روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۱۲۶ مطلب با موضوع «آبی (آروم)» ثبت شده است

+ یه سالی هست توی فکر تتوام. طرح انتخاب می‌کنم، بهش فکرم میکنم ولی خب هیچ وقتی جدی نشد چون جای خوب توی اصفهان نمیشناختم. الان یکجا رو پیدا کردم که کارش بد نیست، عالی نیست ولی قابل قبوله. برای این که بازم مطمئن بشم، به توصیه یه دوست تتو موقت رو امتحان کردم و خیلی قشنگه *-*  تنها چیزی که باعث میشه شک کنم تصور بقیه از کسیه که تتو داره. الان اوضاع نسبت به قبل خیلی فرق کرده، تتوهای مینی‌مال خیلی مد شده ولی بازم... وقتی بزنم دیگه راه برگشتی نیست و مثل لباس که قبل از این که حرفی بزنی معرف شخصیتته، این کار هم معرف من میشه. البته جایی نمیزنم که خیلی توی چشم باشه ولی بازم دیده میشه...شما تصورتون چیه از تتو؟ مثل زیورآلات میدونین؟ یا به نظرتون برای افراد و گروه های خاصه؟

 

+ تهران! ما نیامدیم :))

کار به جایی رسید که من میگفتم بیا بریم، اینجا حیف میشی. همسر میگفت نه شما اذیت میشین نمیریم. خیلی قشنگ بود که هرکسی به خودش نه و به طرف‌ مقابل فکر می‌کرد :) بعد از تحقیقات تکمیلی در مورد حقوق و اجاره خونه تهران، به این نتیجه رسیدیم که از نظر مالی ارزشش رو نداره. هرچند از نظر رضایت شغلی برای مهرداد عالی بود‌.‌‌..

 

+ پارسای شیرین من، شیرین تر شده. بیشتر حرف هامون رو میفهمه و بهتر میتونه مقصودش رو برسونه. البته هر بچه ای خاصه برای خودش. تمام تلاشم رو میکنم که مقایسه نکنم و خودش رو تماما بپذیرم. مقایسه حال دلم رو خیلی خراب میکنه...

 

+ مطالعات پایان نامه رو شروع کردم گرچه خیلی لاکپشت طور ولی بازم بهتر از هیچ کاری نکردنه. کتاب های سینمایی هم خریدم، خیلی ذوق دارم که سرفرصت بخونمشون و  اصولی یاد بگیرم سینما رو... ممنونم از دوست همراه توی این قضیه :)

 

+ این مدت خیلی فیلم و سریال دیدم، چیزی ننوشتم ازشون چون فکر میکنم یه عالمه‌ پیج و سایت هست که معرفی های خوب و کامل دارن. اگه به دنبال پیشنهاد هستین، پیج ها رو براتون میذارم :)

 

+ تا حالا بارها خواستم اینجا رو ببندم و بستم ولی هربار برگشتم.. وبلاگ جدید زدم، توی اینستا فعال شدم، روزانه نویسی توی دفترچه ها رو شروع کردم ولی باز برگشتم به همینجا. ارزش خاصی نداره این نوشته ها، ولی چون سال ها ثبت خاطره ی منه هیچ وقت دلم نمیاد حذفش کنم، حتی اگه دلم رو بزنه... کامنت ها خصوصی ه از این به بعد...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۳:۴۲
ارکیده ‌‌‌‌

+ توی کارشناسی، یه عادتی که بین دخترا بود (تقریبا قریب به اتفاق همه رشته ها) بچه ها کارهای کامپیوتری شون رو به پسرا میسپردن، تورنت، نصب نرم افزاری که سخت بود، وقتی لپ تاپ بازیش میگرفت و... و خب معمولا خیلی سریع جواب میداد :)

من به ندرت این کار رو میکردم. اصلا توی کتم نمیرفت، وقتی یه مشکلی پیش میومد یکی از بچه ها سریع زنگ میزد فلانی بیا اینو درست کن. من خودم خیلی بهش ور میرفتم شاید چند روز تا بلاخره راهش رو پیدا میکردم. جوری شد که اون اواخر برای نصب یه نرم افزار که حسابی مشکل کرک داشت و درس اختیاری بود و کلا ۵-۶ نفر بودیم، پسرا هم مشورت گرفتن ازمون برای نصبش :)

