روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه پست پیش نویس رو یه هفته ای هست دارم، هی میام‌ تکمیلش کنم، نمیشه. تاریخا عوض میشه و از دهن میافته... دیگه کلا بیخیالش شدم. فقط به جاش میگم " ما را به سخت جانی خود این گمان نبود..."

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۱:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

فقط همینو بگم

گاهی اینقدر ذوقشو میکنم که انگار قلبم دیگه جا نداره و میخواد منفجر بشه! :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۳
ارکیده ‌‌‌‌

از حرف های خاله خانباجی، حساب کتاب های فامیلی، کینه دوزی و حرف های سنگین و طعنه دار، همیشه فراری بودم. برام قابل درک نبود و خیلی سطح پایین میدونسمش...

خبر وحشتناک: دارم تبدیل میشم به یکی از همون خاله خانباجی ها، کی اینو گفت کی اونو. این کار و کردن و اون کار رو نکردن... کینه جاری رو برداشتم، از مادرشوهر دوری میکنم. این منم؟ خدایا کمکم کن... از این درگیرهای کوچیک نجاتم بده...

۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۰
ارکیده ‌‌‌‌

میخوام به یه چیز سخت اعتراف کنم. یه چیزی مخالف کلیشه های‌ همیشگی.

مادر خسته میشه از مادری؟ گاهی.

پشمون میشه؟ گاهی.

دلش میخواد فرار کنه؟ گاهی.

 

+ امیدوارم پارسا هیچ وقت این پست رو نخونه.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۵
ارکیده ‌‌‌‌
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۲
ارکیده ‌‌‌‌

جای هیجان انگیزی زندگی میکنیم

صبح بیدار میشیم، بنزین ۳ برابر شده

صبح بیدار میشیم، خیابونا رو بستن، مردم در اعتراض نشستن توی خیابونا

صبح بیدار میشیم، نصف بانک های شهر به آتش کشیده شده

صبح بیدار میشیم، از آلودگی هوا چشم چشم رو نمی بینه

صبح بیدار میشیم، نماد اقتدارمون رو شهید کردن

صبح بیدار میشیم، اقیانوس مردمی توی خیابون ها عزادارن

صبح بیدار میشیم، حمله موشکی کردیم به پایگاه آمریکا / هواپیما مسافربری سقوط کرده و ۱۷۰ نفر مردن

فردا صبح بیدار میشیم و ...؟

 

+ میترسم تلویزیون و اخبار رو خاموش کنم!

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۴:۰۰
ارکیده ‌‌‌‌

دیروز دکتر گفت میتونم استخر رو شروع کنم. خیلی خوشالم.. یوهووو ^-^

 

+ دوستای عزیزی که پست ها باب میلشون نیست، ممنون میشم قطع دنبال کنن. 

موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۱۷ دی ۹۸ ، ۱۳:۱۰
ارکیده ‌‌‌‌

اول از همه شهادت سردار رو به همه دوستان تسلیت میگم... وقتی عظمت تشیع شهدا رو میبینم پیش خودم میگم آدم باید چه کرده باشه، چه اخلاصی داشته باشه و چقدر خدمت کرده باشه که خدا این حد محبتشو توی دل مردم کاشته...اونا که سعادتمند شدند. ان شالله ما و فرزندانمون بتونیم پیرو راهشون باشیم.

و اما بگم از احوالات،

+ محمدپارسا خیلی شیرین تر شده، کاراش هوشمندی بیشتر پیدا کرده و در پی گفتن اولین اصواتشه :)) گاهی میگه "آووو" گاهی " ققق"، خیلی واضح نیست. گاهیم نگاه میکنه و دهنشو باز و بسته میکنه، انگار که تقلید کنه حرف زدن رو. خنده هاشم که دل ما رو میبرههه. پریشب اخبار داشت مصاحبه با مردم رو نشون میداد، من و همسر نگاهمون به تلویزیون بود و بغض توی گلو و اشک توی چشم. که چشم برگردوندیم و محمدپارسا رو دیدیم که به پهنای صورت میخندید. هیچی دیگه کل حسمون پرید :))

