روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۱۲۶ مطلب با موضوع «آبی (آروم)» ثبت شده است

1.

موهامو سرخابی کردم. رنگ خاص و نسبتا جیغیه ولی قشنگ شده. امروز تو استخر چندتا از خانوما که آشنان بهم تبریک گفتن ولی بقیه با تعجب نگاه میکردن :)) متفاوت بودن هم جالبه! اولش معذب میشی ولی بعد خوشت میاد :))

   از این رنگ فانتزی به دخترا پیشنهاد میکنم، هم خیلی راحته هم موقتی ولی تنوع خوبیه :)

2.

بلاخره رفتم دکتر تغذیه و رژیم گرفتم. اونقدرا که فکر میکردم سخت نیست. اگه تصورم ازش اینقدر خراب نبود زودتر میرفتم و زودتر رسیده بودم به وزن ایده آل. حالام دیر نشده 3 ماه طول میکشه و بعدش به اونی که میخوام میرسم ان شالله. توی رژیم یه عالمه سالم سازی غذا رو گنجونده که باعث میشه حس خیلی خوبی داشته باشم :)

3.

 تصویر، باغ غدیر اصفهان. زیبا نیست؟‌ :)

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۵
ارکیده ‌‌‌‌

۱.

یکی از ایده آل هام اینه که، ازخونه برم بیرون و بعد از چند ساعت برگردم، ببینم که گوشیمو جا گذاشتم و اصلا نفهمیدم. ترکِ عادتِ مزخرفِ چسبندگی.

۲.

پاییزه یا چله تابستون؟ شمشادا زرد شدن. برگ های درختا زرد. توی پیاده رو، صدای خش خش برگ های خشکه... سپر بلای بی تدبیری ما شدن، درختای زبون بسته...

۳.

بزرگ شدم! "تنها" رفتم آزمایش دادم. "تنها" رفتم دکتر. کلاس "خیاطی" ثبت نام کردم. تازه ترسم خیلی کمتر شده از سبقت و ماشین های بزرگ. این چند روز ۵-۶ سانت قد کشیدم :))

مونده "تنها" برم خرید لباس و پارچه. :)

۴.

توی کلاس طراحی، از بحث پرسپکتیو بلاخره اومدیم بیرون و طراحیِ آناتومی بدن شروع شد‌. خیلی هیجان انگیزه :))

۵.

اینقدر که وقتی از خیابون دانشگاه رد میشم، ذوق میکنم. اون ۴ سالی که میومدم همین دانشگاه ذوق نداشتم. خاصیتِ ارشده، یا دوری یه ساله از درس و بحث؟ :))

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۸
ارکیده ‌‌‌‌

دیشب که طبق معمول دیر و بد خوابیدم، امیدوار بودم به خوابِ خوشِ صبح. صبح ولی گرم بود، از بیرون بوی گند فاضلاب میومد و نمیشد کولر زد. پنکه بیچاره هم پس هیچکدوم برنمیومد نه بوی گند و نه گرما. با اینحال چشمام گرم خواب شده بود که چند نقطه از دست و پام شروع کرد به خاریدن و بعدشم اندازه یه گیلاس اومد بالا. منِ ملتمس خواب، گرما دیده و بوی گند کشیده، انصاف بود حالا از ترس تو! پتو بکشم روم و بخوابم؟

خلاصه که یکم به خودم پیچیدم و خوابم میومد و آخر نشد! بلند شدم. داشتم موهامو شونه میکردم که دیدم بح! حجمش دو برابر شده و اینقدر خورده که حال نداره بال هاشو تکون بده، روی میز آرایش چپکی نشسته بود. گفتم بذار به مرگ طبیعی بمیره، دستمو به خون خودم آلوده نکنم :|

ولی اگه یکم خودداری میکرد، هم اون الان کیفش همچنان کوک بود هم من، مثل جوجه ها اینور و اونور چرت نمیزدم.

پشه! بی رحمی، باش ولی خوددار باش حداقل :|

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۱:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

+ با شروع ترم 2 کارشناسی، یه نگرانی دائمی هم به دغدغه های من اضافه شد. "درسای ترم پیش چی؟ چیزی یادم مونده؟" وقتی به فراخور موضوع، گریزی زده میشد به دروس ترم های قبل، نه تنها من که اغلب بچه ها چیزی یادشون نبود. نگرانی من هم بیشتر میشد و بیشتر میترسیدم. ترس از مهندس نالایقی شدن. این که فقط اسم مهندسی رو یدک بکشم و هیچی ندونم. خب الان بعد از گذشت 1 سال از پایان کارشناسی میتونم بگم ترس وحشتناکم، واقعی بود!

از آخرین باری که با مسائل خرپا سروکار داشتم،‌ حدود 4 سال میگذره. فکر میکردم باید یه چیزایی یادم باشه، ولی تقریبا هیچی نبود. البته خبر خوب اینه که با یه تورق 1 ساعته کتاب استاتیک، کلیتش یادم اومد و تونستم چندتا مسئله حل کنم.

نتیجه: اگه میخواین بعد از کارشناسی، درس ها و محفوظاتتون به اعماق ذهن و تقریبا فراموشی سپرده نشه، تابستونا دروس ترم قبل رو یه دوره بکنید. کنکور ارشد خیلی راحت تری هم خواهید داشت.


