روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۵۴ مطلب با موضوع «طلایی (دلبندکم)» ثبت شده است

 پیشرفتی که با چشم دیده بشه و بشه حسش کرد، خیلی عالیه‌...

+ جلسه اول فَت بِرن، فقط ۳۰ ثانیه پلانک رو نگه داشتم‌. این جلسه یک دقیقه و ۳۰ ثانیه و قراره به ۴ دقیقه برسه ان شالله :) وقتی میبینم بدن با چندماه تمرین، ریاکشن نشون میده و قوی میشه، سر ذوق میام ^-^

+ پارسا نسبت به بچه های همسنش، خیلی بیشتر غریبی میکرد، تا حدی شاید طبیعی باشه، ولی پارسای من زیاد از حد بود. برداشت من این بود که از نظر خلق و خویی باید درون‌گرا باشه ولی ایام کرونا هم دلیل مضاعف شده و تا این حد از بقیه آدم ها دورش کرده. به همین خاطر چند وقتیه رفت و آمدمون رو بیشتر کردیم و میتونم بگم پیشرفتش رو در برقراری ارتباط با ادما به چشم دیدم و الان خیلی بهتر شده. میدونم اگه رفت و آمدهامون ادامه دار باشه، پارسا بازم بهتر میشه به امید خدا :)

+ یه دونه شنا هم نمیتونم بزنم :شرم

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۰:۰۹
ارکیده ‌‌‌‌

+ اگه بخوام کلمه پاک و معصوم رو تجسم کنم، پارسا رو میبینم که خوابیده. چشمای بسته اش، نفس های مرتب، شکمش که آروم بالا و پایین میره... معصوم ترین حالت ممکن توی ذهنم، پارسای خوابه و البته نه شیطون بلای بیدار :))

 

+ وقتی میخوابه قدش بیشتر مشخص میشه، چون میتونم مقایسه کنم پارسا کوچولوی یک روزه رو وقتی روی تختش می‌خوابید با پارسای قد کشیده ی الانم. قند توی دلم آب میشه، ذوقشو میکنم... انگار که بی هدف نگذشته این دو سال، انگار که این دو سال جای خیلی خوبی خرج شده... :)

 

+ یکی از قشنگ ترین صداهایی که شنیدم چیه؟ صدای چلیک چلیک پاهاش وقتی روی سرامیک ها تند تند راه میره ^-^ از خودمونم صدا میده ولی این صدا کوچیکه، ظریفه، تنده :))

 

+ خوشحالی چیه؟ شمام حس میکنین وقتی یه خبر خیلی خوب در مورد خودتون بهتون میدن، یه مدتی ته دلتون روشن میشه ولی ممکنه یه افکاری، یه نگرانی هایی از روشنایی و گرماش کم کنه؟ من میگم بهش خوشحالی ناخالص. خوشحالی خالص رو من با پارسا تجربه کردم. وقتی پسرم خوشحاله، به تمام معنا دلم روشن میشه، گرم میشه و هیچی نمیتونه از خلوصش کم کنه..

 

+ به همون اندازه خوشحالی، غم بچه هم رنگ دیگه ای داره...وقتی سینی افتاد روی پاش، وقتی ناخنش کبود شد، وقتی می‌لنگید... شاید یه کبودی ساده به نظر برسه چیزی که برای خودم خیلی آسون ازش می‌گذشتم ولی برای پارسا... غمِ همراهه چیزی که در طول روز ابدا فراموشت نمیشه.. 

 

پ.ن: راسی توییتر هستین؟‌ :)

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۰ ، ۱۴:۲۵
ارکیده ‌‌‌‌

یه بخش از مادری هست که دقیقا با خواب کوچولو شروع میشه:

ببخش مامان که عصبانی شدم 

ببخش که هر چیزی میخواستی دستت ندادم

ببخش به اندازه کافی بهت توجه نکردم

ببخش که خیلی باهات بازی نکردم

ببخش که تی وی دیدی

ببخش که خوردی زمین، تقصیر من نبود ولی بازم منو ببخش

ببخش که....

و تازه مرحله بعد عذاب وجدانه..

 

مهم نیست چقدر مامان ایده آلی باشی، عذاب وجدان بخش جدایی ناپذیر از مادریه.

همه مامان ها عمیقا درکش میکنن...

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۶
ارکیده ‌‌‌‌

 جمعه شب پارسا تب کرد، تبی که پایین نمی یومد تا امروز صبح که قطع شد... تو این مدت من به بدن داغش و چشمای خسته اش نگاه میکردم و دلم برای غر زدن هاش، برای "اب آب" کردن های ناتمومش که از آب بازی خسته نمی شد و برای "بابو بابو" و جارو زدن های هزار باره تنگ شد...

