روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «بنفش (درونیات)» ثبت شده است

اونقدری توی این سال ها عوض شدم که اگر نسخه الانم رو به ارکیده بیست ساله نشون میدادن، نمیشناخت و باور نمیکرد. منظورم فقط تغییرات سیاسی و مذهبی نیست، حتی یه سری روحیه های شخصیم هم کاملا عوض شدن. البته یه چیزهایی هم همیشه ثابتن. من همیشه ارکیده ی رنگی بودم :) نه این که روزهای خاکستری نداشته باشم ولی همیشه برمیگردم و خودم رو پیدا میکنم...

 

+ دارم مانتو رو امتحان میکنم. توی خیلی از موقعیت های غیرخانوادگی، و به تازگی یکی از جمع های خانوادگی چادر نذاشتم. "خودم" بودن، خیلی خوبه. خیلی :)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۷
ارکیده ‌‌‌‌

”من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد. من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی‌مانند وجود دارد. من متوجه شدم که، در پیچیده‌ترین آشوب‌های درونم، آرامشی عمیق وجود دارد. من متوجه شدم که، در اعماق زمستان درونم، تابستانی دلپذیر وجود دارد. و این‌ها به من شادی می‌دهند. و به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر، با آن مقابله می‌کند.”

 

 کالیگولا، آلبرت کامو

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۲:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

+ یه مرحله ای بین موی کوتاه و بلند هست که نابود میشی. من همیشه با تعجب به خانومای توی فیلم و سریال ها نگاه میکنم، اصلا از این که همش موهاشون بازه، میشه فهمید اینا همش فیلمه :))

 

+ خب بحمدالهی انتخابات هم تموم شد بلکه ملت عزیز بیخیال هدایت باقی مردم بشن و یکم راحتمون بذارن از پست و استوری و استاتوس های #من رای میدهم.

جدا این مدت استدلال ها برام جالب بود، یکی میگفت: میتونی به چشمای این شهید نگاه کنی و رای ندی؟  یا یکی دیگه نوشته بود به خاطر من رای بده :| و خب با تمااااام این قضایا و استدلال های خوب و بد که قانع کننده نبود، تصمیم گرفتیم رای ندیم. دقت کنید "تصمیم" گرفتیم." انتخابمون" این بود و امیدوارم بقیه افراد هم چه رای دادن و چه نه، انتخاب خودشون باشه و نه تحت تاثیر جو و فضا و تعارفات و غیره و غیره.

این سری یه تفاوت دیگه‌ هم داشت واسم. من مدت هاست میخوام آزاد فکر کنم و کسایی که از دوستان قدیمی اینجان، روند تغییر منو دیدن...  من این بار با وجود زیرِ بارِ "واجب عینی" بودن سعی کردم آزاد فکر کنم. کاری که محتواش فکری، شخصی و عقلانی است رو  با اجبارِ واجب بودن انجام دادن، مسخره است و به نظرم یه نوعی از نداشتن استقلال فکریه... شاید باید شک کنیم و از خودمون بپرسیم شاید خیلی وقتا از اعتقاداتمون دینی مون سواستفاده شده... 

+ مثل همه این مدت که ساکت بودم در مقابل حجم وسییییع تبلیغات دوستان و آشناییان برای رای دادن، همچنان دوست ندارم نظرات عزیزان رو به چالش بکشم. برای همین کامنت ها رو میبندم. میدونم همه امروز تصمیمشون رو گرفتن و اینا صرفا خاطره نگاری منه :)

+ هیچ وقت فکر نمیکردم هانیبال ببینم ولی دارم میبینم و جذاب هم هست :| به خاطر حجم خشونتش، به کسی پیشنهادش نمیدم مگه این که به داستان های جنایی و قاتل های سریالی با آپشن آدمخوار(!) علاقه داشته باشین :)

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۱۲
ارکیده ‌‌‌‌

یه آهنگ میتونه پرتت کنه به خاطراتی که برای خیلی خیلی وقت پیشه و چیزایی رو بالا بیاره که مدت ها بهشون فکر نکردی، حسشون نکردی...البته نه فقط یه یادآوری خالی، نه فقط یه خاطره، بلکه خودش، همون حس، همون افکار، همون روز...