اینا به کنار، گاهی فکر میکنم خیلی کیف میده یکی کاری رو برات انجام بده که مشکل داری باهاش. الان بیشتر درکشون میکنم، لوس بودن هم عالمی داره :)

 

+ یادتونه میگفتم تیپم، تیپ ایده الم نیست؟ چندین ساله اینو میگم. خبر خوب‌: دارم بهش نزدیک میشم. به حالتی که دیگه اگر یکی ببینتم، بلاخره ارکیده رو ببینه :)

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۰ ، ۱۸:۲۸
ارکیده ‌‌‌‌

یه موقعیت کار عالی برای همسر پیش اومده، از خیلی نظرات عالیه ولی تهرانه و ما اونجا هیچ دوست و آشنایی نداریم... اگر قبل از پارسا بود، شاید خیلی راحت تر قبول میکردم ولی الان خیلی خیلی بیشتر از قبل به خانواده ام وابسته ام، خصوصا به مادرم و از طرفی چون تک فرزندم، مامان بابا هم یجورایی وابسته ان بهمون... این کار هم اصلا حساب موقت نیست، احتمالا برای همیشه است. 

قبلا هم خیلی حرف تهران و... بوده ولی هیچ وقت جدی مطرحش نکردیم ولی این دفعه اینقدر موقعیت خوب بود که دوباره درباره اش حرف بزنیم و جدی مطرح بشه. ما حتی موقعیت مهاجرت رو هم به خاطر وابستگی های من فراموش کردیم ولی الان...

خانوما، آقایون به هرگونه توصیه ای در خصوص زندگی توی شهر غریب نیازمندم، شاید نکته ای باشه که بهش فکر نکرده باشم... پیشاپیش ممنون 💙

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۰ ، ۲۱:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

اونقدری توی این سال ها عوض شدم که اگر نسخه الانم رو به ارکیده بیست ساله نشون میدادن، نمیشناخت و باور نمیکرد. منظورم فقط تغییرات سیاسی و مذهبی نیست، حتی یه سری روحیه های شخصیم هم کاملا عوض شدن. البته یه چیزهایی هم همیشه ثابتن. من همیشه ارکیده ی رنگی بودم :) نه این که روزهای خاکستری نداشته باشم ولی همیشه برمیگردم و خودم رو پیدا میکنم...

 

+ دارم مانتو رو امتحان میکنم. توی خیلی از موقعیت های غیرخانوادگی، و به تازگی یکی از جمع های خانوادگی چادر نذاشتم. "خودم" بودن، خیلی خوبه. خیلی :)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۷
ارکیده ‌‌‌‌

مواد لازم برای در کردن روزهای بد:

 

۱. کیک شکلاتی خونگی 

۲. ماکارونی چرب (رژیم بی رژیم!)

۳. رنگ موی فانتزی (ترجیحا آبی)

۴. آهنگ های جدیدِ خوب

۵. فیلمِ حال خوب کن

۶. کتابفروشی

۷. پارک 

۸.لاک (اگه تتو موقت موجود بود، همون)

 

+ هر کدوم از اینا به تنهایی میتونست یه روز رو برای من فوق العاده کنه، ولی یه روزایی اونقدر نحس هستن که همشون رو هم انجام بدی، همچنان ته قلبت... بگذریم، امروز یه روزِ خوبه! :)

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۴۴
ارکیده ‌‌‌‌

اگر یه طیف باشه سطح انرژی ای که آدما توی طول زندگیشون از نظر انگیزه، شور و نشاط تجربه میکنن،  من اغلب انرژی ام متوسطِ به بالا است. حتی اگر کار خاصی نکنم انگیزه دارم، راضیم از روتین هام. وقتایی که برنامه ریزی میکنم که دیگه گوله انرژی ام.

اما یه وقتایی هم هست که، برعکسه... مثل این یک ماه اخیر. انرژی م فقط در حد خوابیدن بوده. حوصله، انگیزه، هیچی...این حالت غریب ترین ارکیده ای که می شناسم. حس میکنم اصلا خودم نیستم...و واقعا نیاز دارم که برگردم...

