روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بدترین حالات درونی من، بی ثباتی عاطفیه. عملا نمیدونم چی میخوام، افسرده میشم و منزوی؛ از شانس بدم این دفعه مقارن شده با سرما خوردگی...

خدایا، در بیام از این حالت...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۵۳
ارکیده ‌‌‌‌

به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم

سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم


مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم

هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم


ضمیر مشترکم، آنچنان که "خود" پیداست

که در حصار تو و ما و من نمی گنجم 


"تن است؛ شیشه" و "جان؛ عطر" و "عمر؛ شیشه ی عطر"

چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم


ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم

که در کنار تو در پیرهن نمی گنجم


به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب

اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم


فاضل نظری- از کتاب" کتاب"


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۲
ارکیده ‌‌‌‌

غذات که بد بشه؛ نه تنها غذای بد مزه میخوری، که کسی هم نیست بهش غر بزنی، تازه توی دلت به خودتم فحش میدی

بعضی وقتا لج آدمو در میاره خونه داری :/


پ.ن: شبکه تماشا دیگه کارتون نمیذاره :(

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۰
ارکیده ‌‌‌‌
- الهه ی عزیزم بگو ببینم چرا اصلا، جامعه شناسی یا مطالعات زنان؟
+آخه این چه سوال سختیه می پرسی بی مروت؟! نمی دونی با چه بدبختی به همینجا رسوندم خودم رو؟ این که بین این همه رشته علوم انسانی برسم به این دو تا رشته. میدونی منم آرزو می کردم یکی از آسمون فرود بیاد بعد بگه شما استعدادت اینه، آینده ت اینه، خوشبختیت هم توی همین رشته ست. برو حالشو ببر! ولی هست همچین کسی؟ نه !
پس از من با قاطعیت سوال نپرس، من دارم بین احتمالات فرض هایی میگیرم و میرم جلو. نه تجربه ی این همه زندگی رو دارم و نه کسی رو می شناسم که زندگیش شبیه من باشه. حقیقتو میخوای؟ منم که دارم سرمشق اولیه این زندگی رو مینویسم!
-چرا این دوتا رشته رو جدا کردی؟
+خب من به روانشناسی و شناختن این موجود عجیب و غریب هم علاقه دارم ولی حقیقتش بیشتر دوست دارم در مورد اجتماع و گروه ها و رفتاری که همین موجودات در کنار هم دارن، بدونم. جامعه شناسی یعنی شناخت و تحلیل رفتار آدم های اجتماعی در جامعه.
-رشته مطالعات زنان چی؟
+آه! زنان! زنان! از همون موقع که خودم رو شناختم، گفتم من چرا مونثم؟ چرا اینجور؟ چرا اونجور؟ بعدتر ها سوالام بزرگ و بزرگ تر شد، خانه دار باشیم یا شاغل؟ بچه داری یا پیشرفت شخصی؟ حقوق برابر یا نابرابر، موقعیت زن در جامعه...
با دوستان جانی در مورد زن و مسائلش بحث می کردیم و این که میخوایم چیکار کنیم زندگیمونو...؟ می دونی من همیشه رنج می برم از " نبودن یک الگوی اسلامی زنان" از اختلاط فرهنگی این نقش ظریف اما کلیدی در جامعه ما...
من همیشه دیدم و پرسیدم از خودم ولی هیچ وقت حتی اندکی به جواب نزدیک نشدم و فکر نمیکنم حتی، جواب مطلقی وجود داشته باشه.
هدفم از خوندن این رشته، آکادمیک شدن اطلاعاتم، آشنایی با افراد دغدغه مند و موثر در این حوزه ست. من واقعا آینده روشنی تو این رشته برای خودم می بینم و قصد انجام خیلی از کارها رو دارم که حتی الان این قلم توان و سرعت نوشتن ذوقی که در دست هام جاری شده نداره...
-خب خیلیم عالی:) حالا میخوای کدوم رو انتخاب کنی؟
+نمی دونم :(

پ.ن: قصدم از گذاشتن این گفت و گوی درونی توی وبلاگ؟ نمیدونم شاید خیال کردم ممکنه به درد کسی بخوره ... 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۵
ارکیده ‌‌‌‌

هر از گاهی آدم باید خودش را از بین نوشته ها و خاطرات گذشته بکشد بیرون‌.

 دیروز با دیدن خانمی که ژاکت ورزشی با آرم فدارسیون اسکیت پوشیده بود، به خودم با این هیکل نگاه کردم، کسی باور میکند‌ من هم روزی عشق اسکیت و سرعت بودم؟ دارم خودم هم به آن روزها شک میکنم.

هفته ی پیش که عروسی مرضیه را نرفتم. بهانه کردم، تنهام و خجالت میکشم، کسی باور میکند همین آدم خجالتی یک وقت هایی هر روز بدون آمادگی می رفت روی سن و جلوی نزدیک به ۵۰۰ نفر، حرف می زد؟ گاهی شک میکنم به این که...

چند روز پیش، بچه ها را که دیدم خودم رو زدم به آن راه، که سلام و علیک نکنم. کسی باور می کند یک روزی هر کسی را در مدرسه می دیدم حرفی داشتم برای زدن، سلامی، خوش و بشی؟ 

میدانم. گذشت زمان خیلی چیز ها رو عوض میکند اما آنقدر آرام است این تغییر  که آدم چیزی نمی فهمد...

آنقدر که شک میکنی آن کسی که چنین نوشته هایی دارد، خود تویی؟ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

گفتن نداره...

خیلی خلم که هر روز صبح ساعت ۹ میشینم کانال تماشا، کارتون میبینم...

احساس شرم میکنم :/

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۲
ارکیده ‌‌‌‌