به نظرم مادر بودن یعنی ضعیف شدن، به شدت ضعیف بودن در مورد هرچیزی که به بچه ات مربوط باشه. چه تب باشه چه پشه گزیدگی، دلت ریش میشه، طاقت هیچ دردی ازش نداری و حاضری هزار باره دردش رو بکشی که اون چیزی نفهمه... و مادر از این جهت قوی ترینه...

گاهی یادم میره چقدر عاشقشم...

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۱
ارکیده ‌‌‌‌

به حول و قوه الهی وارد مرحله نقاشی رو دیوار شدیم!

و من عمیقا به این باور دارم، که اول هر داستان ترسناکِ مادرانه ای با این جمله شروع میشه: چند دقیقه دیدم صداش نمیاد و ... 

 

+ مامان بزرگش(شما بخونین، همبازیش) رفته مشهد. و خدایا هیچ مادری رو دست تنها نذار 🥺

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۵۵
ارکیده ‌‌‌‌
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۵
ارکیده ‌‌‌‌

گرچه دیر، ولی بالاخره پسرم اولین قدم هاش رو به تنهایی برداشت و امتی رو از نگرانی درآورد. :))

می ترسید و ذوق میکرد. البته نمیدونم در اون چندتا تلاشِ موفقش، بیشتر ما ذوق کردیم و دست زدیم یا خودش ولی حس خوبی بود... خیلی... الان یه کوچولو حس مامان باباها از موفقیت بچه هاشون رو میفهمم، باور کنید خیلی متفاوته از چیزی که خود آدم حس میکنه :)

 

+ پارسا دیر راه افتاد. متفاوت بود از اولش. مثل بقیه بچه ها چهاردست و پا نرفت، نشستنی میرفت. یک ماه بود که تازه چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفته بود و دیشب برای اولین بار راه رفت. من نگران نبودم تا دو هفته پیش که برای چکاپ ۱۶ ماهگی رفتیم دکتر و از اون روز، مثل قبل نشدم... خوشحالم که دو هفته بیشتر منو توی اون برزخ نگرانی نذاشت پسری... :)

++ پست قبلی، ادامه داره. این پست رو ولی نمی شد ثبت نکنم :)

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۳۷
ارکیده ‌‌‌‌

حسِ پست قبل، رفت...

ولی بازم نمیخوام برش دارم. اونم یجور حس مادرانه است... دلم میخواد ایده آلِ مادرِ خوبِ خستگی ناپذیر رو بشکنم برای خودم. منم آدمم، کسی که میتونه ضعیف باشه، نقطه ضعف داشته باشه و با همه ی عشقش، خسته بشه!

شاید اینجوری حداقل تحمل کردنش، راحت تر بشه واسم‌...

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۲۴
ارکیده ‌‌‌‌

نمی گم پشیمونم یا چی

ولی تصورم از بچه این نبود. این همه انرژی، این همه وقت، این همه نگرانی.

کاش قبلش، بیشتر میدونستم. کاش بیشتر در موردش فکر کرده بودم...

حس میکنم یه بازنده ام... خسته ام و هیچ راه فراری نیست...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

من درونگرام، آرامم، کم حرفم و گاهی شاید خجالتی به نظر بیام ولی مامانم دقیقا نقطه عکس منه، برون گرایِ اجتماعیه، خیلی سریع روابطش رو جوش میده، صمیمی میشه و سر حرف رو باز میکنه. من همیشه زیر سایه مادرم بودم، از این جهت که دیده نمی شدم و فرصت شکل گیری رابطه رو نداشتم. شاید تصور بقیه از من "دخترِ خانم فلانی" بود و نه "ارکیده". تا این که ازدواج کردم. بعد از ازدواج همه چی عوض شد، روابطی شکل گرفت که مرکزش خودم بودم. منِ کم حرف، تبدیل شد به عروس و جاری و... . هنوز هم اگر جایی مامان باشه، خیلی توی اون جمع احساس راحتی میکنم، از این بابت که بار سنگین جو و صحبت ها به دوش مامانه و من لازم نیست کار خاصی بکنم. با این حال، فکر میکنم میتونم به تنهایی روابطی رو شکل بدم که خودم بدون مامان نقش اصلی رو داشته باشم و حتی بهتر از مامان عمل کنم! شاید این یکی از خوبی های ازدواجه و یکی از توفیقات اجباری و توسعه شخصی...

 

+ به نظرم خیلی مهمه، بچه هامون رو همون طوری که هستن بپذیریم. و فکر نکنیم خوب اونیکه توی فکر ماست. بهشون میدون بدیم ولی هواشونم داشته باشیم. کاش اون موقعی که پارسا بزرگ بشه و اینا لازمش باشه، راهشو بلد باشم :)

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