دیشب که طبق معمول دیر و بد خوابیدم، امیدوار بودم به خوابِ خوشِ صبح. صبح ولی گرم بود، از بیرون بوی گند فاضلاب میومد و نمیشد کولر زد. پنکه بیچاره هم پس هیچکدوم برنمیومد نه بوی گند و نه گرما. با اینحال چشمام گرم خواب شده بود که چند نقطه از دست و پام شروع کرد به خاریدن و بعدشم اندازه یه گیلاس اومد بالا. منِ ملتمس خواب، گرما دیده و بوی گند کشیده، انصاف بود حالا از ترس تو! پتو بکشم روم و بخوابم؟
خلاصه که یکم به خودم پیچیدم و خوابم میومد و آخر نشد! بلند شدم. داشتم موهامو شونه میکردم که دیدم بح! حجمش دو برابر شده و اینقدر خورده که حال نداره بال هاشو تکون بده، روی میز آرایش چپکی نشسته بود. گفتم بذار به مرگ طبیعی بمیره، دستمو به خون خودم آلوده نکنم :|
ولی اگه یکم خودداری میکرد، هم اون الان کیفش همچنان کوک بود هم من، مثل جوجه ها اینور و اونور چرت نمیزدم.
پشه! بی رحمی، باش ولی خوددار باش حداقل :|