روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

آمدم که بگویم 

مهربانم، منم فقیر 

منم نیازمند خوبی هات

منم آن مفلوکی که باید بر او نظر شود...

آمدم که بگویم

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

کمکمان کن

همه ی مان را...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۸
ارکیده ‌‌‌‌
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به هرکجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر آفتاب داغ بوسه هات ای زلال پاک
جرعه جرعه میکشم تو را به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
ای همیشه خوب
ای همیشه آشنا
هر طرف که میکنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه میکندشنا
در میان بازوان تو
ماهی همیشه تشنه ام ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک
فریدون مشیری
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۲
ارکیده ‌‌‌‌

موسیقی...

می چرخد در ذهنم، می رقصد، می تابد.

- چرا اسلام روی خوش نشان نداده به موسیقی...؟

صدا، نوا، ملودی...

- مگر مخلوق خدا نیستند...این نظم، این نظام، این زیبایی ؟

- مگر خدا با دست خودش این هماهنگی ها را درست نکرده.. این نوای احساس را...؟

یادم می آید بزرگی را که میگفت،" موسیقی انسان را از یاد خدا غافل میکند."

سل لا سی فا...

- غافل می کند؟ چرا...؟

دلم میگوید، غافل می کند... ندیده ای که باهم جور نمی شوند؟ یکی که آمد دیگری می رود...

- چرایش را نمی فهمم...

می چرخد، می تابد 

سوال را در ذهنم وا میگذارد...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۱
ارکیده ‌‌‌‌

ھﻤﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ

ﭼﯿﺴﺖ در زﻣﺰﻣﻪ ﻣﺒﮫﻢ آب

ﭼﯿﺴﺖ در ھﻤﮫﻤﻪ دﻟﮑﺶ ﺑﺮگ

ﭼﯿﺴﺖ در ﺑﺎزی آن اﺑﺮ ﺳﭙﯿﺪ

روی اﯾﻦ آﺑﯽ آرام ﺑﻠﻨﺪ

ﮐﻪ ﺗﺮا ﻣﯽ ﺑﺮد

اﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ژرﻓﺎی ﺧﯿﺎل


ﭼﯿﺴﺖ در ﺧﻠﻮت ﺧﺎﻣﻮش ﮐﺒﻮﺗﺮھﺎ

ﭼﯿﺴﺖ در ﮐﻮﺷﺶ ﺑﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﻣﻮج

ﭼﯿﺴﺖ در ﺧﻨﺪه ﺟﺎم

ﮐﻪ ﺗﻮ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻋﺖ

ﻣﺎت و ﻣﺒﮫﻮت ﺑﻪ آن ﻣﯽ ﻧﮕﺮی


ﻧﻪ ﺑﻪ اﺑﺮ

ﻧﻪ ﺑﻪ آب

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺮگ

نه به اﯾﻦ آﺑﯽ آرام ﺑﻠﻨﺪ

ﻧﻪ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺧﻠﻮت ﺧﺎﻣﻮش ﮐﺒﻮﺗﺮھﺎ

ﻧﻪ ﺑﻪ اﯾﻦ آﺗﺶ ﺳﻮزﻧﺪه ﮐﻪ

ﻟﻐﺰﯾﺪه ﺑﻪ ﺟﺎم

ﻣﻦ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻤﯽ اﻧﺪﯾﺸﻢ


ﻣﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎت درﺧﺘﺎن را ھﻨﮕﺎم ﺳﺤﺮ

رﻗﺺ ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﯾﺦ را ﺑﺎ ﺑﺎد

ﻧﻔﺲ ﭘﺎک ﺷﻘﺎﯾﻖ را در ﺳﯿﻨﻪ ﮐﻮه

ﺻﺤﺒﺖ ﭼﻠﭽﻠﻪ ھﺎ را ﺑﺎ ﺻﺒﺢ

ﺑﻐﺾ ﭘﺎﯾﻨﺪه ھﺴﺘﯽ را در ﮔﻨﺪم زار

ﮔﺮدش رﻧﮓ و ﻃﺮاوت را در ﮔﻮﻧﻪ ﮔﻞ

ھﻤﻪ را ﻣﯿﺸﻨﻮم

ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ

ﻣﻦ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻤﯽ اﻧﺪﯾﺸﻢ

ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ اﻧﺪﯾﺸﻢ

ای ﺳﺮاﭘﺎ ھﻤﻪ ﺧﻮﺑﯽ

ﺗﮏ و ﺗﻨﮫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ اﻧﺪﯾﺸﻢ

ھﻤﻪ وﻗﺖ

ھﻤﻪ ﺟﺎ

ﻣﻦ ﺑﻪ هر ﺣﺎل ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺎﻧﺪﯾﺸﻢ


ﺗﻮ ﺑﺪان اﯾﻦ را ﺗﻨﮫﺎ ﺗﻮ ﺑﺪان

ﺗﻮ ﺑﯿﺎ

ﺗﻮ ﺑﻤﺎن ﺑﺎ ﻣﻦ ﺗﻨﮫﺎ ﺗﻮ ﺑﻤﺎن

ﺟﺎی ﻣﮫﺘﺎب ﺑﻪ ﺗﺎرﯾﮑﯽ ﺷﺒﮫﺎ ﺗﻮ ﺑﺘﺎب

ﻣﻦ ﻓﺪای ﺗﻮ ﺑﻪ ﺟﺎی ھﻤﻪ ﮔﻠﮫﺎ 

ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪ


اﯾﻨﮏ اﯾﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎی ﺗﻮ دراﻓﺘﺎده ام ﺑﺎز

رﯾﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻦ از آن ﻣﻮی دراز

ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮ

ﺗﻮ ﺑﺒﻨﺪ

ﺗﻮ ﺑﺨﻮاه

ﭘﺎﺳﺦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ھﺎ را ﺗﻮ ﺑﮕﻮ

ﻗﺼﻪ اﺑﺮ ھﻮا را ﺗﻮ ﺑﺨﻮان

ﺗﻮ ﺑﻤﺎن ﺑﺎ ﻣﻦ ﺗﻨﮫﺎ ﺗﻮ ﺑﻤﺎن

در دل ﺳﺎﻏﺮ ھﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﺠﻮش

ﻣﻦ ھﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﻧﻔﺲ از ﺟﺮﻋﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﺎﻗﯽ اﺳﺖ

آﺧﺮﯾﻦ ﺟﺮﻋﻪ اﯾﻦ ﺟﺎم ﺗﮫﯽ را ﺗﻮ ﺑﻨﻮش

فریدون مشیری
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۴
ارکیده ‌‌‌‌

 “کارل گوستاو یونگ” روانشناس سوئیسی تعبیر جالبی از انسان خوشحال دارد که بسیار از تعریف عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد:
بر اساس این تعریف، خوشحال بودن یعنی توانمندی ِ بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها. خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد. خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز، خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن، خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات، خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم،بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لب دیگر همنوعان بیاوریم، خوشحالی یعنی حضور کامل ما در هستی، خوشحالی یعنی همچون رود جاری بودن و در حرکت بودن،عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن.
خوشحالی یعنی ادامه دادن...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