روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک حجم، یک حجم عظیم و دردناک راه گلویم را گرفته...بغض؟ نه، فقط حنجره ی ملتهب و متورم.
حالم؟ گرفته. حوصله؟ ابدا. آن قدر  که کارد هم بزنی حوصله نمی ریزد بیرون.
از چشمم که دور میشوی، شروع می شود. اول از همه شک میکنم به این که هنوز هم دوستم داری؟ چیزی از علاقه ات در عرض این چند ساعت کم نشده؟ حالا فکر کن به گمان خودم یک نشانه از بی علاقگی هم رخ بنمایاند...! خاصیت فاصله است یا دل ِحساسِ من...نمیدانم!
باید بروم. بروم خدا را شکر کنم که لوله ی گلوی انسان روغن و گریس کاری نمی خواهد وگرنه خدا می داند چه دردسری درست میشد... راستی، چرا این همه آدم می توانند بنویسند؟! چرا نوشتن یادم نمی آید؟ چرا کلمات فراری اند، حس ها هم؟ آه لعنتی...جان آدم بالا می آید سر قورت دادن آب دهن...
از بس توی اتوبوس، در حال راه رفتن، قبل از شروع کلاس، ایستاده، نشسته، خوابیده، کتاب خوانده ام فکر میکنم؛ گاهی وقت مرده خیلی هم خوب است؛ مثل جغد زل زدن به خیابان و آدم ها...هیچ کاری نکردن...! کاش همه ی غذا مثل دانه ی بِه بودند، با یک لایه ی لزج اطرافشان... میدانی، حوصله ندارم، حالم گرفته، آن قدر که هیچ آهنگی تا آخر پلی نمی شود و بعدی...
اصلا میدانی،
 چقدر دلم برایت تنگ شده؟
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۶
ارکیده ‌‌‌‌

فقط تاریکی می داند

ماه چقدر روشن است

 فقط خاک می داند

دست های آب،چقدر مهربان.

معنی دقیق نان را

فقط آدم گرسنه می داند

فقط من می دانم

تو چقدر زیبایی!

 

 رسول یونان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
ارکیده ‌‌‌‌