دلم از بیم فراق تو به خود میلرزد
همچو آن قطره که از گل نچکیده ست هنوز!
عالی شیرازی
حرفی از خودم ندارم، بشنویم با هم "صبح جمعه گوشه" را اینجا
دلم از بیم فراق تو به خود میلرزد
همچو آن قطره که از گل نچکیده ست هنوز!
عالی شیرازی
حرفی از خودم ندارم، بشنویم با هم "صبح جمعه گوشه" را اینجا
+ با شروع ترم 2 کارشناسی، یه نگرانی دائمی هم به دغدغه های من اضافه شد. "درسای ترم پیش چی؟ چیزی یادم مونده؟" وقتی به فراخور موضوع، گریزی زده میشد به دروس ترم های قبل، نه تنها من که اغلب بچه ها چیزی یادشون نبود. نگرانی من هم بیشتر میشد و بیشتر میترسیدم. ترس از مهندس نالایقی شدن. این که فقط اسم مهندسی رو یدک بکشم و هیچی ندونم. خب الان بعد از گذشت 1 سال از پایان کارشناسی میتونم بگم ترس وحشتناکم، واقعی بود!
از آخرین باری که با مسائل خرپا سروکار داشتم، حدود 4 سال میگذره. فکر میکردم باید یه چیزایی یادم باشه، ولی تقریبا هیچی نبود. البته خبر خوب اینه که با یه تورق 1 ساعته کتاب استاتیک، کلیتش یادم اومد و تونستم چندتا مسئله حل کنم.
نتیجه: اگه میخواین بعد از کارشناسی، درس ها و محفوظاتتون به اعماق ذهن و تقریبا فراموشی سپرده نشه، تابستونا دروس ترم قبل رو یه دوره بکنید. کنکور ارشد خیلی راحت تری هم خواهید داشت.
++ استرس دارم، آخرین بار، شهریور پارسال برای دفاع پروژه اضطراب داشتم و بعد یه دوره آروم و بدون دغدغه! برام عجیبه این استرس، خیلی بی حوصله و بد اخلاقم کرده...
+++به نظر میرسه آزمون خیلی طولانی باشه. حدود 4-5 ساعت. از این که برام دعا میکنید، پیشاپیش ممنون :)
94/4/6
پ.ن: توی یه دوره ای، احساسات خیلی غلیظه، شور داره، غمش سنگینه و هیجانش زیاد...
برای من این دوره از 16 -17 سالگی بود تا حدود21-22 -کمی بعد از ازدواج- نمیدونم وصال بود که نقطه ی پایان گذاشت بر اون غلظت احساس یا این که روند طبیعی بود و باید این اتفاق توی 22 سالگیم می افتاد.
یه مدتیه کتاب نخوندم و از چالشم توی گودریدز ۴تا کتاب عقبم و هر روز یه عالمه پست "کتاب خوونی" میبینم و این کتاب های توی قفسه رو که میبینم عذاب وجدان میگیرم و وسوسه میشم برشون دارم، بخونم و... خلاصه، دقیقا همون حس خوراکی دیدن توی ماه رمضونه.
برای بعد از آزمون یه عالمه کتاب گذاشتم، اول "ملت عشق" و" یه روز یه حرف قشنگ میزنم" که امانته. بعد نوری که میبینیم و سیمای زنی در میان جمع و سال بلوا و ربه کا و آنا کارنینا...
این آزمون تموم بشه، کل این تابستون رو کتاب میخونم ان شاءالله. که طبق برنامه های بلند مدت پیش رو، فکر کنم آخرین تابستون با فراغت بالیه که الان دارم :))
+ کنکوریا خسته نباشید! این سه ماهه رو خوش بگذرونید با کتاب و فیلم و ورزش. که بعد دوباره درس و کار شروع میشه :)
رسیدم به قسمت پیاده و سوار کردن پمپ بنزین خودرو. قسمت های عملی کتاب رو که میخونم، خودم رو یه پسر نوجوون 15-16 ساله تصور میکنم که هرچی مربیش میگه سریع و فرز انجام میده. انگار نه انگار که دستاش تموم سیاه شده و روپوششم روغنی کرده. هی کنجکاوی میکنه و میخواد جاهای دیگه رو هم ببینه. نکات ایمنی رو هم که ... برو بابا ما خودمون اینکاره ایم :))
+ فضای جالبی دارن این کتاب های کار و دانش... :)
++ دیگه عادت کردم و توی هر قسمتی از خودم نمیپرسم، آخه این چیزا چه ربطی داره به مهندسی مکانیک؟!
+++ شادی رو ندیدید شما؟ :)
+ با این پیامک صبح بیدار بشم: افتتاحیه شعبه جدید شهر کتاب (نزدیک خونمون) با حضور علیرضا بدیع.
خیلی خوبه. جیغ و دست و هورااا :دی
+ یه خوشحالی دیگه هم دارم؛ یه وقتایی خیلی ناگهانی مثلا در حین ظرف شستن، یادم میافته به نتایج کنکور. دلم غنج میره که هوراا امسال دوباره دانشجو میشم. بعد کلی ذوق میکنم. :)
+ حال متغیر دنیا رو میبینین؟ یه روز خوشحال، یه روز ناراحت، یه روز بی حوصله، یه روز پر از انرژی... این توپ گرد میچرخه و میچرخه و هیچ وقت روی یه سمت ثابت نمیمونه. :)