روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۷ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

 پیشرفتی که با چشم دیده بشه و بشه حسش کرد، خیلی عالیه‌...

+ جلسه اول فَت بِرن، فقط ۳۰ ثانیه پلانک رو نگه داشتم‌. این جلسه یک دقیقه و ۳۰ ثانیه و قراره به ۴ دقیقه برسه ان شالله :) وقتی میبینم بدن با چندماه تمرین، ریاکشن نشون میده و قوی میشه، سر ذوق میام ^-^

+ پارسا نسبت به بچه های همسنش، خیلی بیشتر غریبی میکرد، تا حدی شاید طبیعی باشه، ولی پارسای من زیاد از حد بود. برداشت من این بود که از نظر خلق و خویی باید درون‌گرا باشه ولی ایام کرونا هم دلیل مضاعف شده و تا این حد از بقیه آدم ها دورش کرده. به همین خاطر چند وقتیه رفت و آمدمون رو بیشتر کردیم و میتونم بگم پیشرفتش رو در برقراری ارتباط با ادما به چشم دیدم و الان خیلی بهتر شده. میدونم اگه رفت و آمدهامون ادامه دار باشه، پارسا بازم بهتر میشه به امید خدا :)

+ یه دونه شنا هم نمیتونم بزنم :شرم

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۰:۰۹
ارکیده ‌‌‌‌

+ اگه بخوام کلمه پاک و معصوم رو تجسم کنم، پارسا رو میبینم که خوابیده. چشمای بسته اش، نفس های مرتب، شکمش که آروم بالا و پایین میره... معصوم ترین حالت ممکن توی ذهنم، پارسای خوابه و البته نه شیطون بلای بیدار :))

 

+ وقتی میخوابه قدش بیشتر مشخص میشه، چون میتونم مقایسه کنم پارسا کوچولوی یک روزه رو وقتی روی تختش می‌خوابید با پارسای قد کشیده ی الانم. قند توی دلم آب میشه، ذوقشو میکنم... انگار که بی هدف نگذشته این دو سال، انگار که این دو سال جای خیلی خوبی خرج شده... :)

 

+ یکی از قشنگ ترین صداهایی که شنیدم چیه؟ صدای چلیک چلیک پاهاش وقتی روی سرامیک ها تند تند راه میره ^-^ از خودمونم صدا میده ولی این صدا کوچیکه، ظریفه، تنده :))

 

+ خوشحالی چیه؟ شمام حس میکنین وقتی یه خبر خیلی خوب در مورد خودتون بهتون میدن، یه مدتی ته دلتون روشن میشه ولی ممکنه یه افکاری، یه نگرانی هایی از روشنایی و گرماش کم کنه؟ من میگم بهش خوشحالی ناخالص. خوشحالی خالص رو من با پارسا تجربه کردم. وقتی پسرم خوشحاله، به تمام معنا دلم روشن میشه، گرم میشه و هیچی نمیتونه از خلوصش کم کنه..

 

+ به همون اندازه خوشحالی، غم بچه هم رنگ دیگه ای داره...وقتی سینی افتاد روی پاش، وقتی ناخنش کبود شد، وقتی می‌لنگید... شاید یه کبودی ساده به نظر برسه چیزی که برای خودم خیلی آسون ازش می‌گذشتم ولی برای پارسا... غمِ همراهه چیزی که در طول روز ابدا فراموشت نمیشه.. 

 

پ.ن: راسی توییتر هستین؟‌ :)

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۰ ، ۱۴:۲۵
ارکیده ‌‌‌‌

+ یه سالی هست توی فکر تتوام. طرح انتخاب می‌کنم، بهش فکرم میکنم ولی خب هیچ وقتی جدی نشد چون جای خوب توی اصفهان نمیشناختم. الان یکجا رو پیدا کردم که کارش بد نیست، عالی نیست ولی قابل قبوله. برای این که بازم مطمئن بشم، به توصیه یه دوست تتو موقت رو امتحان کردم و خیلی قشنگه *-*  تنها چیزی که باعث میشه شک کنم تصور بقیه از کسیه که تتو داره. الان اوضاع نسبت به قبل خیلی فرق کرده، تتوهای مینی‌مال خیلی مد شده ولی بازم... وقتی بزنم دیگه راه برگشتی نیست و مثل لباس که قبل از این که حرفی بزنی معرف شخصیتته، این کار هم معرف من میشه. البته جایی نمیزنم که خیلی توی چشم باشه ولی بازم دیده میشه...شما تصورتون چیه از تتو؟ مثل زیورآلات میدونین؟ یا به نظرتون برای افراد و گروه های خاصه؟

 

+ تهران! ما نیامدیم :))

کار به جایی رسید که من میگفتم بیا بریم، اینجا حیف میشی. همسر میگفت نه شما اذیت میشین نمیریم. خیلی قشنگ بود که هرکسی به خودش نه و به طرف‌ مقابل فکر می‌کرد :) بعد از تحقیقات تکمیلی در مورد حقوق و اجاره خونه تهران، به این نتیجه رسیدیم که از نظر مالی ارزشش رو نداره. هرچند از نظر رضایت شغلی برای مهرداد عالی بود‌.‌‌..

 

+ پارسای شیرین من، شیرین تر شده. بیشتر حرف هامون رو میفهمه و بهتر میتونه مقصودش رو برسونه. البته هر بچه ای خاصه برای خودش. تمام تلاشم رو میکنم که مقایسه نکنم و خودش رو تماما بپذیرم. مقایسه حال دلم رو خیلی خراب میکنه...

