روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

قبلا ها اینجا نوشتن حس خوبی داشت، حس آزادی، حس رهایی...

اما حالا...

هی، چقدر زندگی کردن حوصله می خواهد


ارکیده...


| شنبه ۲۷ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌


پر کشیدی چه نا به هنگام

راستی مگر زمان کوچ رسیده بود؟

هنوز راه زیادی مانده بود

دست های زیادی مانده که باید با مهربانی همیشگیت می گرفتیشان

هنوز سرگشتگان زیادی مانده بودند که به آن ها بگویی :

نگاهشان فقط به سمت خدا باشد،

راضی به رضای او باشند،

برایشان از داستان های شیرین ادبیات بگویی و بگویی حقیقت شعر حافظ را ،

بگویی ساقی یعنی واسطه ی فیض الهی

بگویی،  الحمدلله

حرف هایت در ذهنم می چرخد و نمیدانم کدام را بنویسم نمی دانم از کجای عظمتت شروع کنم به توصیف

از آنجا که نمی گفتی چیزی را مگر خودت به آن عمل کرده باشی

از آنجا که حقیقتا به او توکل داشتی

از آنجا که بیش از معلم ادبیات، پیشوای اخلاقمان بودی

راستی مرا ببخش این جملات گسسته و درهم در شان معلمی چون تو نیست ولی آخر حرف دل است قرار و قاعده سرش نمی شود که...

در این سال ها به ما مفهوم جملات، معنی شعر،  از شاعران و نویسندگان ، قاعده و اصول زبان فارسی یاد 

دادی ولی ، پیش از آن میخواستی بدانیم

راه درست زندگی چیست

میخواستی ، ایمان را تجربه کنیم،  لذت توکل را بچشیم و آرامش در زندگیمان موج بزند

راستی که جاییت بین ما خالی ست

دیگر چه بگویم

بزرگیت حرف ندارد، باید سکوت کرد"...


ارکیده....


پ.ن: درد؟ جزءی از زندگیم انگار نیست...

" مشیری جان انگار شعری دارد که می گوید :زیباییت حرف ندارد، باید سکوت کرد...

ایده اش از آنجا بود

 

| شنبه ۲۰ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌


با تعجب به هدیه ی غیرمنتظره ی من نگاه می کنی و در ذهنت مرور میشود ،

 تولدم که نیست!

        روز شروع راهمون...

         سال نو...؟

  عید غدیر؟!

سوغاتی سفر...؟

                         هیچ کدوم که نیست، پس مناسبت این هدیه چیه؟

 

و من با خودم می گویم، نمیدانستی هرچیزی را که دوست بدارم یا برای خودم می خرم یا برای تو؟!

 

 

ارکیده...

 

| چهارشنبه ۱۷ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
این روزها پر از کلمه شده ام، پر از حرف های ناگفته، پر از سوالات بی جواب

دقیقا همین روزهایی که به جرم کنکوری بودن نفس اضافه کشیدن هم، عدم استفاده ی بهینه از وقت تلقی می شود...

و جالب تر این که شنونده ای ندارم برای حرف هایم

البته اینجا، رد حضور کسانی هست که آهسته می آیند و آهسته تر می روند

و فقط ردپای خود را در آمارگیر به جا می گذارند و سوالی برای من...

کاش می دانستم چه کسانی میخوانندم؟

| پنجشنبه ۱۱ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
بگویی و بگویی و کسی نفهمد...

بدتر از این میشود؟

| سه شنبه ۹ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
افلاطون گفته روح دایره است;
من دایره های روحم را کشف کردم
5 دایره دور روحم کشیدم
و خودم را مرکز این دایره ها قرار دادم
مگر نمی خواستم خودم را کشف کنم؟؟؟
پس مرکز آن دایره ها خودم بودم

در دایره ی اول  نام افردی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من میدهند

و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود
نام کسانی که از دنیای من فاصله دارند و بیش ترین کشمکش را با آن ها دارم

همه ی ما دلمون می خواد
که احساسی خوب در مورد خودمون داشته باشیم
و گاهی اوقات نداریم
گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان به تاثیری که دیگران روی
ما می گذارند بستگی دارد
اونایی که در دایره آخر هستند سعی می کنند
اعتماد به نفس ما رو از بین ببرن

نمی توانی کسی رو مجبور کنی که دوستت داشته باشد
گاهی حضور در کنار افراد نا مناسب باعث می شود
حتی در مقایسه با تنهایی خودت بیشتر احساس تنهایی کنی
در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول
ممکن است باعث شود راهت را گم کنی
یا شاید باعث شود وجودت که تو را ((تو )) می کند از دست بدهی