++ استرس دارم، آخرین بار، شهریور پارسال برای دفاع پروژه اضطراب داشتم و بعد یه دوره آروم و بدون دغدغه! برام عجیبه این استرس، خیلی بی حوصله و بد اخلاقم کرده...


+++به نظر میرسه  آزمون خیلی طولانی باشه. حدود 4-5 ساعت. از این که برام دعا میکنید، پیشاپیش ممنون :)

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۷ ، ۱۴:۰۰
ارکیده ‌‌‌‌
همیشه همین طور بوده است،
لبریز میشوم
گاهی از غم، گاهی از فکر، گاهی از خیال
که
سرریز شوم در کلمات، در وزن، در قافیه...
می نویسم که جاری شود،
می خوانم که بیان شود...
قسم به قلم، که خدا آفرید تا بنویسیم و زنده بمانیم.
قسم به کلمه، معجزه ی واقعی همین سی و دو حرف الفبا ست!

94/4/6

پ.ن: توی یه دوره ای، احساسات خیلی غلیظه، شور داره، غمش سنگینه و هیجانش زیاد...

برای من این دوره از 16 -17 سالگی بود تا حدود21-22 -کمی بعد از ازدواج- نمیدونم وصال بود که نقطه ی پایان گذاشت بر اون غلظت احساس یا این که روند طبیعی بود و باید این اتفاق توی 22 سالگیم می افتاد.

حالا وقتی نوشته های اون زمان وبلاگ رو میخونم، اصلا انگار کس دیگه ای نوشته :)
به لطف بلاگفا قشنگ ترین نوشته هام از وبلاگ پاک شد، بدون این که بک آپی ازشون داشته باشم...
۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۹:۲۷
ارکیده ‌‌‌‌

یه مدتیه کتاب نخوندم و از چالشم توی گودریدز ۴تا کتاب عقبم و هر روز یه عالمه پست "کتاب خوونی" میبینم و این کتاب های توی قفسه رو که میبینم عذاب وجدان میگیرم و وسوسه میشم برشون دارم، بخونم و... خلاصه، دقیقا همون حس خوراکی دیدن توی ماه رمضونه.

برای بعد از آزمون یه عالمه کتاب گذاشتم، اول "ملت عشق" و" یه روز یه حرف قشنگ میزنم" که امانته. بعد نوری که میبینیم و سیمای زنی در میان جمع و سال بلوا و ربه کا و آنا کارنینا...

این آزمون تموم بشه، کل این تابستون رو کتاب میخونم ان شاءالله. که طبق برنامه های بلند مدت پیش رو، فکر کنم آخرین تابستون با فراغت بالیه که الان دارم :))


+ کنکوریا خسته نباشید! این سه ماهه رو خوش بگذرونید با کتاب و فیلم و ورزش. که بعد دوباره درس و کار شروع میشه :)

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۹:۱۱
ارکیده ‌‌‌‌
پست امروز تعلق داره به... بله! گربه ی لوس خونمون. یعنی مجموعه! که دیگه از مجموعه، فقط خونه ی ما رو میشناسه :))
امروز با بچه هاش اومده بود و ببینید نیم کت ها رو ... کلیک1 - کلیک2کلیک3
اینقدر دستی شدن که همسری وقتی امروز در خونه رو باز کرد اون طوسیه فکر کرد، غذا آوردیم براش و پرید تو... حالا ما بدو گربه بدو. با دردسر بیرونش کردیم. :))
۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۴:۵۲
ارکیده ‌‌‌‌

رسیدم به قسمت پیاده و سوار کردن پمپ بنزین خودرو. قسمت های عملی کتاب رو که میخونم، خودم رو یه پسر نوجوون 15-16 ساله تصور میکنم که هرچی مربیش میگه سریع و فرز انجام میده. انگار نه انگار که دستاش تموم سیاه شده و روپوششم روغنی کرده. هی کنجکاوی میکنه و میخواد جاهای دیگه رو هم ببینه. نکات ایمنی رو هم که ... برو بابا ما خودمون اینکاره ایم :))


+ فضای جالبی دارن این کتاب های کار و دانش... :)

++ دیگه عادت کردم و توی هر قسمتی از خودم نمیپرسم، آخه این چیزا چه ربطی داره به مهندسی مکانیک؟!

+++ شادی رو ندیدید شما؟ :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۷
ارکیده ‌‌‌‌

+ با این پیامک صبح بیدار بشم: افتتاحیه شعبه جدید شهر کتاب (نزدیک خونمون) با حضور علیرضا بدیع.

خیلی خوبه. جیغ و دست و هورااا :دی


+ یه خوشحالی دیگه هم دارم؛ یه وقتایی خیلی ناگهانی مثلا در حین ظرف شستن، یادم میافته به نتایج کنکور. دلم غنج میره که هوراا امسال دوباره دانشجو میشم. بعد کلی ذوق میکنم. :)


+ حال متغیر دنیا رو میبینین؟ یه روز خوشحال، یه روز ناراحت، یه روز بی حوصله، یه روز پر از انرژی... این توپ گرد میچرخه و میچرخه و هیچ وقت روی یه سمت ثابت نمیمونه. :)

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۰
ارکیده ‌‌‌‌

نسبت به بچه هیچ حسی ندارم. دیروز تو مهمونی از ۲ ماهه بود تا ