روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

عاشق این درس خوندن های باهمم:)

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۴
ارکیده ‌‌‌‌

دنبال ناراحتی باشی، همیشه پیدا میشه...بیا یکم خوشحال باشیم :)


آهنگش قشنگه :) دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۴
ارکیده ‌‌‌‌

من شما دختران جوان و مجرد را به آشپزی وصیت میکنم. آشپزی کنید که آسایش دو گیتی در تفسیر همین آشپزی ست. خود من قبل ازدواج دست به سیاه و سفید نزده بودم حالا میفهمم که کل عمرم بر فنا بوده است.

آشپزی کنید، حتی اگر گند بزنید، سوخته اشم خوشمزه ست :))

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۱
ارکیده ‌‌‌‌

فیلم دیدن هیچ وقت راه حل خوبی نیس، وقتی حالت بده...

اینو یادت باشه، یادت باشه، یادت باشه...!

امشب دوباره چرا فیلم دیدم؟ 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

هیچ آرایشی نمیتونه آدم رو به اندازه ی یک لبخند از ته دل، خوشگل کنه. حالا هی رنگ لاکتو عوض کن...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۷
ارکیده ‌‌‌‌

از صبح که بیدار شدم، دلم شور می زد و به هم می پیچید. به مامان زنگ زدم، خیلی بیشتر از روزهای اول عروسی دلم براشون تنگ میشه و گاه و بی گاه بغض میکنم...

دل تنگیم رفع نشد، آهنگ گذاشتم، بدتر شد. بلند شدم و همه ی خونه رو جارو کشیدم، بعد هم لاک و... آرایش درمانی هم جواب نداد. 

دلم میخواد گریه کنم، خیلی خیلی زیاد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۱
ارکیده ‌‌‌‌

چه حسی بهت دست میده وقتی ناخواسته در جریان خصوصی ترین راز زندگی یه نفر قرار میگیری؟ 

وقتی باید در اون راستا کاری هم انجام بدی...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۳
ارکیده ‌‌‌‌

گاهی فکر میکنم همه ی ما بازیگریم، بازیگر فیلمی حول یه شخصیت، یه فلسفه و یه مسیر...

گاهی به جای چشمام یه دوربین فیلم برداری میبینم و سکانس هایی از زندگی. مسیر یه دوربین لغزان فیلم برداری رو دنبال میکنم و صحنه هایی  رو که میخوام توی فیلمم باشه میبینم. من، شخصیت تنها و اصلی فیلم، حرف میزنم و پس زمینه ی اون موزیک پخش میشه. چقدر تو این فیلم تنهام، چقدر خودمم. دوست دارم ببینم ته فیلم چی میشه، داستان از چه قرار بود و میخواست چی بگه؟

میخوام چی بگم؟ یعنی تهش چی میشه....؟


پ.ن: عنوان بر وزن، boy hood :)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

توی کتاب فروشی، آبی فیروزه ای " رویای تبت" چشمم رو گرفت، به خاطر جلدشم که بود باید میخریدمش هرچند که تعریفش رو هم زیاد شنیده بودم.

فریبا وفی، گستاخ و بی پروا، در این کتاب از زنانگی ها گفته و گفته... بیشتر کتاب را در بین راه، نشسته و ایستاده توی اتوبوس خواندم، گیرا بود. اغلب گیج می شدم از این که چقدر آدم ها میتوانند تفاوت داشته باشند. چقدر فرق است بین من و زن های داستان، راستی اولین کتابی بود که اصلا نمیتوانستم با شخصیت راوی داستان،  همزاد پنداری کنم. او کسی بود که می گفت و من به عنوان یک شنونده خوب و ساکت فقط تعجب می کردم...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۱
ارکیده ‌‌‌‌
فرقش همین جاست؛ خونه ی مامان بابا، اگه حوصله ی هیچی نداشته باشی، حداقل کارای خونه لنگ نمی شه، نهایت از تکالیف دانشگاه میمونی ولی خونه ی خودت...

پ.ن: آشپزخونه که مرتب شد، ذهنمم یکم آروم گرفت :)
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۶
ارکیده ‌‌‌‌