+ بحمدلله رفلاکسش خیلی بهتره، کمتر پیش میاد دل‌درد داشته باشه و خوابش توی شب داره میره به سمت تنظیم شدن. حس میکنم انگار باری از دوشم برداشته شده. روزهام از درهم برهم بودن و آشفتگی داره میشه آبی خوشرنگ و طعم آرامش میگیره. خدا رو بی نهایت ممنونم :)

+ خودم یکی دوتا مشکل جسمی دارم که از بعد زایمان همچنان باهامه. دیگه تسلیم شدم و نوبت دکتر گرفتم. اگر اینام حل شه، واقعا راحت میشم...

+ با منظم شدن کارهای روزانه، یه لیست از کارهای اضافه نوشتم که خرده خرده انجام بشه. باورم نمیشد به این زودی ( ۲ماه و ۱۴ روز) بتونم به کار دیگه ای غیر از بچه داری فکر کنم! بازم الحمدلله :)

+ مهمونی بزرگ و پرجمعیت رو پشت سر گذاشتیم و خدا روشکر خوب بود. فقط یه مهمونی کوچیک دیگه داریم، برای جمعه آینده. که با این حساب خان هفتم (رفلاکس) و نهم (مهمونی) Done شدن ^-^

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۲:۴۹
ارکیده ‌‌‌‌

از وقتی مادر شدم، فکر میکنم تولد هر کسی رو باید به مادرش تبریک گفت و سال‌روز مادر شدنش رو جشن گرفت.

مامان گلم ممنون که ۲۵ سال پیش، منو به دنیا آوردی، ممنون بابت همه‌ی زحمات بی منتت و ممنون بابت عشق بی حد و اندازه ات... امروز بیشتر از قبل میفهممت، بیشتر از قبل، دوستت دارم :)

 

+ امیدوارم ۲۶ سالگی به اندازه ۲۵ سالگی، شیرین و هیجان انگیز باشه :)

موافقین ۲۵ مخالفین ۱ ۰۹ دی ۹۸ ، ۲۱:۴۱
ارکیده ‌‌‌‌

بعد از پست قبلی، روزها و لحظات قشنگی برام پیش اومد که خواستم بیام و بنویسم اما فرصتش نشد. نمونه اش، اومدن رفقای جان و عکس گرفتن از پارسا، اینقد بهم خوش گذشت که به تنهایی همه خستگی ها رو شست و برد :) بعدشم تولد پسرعمو و جلسه قرآن. همیشه زندگی دو رو داره، بالا و پایین، سختی و راحتی. ولی معمولا توی هر کدوم از شرایط یادمون میره اون روی زندگی هم هست! :)

 پارسا، دوماه رو پر کرد، مردی شده برای خودش :))

دل‌دردهاش خداروشکر خیلی خیلی بهتره، پدی لاکت رو قطع کردیم. برای رفلاکس هم رفتیم متخصص گوارش اطفال، نظرش این بود که مشکلی نیست و داروهای قبلی رو هم قطع کرد. جدیدا بالا آوردن هاش کمتر به چشمم میاد، حالا یا واقعا کمتر شده و یا من عادت کردم!

و اَمّا بگم از خان عظیم هشتمممم! واکسن ها... اولیش که واقعا سخت بود، واکسن دوماهگی رو زدیم، از جیغ بنفش سوزن بگم یا تب و گریه های بعدش، یا پادرد و ضعف کردن هاش یا شیر نخوردن و آب شدن لپ ها؟ ۲۶ ساعت طولانی ای بود، اما گذشت. الحمدلله :)

خان بعدی، عقیقه پسری و مهمونی هاست. دوتا مهمونی پر جمعیت پیش رو داریم که قراره خونه خودمون باشه و کارها زیاده، زیاد! خدا خودش کمک کنه خوب و آبرومند برگزار بشه... 

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۲۹
ارکیده ‌‌‌‌