 

برای شما هم پیش اومده؟ چیکار میکنین این موقع ها؟ هرگونه پیشنهادی رو پذیرا هستم. :)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۴۴
ارکیده ‌‌‌‌

ننوشتن چطوره؟ اولش سخت بود، الان عادی تر شده... دیدم خیلی راحت میشه محو شد، خیلی راحت میشه از فضاهای مجازی فاصله بگیری و هیشکی هم نفهمه. عوضش تایم استفاده از گوشی‌ خیلی خیلی کم شد... قدم بعدی تلگرامه...

همه تلاشم اینه به اون آرامشی ‌برسم که قبلا داشتم و جالب اینه که اصلا نمیدونستم هست، تا رفت خرده خرده...

 

+ پیشنهاد سریال:  Bridgerton برای دوستداران داستان های کلاسیک انگیسی. البته اصلااا به حد رمان های جین آستین نمیرسه. Mr Queen ، یه سریال کره ای خوب. ۷-۸ قسمت اول عالی بود، متفاوت بود و خنده دار. بعدش ولی کلیشه سریال های کره ای شروع میشه با این حال خودش رو از تا نمیندازه و زیادی کشش نمیده. دوسش داشتم، حسابی خندوندم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۴۴
ارکیده ‌‌‌‌

سلااام 

+ صدای منِ خسته رو از آشپزخونه ی دست گل می شنوید :دی خب دیگه آخرای خونه تکونیه. امروز هر چی خواستم بیخیال بقیه اش شم، جو خونه تکونی نمیذاشت و خداروشکر خیلی از کارام انجام شد. واقعاا خونه امون تکوندن میخواست، یه نفسی کشید :)

+ پسر جون خیلی قشنگ تر راه میره. احساس سبکی میکنم، یه بار نگرانی از دوشم برداشته شد...

+ با این که قصد نداشتم و عید دیدنی آنچنانی هم نداریم، ولی خرید عید هم کردم. لباس پارسا هنوز به دستم نرسیده... کاش تا شنبه برسه و کاش مثل عکسش خوب باشه :|

+ برای همگی یه عالمه حال خوشِ بهاری آرزو دارم ^-^

+ فردا، دوهزار روزگی این وبلاگ (:

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

فکر نمیکنم به این سوال بشه یه جواب مطلق داد..

من توی یه قاب های خاصی از زندگیم، کاملا احساس خوشبختی کردم، مثلا چند روز پیش که از خرید میومدیم، یه دست پسری توی دست من بود و یه دستش به دست بابا، قدم قدم با کفش های سوت سوتیش راه میرفت. یه لحظه احساس کردم چقدر خوشبختم، همسری که عاشقشم، یه پسر ناز و دوست داشتنی، سلامتی و حس خوب بابت کارهایی که انجام شده بود.

اما خیلی وقتام هست که احساس بدبختی و گیر افتادن کردم، وقتایی که پسری بهانه گیر میشه، وقتایی که خلوتی برای خودم ندارم و وقتایی که فکر میکنم توی زندگی شخصیم، به هیچ جایی نرسیدم... حس خفگی بهم دست میده.

ولی غالب اوقات، معمولی ام... حس همیشگی ام، نه خوشبختی ه و نه بدبختی. فکر میکنم هممون اندازه هایی از خوشبختی و رضایت شخصی رو داریم که اغلب یادمون میره. مثلا چند روزی که افت زد به لبم و هر چیزی میخوردم، زجر بود. یا وقتی پارسا بدخواب میشه، فکر میکنم چرا قبلش حواسم به این نعمت نیست؟ چرا برای خوشبختی دنبال قاب های خاصم؟ چرا هر روز قدر تک تک لحظه هایی که خوب سپری میشه و یا حداقل بد نمی گذره رو نمیدونم؟

+ ما هممون خوشبختیم، فقط حواسمون نیست :)

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۱۴
ارکیده ‌‌‌‌

این پست گزارشی از برنامه های روزانه امه‌ و شاید ارزش خواندن نداشته باشد. :)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۲۹
ارکیده ‌‌‌‌