست صمیمی و روندن دوستای خوب و قدمیم...

ناراحتم، عصبانیم، تنهام و دچار احساس کمبود...

حتی یکی از این تغییرات ناخواسته رو نفهمیدم، حتی یک لحظه این الهه جدید رو نخواستم .... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۸
ارکیده ‌‌‌‌
بعد از 3 هفته ای که تقریبا از هرچیزی که مسئولیت و فکر جدی بخواد فرار کردم، الان مواجه ام با حجم عظیمی از کار، درس، فکر، برنامه ریزی... که هرچی بهش فکر میکنم بیشتر دست و پام یخ میکنه.
توی این مدت یه کلمه هم ننوشتم و نخوندم و هر وقت لپ تاپ رو باز کردم، فقط تونستم فیلم ببینم. اوه... چقدر فیلم دیدم این مدت...
نمیدونم از کجا شروع کنم :(

پ.ن: کسی هست که اینجا رو بخونه؟ 
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