گاه سال ها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی
به همین دلیل بسیار مهم است
افرادی را در اطراف خودت داشته باشی که دوستت بدارند
حتی گاهی بیش تر از آن چه که
خودت میتوانی خودت را دوست داشته باشی

در مواجه با افراد از خودت بپرس
این فرد چه حسی در من ایجاد می کند ..
در کنار او می توانم خودم باشم؟
بااو می توانم رو راست باشم؟
میتوانم به او هر چه می خواهم بگویم؟
در کنار او احساس راحتی می کنم؟
وقتی او وارد اتاق می شود چه حسی به من دست می دهد؟
و وقتی می رود چه حالی می شوم ؟
وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او رو راستم؟
آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا این که به خودم ببالم؟

فلسفه وجود اون 5 دایره ای که گفتم شناخت است .. نه پیش داوری
پس با خودت رو راست باش
با افرادی که در نظر تو بد خلق اند مدارا کن
خودت را مقید نکن که چون به صرف این که با کسی در سر کار هر
روز اوقاتی را می گذرانی
باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی

در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری
حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی
ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود
از خودت بپرس
در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم
آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند
با این افراد قدرتمندی .......
ارزش ها ی مشترک با آنها داری
دوستانی خارق العاده

دایره دوم جای کسانی هست که به رشد معنوی تو کمک می کنند
مربیان ..آموزگاران
و شاید هم افرادی که برای تنها وقت گذرانی خوبند
بیرون رفتن و خندیدن
چیزی به تو اضافه نمی کنند
.ولی در عین حال هم باعث نمی شوند
که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی

دایره سوم همکارانت و اقوامت هستند
و شاید هم آدمهای خنثی کسانی که نقش بسیار کوچکی
در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند
و تاثیر آن ها نیز تنها همان چند ساعتی هست که با آنها هستی
هیچ زمانی در غیر ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمیکنی
به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند
افراد این دایره در محدوده کار و وظایف شان با تو هستند و لاغیر

دایره چهارم سر آغاز عزم راسخ توست
آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند
افراد این جا لزوما با خود واقعی تو مرتبط نیستد
حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که دو را دور با آن در ارتباطی
افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند ..
در کنار آنها نمی توانی راحت باشی
و وقتی آن ها را می بینی آشفته و پریشان می شوی

دایره آخرجای دورترین افراد است
جای آدم هایی است که به تو لطمه زده اند ..تحقیرت کرده اند
کسانی که هیشه به تو انرژی منفی می دهند و
احساسات زجر آوری را با آنها تجربه میکنی .

خوب اکنون که جایگاه هر کس را تعیین کردی
اجازه نده کسانی که در دایره های آخر جای دارند
مستقیما روح و روان تو را هدف قرار دهند
نگذار کسی اولویت زندگی تو باشه
وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی اونی...
یک رابطه بهترین حالتش وقتیه دو طرف در تعادل باشن.
هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن
چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره،
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه.

وقتی دائم میگی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم میگی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی
وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی، اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد.
وقتی صبح از خواب بیدار میشیم، ما دوتا انتخاب داریم.
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال کنیم.
انتخاب با خودته...

ما کسایی که به فکرمون هستن رو نگران می کنیم... به گریه می اندازیم.
و گریه می کنیم برای کسایی که حتی لحظه ای به فکر ما نیستن.
این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.

اگه این رو بفهمی،
هیچوقت برای تغییر دیر نیست


منبع : روزنه

| دوشنبه ۸ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌


کسی بخوانتم یا نه، اشاره ای داشته باشد یا نه

دیگر مهم نیست

این ها را برای تو می نویسم

توی همیشه مخاطب...


ارکیده...

| جمعه ۵ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
ساقه‌ی علفی

کنار ساقه‌ی علفی

در علفزاری انبوه ...

در باد خم می‌شویم

به سمت دیگری

و دیگری

به سمت دیگری

و دیگری

به سمت دیگری

و دیگری ... 

                                                          شهاب مقربین

پ.ن : شکسپیر که خودش ختم این حرف‌ها و داستان‌هاست می‌گوید به کسی فکر کن که دوست‌ات دارد نه کسی که تو دوست‌اش داری . شریعتی یک حرفی زده تووی این مایه‌ها که می‌گوید: روال دوست داشتن آدم‌ها این‌گونه‌ است که تو مرا دوست داری ، من دیگری را و دیگری آن دیگری را و همین‌طور این زنجیره ادامه دارد ...

 راستی بین کسی که تو دوست داری و آن کسی که تو را دوست دارد کدامشان را انتخاب می‌کنی ؟!


منبعاینجا


| چهارشنبه ۳ آبان۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