روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

تا حالا هرکی میپرسید: کِی؟ میگفتم ۳۰ آبان، یعنی آخر‌ هفته ۴۰. هرچند ضمنی میدونستم از هفته ۳۸ به بعد هر لحظه ممکنه شروع بشه...

با کمردردی که چند روز پیش گرفتم و شوکی که به هردومون وارد شد، تاریخ رو دیگه روی ۱۵ آبان میبینم و یعنی فقط ۲ هفته دیگه! هول افتاده به جونم که هرکاری مونده رو انجام بدم...! 

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۰۹:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

میخوام یکی از بزرگترین تغییرات بارداریم رو براتون بگم. 

من قبلا خصوصا توی مجردی، عاشق تنهایی و خلوت بودم. هیچ وقت، وقت گذروندن با خودم و سرگرمی هام، برام تکراری و خسته کننده نمیشد‌. اگه گاهی مجبور بودم از تنهاییم بزنم و وقتمو توی جمع بگذرونم، ناراحت میشدم. منزوی نبودم ولی با خودم و تنهاییم رفیق شش دونگ بودم!

این ماجرا بعد از ازدواج کمرنگ شد... نیازم به خلوت جاشو داد به خلوت های دونفره. دوست نداشتم کسی خلوت های دونفره مون رو ازم بگیره... حرف زدن و تعریف کردن ها، گاهی کاردستی و کارای خونه باهم دیگه، برام بی نهایت لذت بخش بود ولی همچنان با تنها موندن مشکلی نداشتم، تا رسید به بارداری!

بارداری و یه موجود کوچولو داشتن، منو از خودم و تنهایی گریزون کرد... کارهام همونا بود ولی دلم میخواست صدای دیگه ای هم باشه، حضور دیگه ای... تلویزیون با صدای بلند، رادیو، موسیقی، برای منی که به هیچ کدوم از اینا قبلا نیاز نداشتم، یه تغییر جدید بود... لحظات رو میشمردم تا همسری برگرده خونه. از رفتن مامان اینا غصه دار میشدم. و خدا نکنه... اگر کاری پیش میومد و همسری بعد از اومدنش مجبور میشد دوباره از خونه بره بیرون و تا شب برنگرده... منی که شب ها راحت تنها میخوابیدم، حالا کابوسم شده بود ماموریت هاش...

میخوام اینو بگم، شاید اکثرا از تغییرات بارداری، یه شکم گنده، راه رفتن پنگوئنی و نهایتا ویار توی ذهنمون بیاد. ولی خیلی خیلی فراتر از این حرف هاست... تغییرات فیزیولوژیکی و مراقبت ها یک طرف، تغییرات روحی، نگرانی ها، ترس ها و دغدغه ها یک طرف دیگه... 

 

+ ماه آخره، همه روزشماری میکنن، اما توی دل من غوغای دیگری است...

۱۱ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۸:۲۱
ارکیده ‌‌‌‌

+ دارم موتزارت گوش میدم، اصلا نمیشه باهاش حسِ نوشتن پست گرفت! :)) شنیدین باعث باهوش شدن جنین میشه؟ حالا به ایناش کاری نداشته باشم هم، خوبه. یکم با موسیقی کلاسیک آشنا بشم!  :))

 

+ چند هفته ای دستم بندِ نمدی ها بود. خیلی بیشتر از اونی که به نظر میرسه وقت گیرن، ولی به نسبت راحته. به نظرم خیلی ساده تر و کم دردسرتر از چرم دوزیه، از طرفی چیزایی که میشه باهاش در آورد خیلی بیشتر از چرمه... خلاصه تنوع خوبی بود :)

این شما و این هم تزیینات نمدی اتاق پسرجون ما: عکس 1 - عکس 2- عکس 3 

قاب های دیواری هنوز مونده و اگر وقت کنم میخوام چندتا عروسک هم درست کنم ان شالله.

 

+ پریشب یه خوابی دیدم، خیلی واقعی... خبر فوت یکی از نزدیکان رو بهم دادن، خیلی گریه کردم و از ته دل ناله میزدم... آرزو میکردم واقعیت نداشته باشه، یه بار دیگه ببینمش و جبران کنم. من از هیچی به اندازه حسرت و پشیمونی نمی ترسم، توی خواب به تمام معنا حسرت دیدار دوباره اش رو داشتم و پشیمون بودم از رفتارم باهاش... با اشک بیدار شدم. باورم نمیشد خواب بوده، مثل این بود که آرزوم برآورده شده باشه. پلک میزدم که مطمئن بشم خواب بوده ولی خیلی واقعی بود...

مثل یه نشونه بود از جانب خدا. حتی اگر بگم تحت تاثیر فکرای اون روز بوده و نشونه ای در کار نیست، این رویای واقعی بهم یه چیزی رو ثابت کرد، چیزی که شاید ناخودآگاهانه سعی داشتم روش رو بپوشونم... این که وجدانم از رفتارم با این شخص راحت نیست. این که اگر یه روزی نباشه عمیقا متاسف میشم... امیدوارم خدا کمکم کنه و رفتار رو باهاش اصلاح کنم...

 

+ خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که این ترم رو نرفتم... شرایط فیزیکیم سخت شده، نشستن و بلند شدن و خم شدن حتی در حد نوشتن... خیلی زود خسته میشم و بدنم هر روز چیزایی از خودش رو میکنه که جدیده! :)) با این شرایط حتی رفت و آمد دانشگاه هم برام سخت بود چه برسه درس خوندن و تمرکز و استرس هاش...

 

+کمتر از دوماه مونده تا... گاهی حس میکنم اصلا آماده نیستم!

۲۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۴
ارکیده ‌‌‌‌