 

+ مطالعات پایان نامه رو شروع کردم گرچه خیلی لاکپشت طور ولی بازم بهتر از هیچ کاری نکردنه. کتاب های سینمایی هم خریدم، خیلی ذوق دارم که سرفرصت بخونمشون و  اصولی یاد بگیرم سینما رو... ممنونم از دوست همراه توی این قضیه :)

 

+ این مدت خیلی فیلم و سریال دیدم، چیزی ننوشتم ازشون چون فکر میکنم یه عالمه‌ پیج و سایت هست که معرفی های خوب و کامل دارن. اگه به دنبال پیشنهاد هستین، پیج ها رو براتون میذارم :)

 

+ تا حالا بارها خواستم اینجا رو ببندم و بستم ولی هربار برگشتم.. وبلاگ جدید زدم، توی اینستا فعال شدم، روزانه نویسی توی دفترچه ها رو شروع کردم ولی باز برگشتم به همینجا. ارزش خاصی نداره این نوشته ها، ولی چون سال ها ثبت خاطره ی منه هیچ وقت دلم نمیاد حذفش کنم، حتی اگه دلم رو بزنه... کامنت ها خصوصی ه از این به بعد...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۳:۴۲
ارکیده ‌‌‌‌

+ توی کارشناسی، یه عادتی که بین دخترا بود (تقریبا قریب به اتفاق همه رشته ها) بچه ها کارهای کامپیوتری شون رو به پسرا میسپردن، تورنت، نصب نرم افزاری که سخت بود، وقتی لپ تاپ بازیش میگرفت و... و خب معمولا خیلی سریع جواب میداد :)

من به ندرت این کار رو میکردم. اصلا توی کتم نمیرفت، وقتی یه مشکلی پیش میومد یکی از بچه ها سریع زنگ میزد فلانی بیا اینو درست کن. من خودم خیلی بهش ور میرفتم شاید چند روز تا بلاخره راهش رو پیدا میکردم. جوری شد که اون اواخر برای نصب یه نرم افزار که حسابی مشکل کرک داشت و درس اختیاری بود و کلا ۵-۶ نفر بودیم، پسرا هم مشورت گرفتن ازمون برای نصبش :)

اینا به کنار، گاهی فکر میکنم خیلی کیف میده یکی کاری رو برات انجام بده که مشکل داری باهاش. الان بیشتر درکشون میکنم، لوس بودن هم عالمی داره :)

 

+ یادتونه میگفتم تیپم، تیپ ایده الم نیست؟ چندین ساله اینو میگم. خبر خوب‌: دارم بهش نزدیک میشم. به حالتی که دیگه اگر یکی ببینتم، بلاخره ارکیده رو ببینه :)

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۰ ، ۱۸:۲۸
ارکیده ‌‌‌‌

یه موقعیت کار عالی برای همسر پیش اومده، از خیلی نظرات عالیه ولی تهرانه و ما اونجا هیچ دوست و آشنایی نداریم... اگر قبل از پارسا بود، شاید خیلی راحت تر قبول میکردم ولی الان خیلی خیلی بیشتر از قبل به خانواده ام وابسته ام، خصوصا به مادرم و از طرفی چون تک فرزندم، مامان بابا هم یجورایی وابسته ان بهمون... این کار هم اصلا حساب موقت نیست، احتمالا برای همیشه است. 

قبلا هم خیلی حرف تهران و... بوده ولی هیچ وقت جدی مطرحش نکردیم ولی این دفعه اینقدر موقعیت خوب بود که دوباره درباره اش حرف بزنیم و جدی مطرح بشه. ما حتی موقعیت مهاجرت رو هم به خاطر وابستگی های من فراموش کردیم ولی الان...

خانوما، آقایون به هرگونه توصیه ای در خصوص زندگی توی شهر غریب نیازمندم، شاید نکته ای باشه که بهش فکر نکرده باشم... پیشاپیش ممنون 💙

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۰ ، ۲۱:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

اونقدری توی این سال ها عوض شدم که اگر نسخه الانم رو به ارکیده بیست ساله نشون میدادن، نمیشناخت و باور نمیکرد. منظورم فقط تغییرات سیاسی و مذهبی نیست، حتی یه سری روحیه های شخصیم هم کاملا عوض شدن. البته یه چیزهایی هم همیشه ثابتن. من همیشه ارکیده ی رنگی بودم :) نه این که روزهای خاکستری نداشته باشم ولی همیشه برمیگردم و خودم رو پیدا میکنم...

 

+ دارم مانتو رو امتحان میکنم. توی خیلی از موقعیت های غیرخانوادگی، و به تازگی یکی از جمع های خانوادگی چادر نذاشتم. "خودم" بودن، خیلی خوبه. خیلی :)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۷
ارکیده ‌‌‌‌

”من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد. من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی‌مانند وجود دارد. من متوجه شدم که، در پیچیده‌ترین آشوب‌های درونم، آرامشی عمیق وجود دارد. من متوجه شدم که، در اعماق زمستان درونم، تابستانی دلپذیر وجود دارد. و این‌ها به من شادی می‌دهند. و به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر، با آن مقابله می‌کند.”

 

 کالیگولا، آلبرت کامو

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۲:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