 Nothing Is Matters، بیس، طوطی، دلی که خیلی تنگه...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

این روزها با مسئله ای مواجهم به اسم "بالا رفتن سن"! البته نه این که یکهو اتفاق افتاده باشه، اما جدیدا همه چیز انگار نهیب میزنه‌ که‌ حواست هست  ۲۷ سالته؟!

توی باشگاه بیشتر بچه ها کوچیک تر هستن (دهه هشتادی) و حتی بین همسن ها هم وقتی میفهمن ‌بچه دارم، انگار یک دفعه ۱۰ سال بزرگتر (پیرتر) میشم! یعنی ۲۷ سال به اندازه کافی بد نیست که باید ۱۰ سال بیشتر بزنم؟ افسرده کننده است... :(

 

+ از وقتی اسکیت بازها رو مرتب توی پارک میبینم، هوایی شدم‌... دلم لک زده دوباره بپوشمشون. ولی ۲۷ سالگی رو چه به این حرفا :(

+ دو ماه و اندی رد شد از سال جدید، هنوز قراره شروع کنم پایان نامه رو! هرچیزی زیادی طول بکشه، گندش در میاد. خدایا تموم شه این ارشد، بره...

+ به اونایی که از اول میدونن چی میخوان از زندگیشون، که رشته تحصیلی شون، کارشون همش دنبال هم و روی رواله... به شدت حسادت میکنم :(

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۰
ارکیده ‌‌‌‌

آرزو میکنم با شخصیت الانم شناخته بودیم

آرزو میکنم الان، میشناختمت

چه تغییر دیری...همه چی میتونست متفاوت باشه..

گرچه همه اش یه احتماله :)

۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۵۶
ارکیده ‌‌‌‌
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۹
ارکیده ‌‌‌‌

خواب دیدم، غمگین بودم و عاشق. توی خوابم پسر بودم.

دم دم های صبح تصمیم گرفتم به او بگویم، حس خوبی داشت انتخاب کردن و نه انتخاب شدن، حس خوبی داشت فعال بودن در عشق.‌‌.. به گفتنش نرسید، بیدار شدم.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

من درونگرام، آرامم، کم حرفم و گاهی شاید خجالتی به نظر بیام ولی مامانم دقیقا نقطه عکس منه، برون گرایِ اجتماعیه، خیلی سریع روابطش رو جوش میده، صمیمی میشه و سر حرف رو باز میکنه. من همیشه زیر سایه مادرم بودم، از این جهت که دیده نمی شدم و فرصت شکل گیری رابطه رو نداشتم. شاید تصور بقیه از من "دخترِ خانم فلانی" بود و نه "ارکیده". تا این که ازدواج کردم. بعد از ازدواج همه چی عوض شد، روابطی شکل گرفت که مرکزش خودم بودم. منِ کم حرف، تبدیل شد به عروس و جاری و... . هنوز هم اگر جایی مامان باشه، خیلی توی اون جمع احساس راحتی میکنم، از این بابت که بار سنگین جو و صحبت ها به دوش مامانه و من لازم نیست کار خاصی بکنم. با این حال، فکر میکنم میتونم به تنهایی روابطی رو شکل بدم که خودم بدون مامان نقش اصلی رو داشته باشم و حتی بهتر از مامان عمل کنم! شاید این یکی از خوبی های ازدواجه و یکی از توفیقات اجباری و توسعه شخصی...

 

+ به نظرم خیلی مهمه، بچه هامون رو همون طوری که هستن بپذیریم. و فکر نکنیم خوب اونیکه توی فکر ماست. بهشون میدون بدیم ولی هواشونم داشته باشیم. کاش اون موقعی که پارسا بزرگ بشه و اینا لازمش باشه، راهشو بلد باشم :)

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

برای اولین بااااار به جای لفت دادن، جوابشو دادم، آدم پررو رو... :))

 

+دستم میلرزه هنوز. ولی خوشحالم که در نرفتم و نذاشتم حقم رو ناحق کنه :)

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۹ ، ۱۰:۰۸
ارکیده ‌‌‌‌