روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

باید دوباره شروع کرد.

به سعیش می ارزه...


پ.ن: خودم هستم و چند مخاطب که به تعداد انگشتای دست هم نمی رسه... اینه که بیخیالِ رسمیتِ وبلاگ نویسی...

پ.ن:پیشنهاد:  ای دل قلاش... محسن چاوشی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌
نگرانم...چیزایی رو گم کردم که نمی دونم کجا باید دنبالشون بگردم. کسی نارنجی منو ندیده؟ کجا سفیدم گم شده؟ آبی روزامو کجا جا گذاشتم؟ شعر خونی های قرمز، احساسات سرخ آبی...؟ روزام حتی نیلی هم نیست...حوصله ی چیزهای جدید رو ندارم. چیزی نیست که روزم رو فیروزه ای کنه...
همه ی حرفم اینه، شادی هام حل شده توی خاکستر این روزها...محو شده...
حرف اینه که دیگه رنگی نیست این روزایی که انگار از عالم و آدم عصبانیم...ناراحتم...حتی توی خودم هم نیسم! حتی با خودمم خوش نیسم...
دلم یه گریه میخواد. دلم یه خنده میخواد. یه نشونی میخوام، از خودم...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

گم شده در من، حجم نامرئی حوصله. گشتم لابلای کتاب ها، بین مداد رنگی ها، چسب های رنگی رنگی و لوازم التحریر شیک... میلم نکشید به دفترچه های خوشگل، به دستبند های مهره ای. نه قهوه حالم را خوب کرد نه چیپس نمکی. بحران جدی ست... نماز هایم همه رو به قضا، روزانه هایم تعطیل تا اطلاع ثانوی. آدم های توی اتوبوس زشت، مغرور و بد اخلاق. هوا، خشک و سرد، سوز دارد همیشه...

تو هم که نیستی، غیر از روز دوشنبه... بعضی وقت ها دلم میخواد بالا بیاورم همه ی برنامه های از پیش تعیین شده را...اصلا بگو ببینم مگر میشود خل بازی ها را زمان بندی کرد؟ 

نارحت نباش عزیزم...چیزی نیست. فقط کمی  از حوصله هایم گم شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۲۲
ارکیده ‌‌‌‌
همه ی ما یه وقتایی رو لازم داریم تا تنها باشیم، خلوت کنیم و شاید هم کمی گریه...
تا حالا ندیده بودم یا بهتر بگم، اونقدر غرق خودم و کارهام بودم که متوجه نشدم، چقدر مادرم خودش رو وقف ما کرده. چقدر وقتش رو برای من گذاشته و میذاره. هیچ وقت ندیدم چقدر مادرم احتیاج داره که به کارهایی که دوست داره برسه.
گاهی اینقدر درگیر خودم و حال و هوام بودم که نفهمیدم بقیه چی میخوان و به چه چیزی احتیاج دارن، فقط به این فکر کردم که "من الان، اینو می خوام و این حالمو بهتر می کنه..."
همیشه آرزو می کردم کسی رو داشته باشم که هروقت و هرجا که باشه، بتونه برام وقت بذاره، اما هیچ وقت به این فکر نکردم که خودم برای آدم های اطرافم آیا چنین کسی هستم؟ 
بیاین از خودمون شروع کنیم تغییرو، بیاین بشیم اون کسی که همیشه آرزوشو داریم...
بیاین دست مادرمون رو ببوسیم، بذاریم روی چشممون و بگیم ببخشید که تمام این سال ها چروکای دستت رو ندیدم.
بیاین از دل همسرمون در بیاریم، خودخواهیمونو....
بیاین...بیاین بشیم یه آدم دیگه...

باید دوباره شروع کرد...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۸
ارکیده ‌‌‌‌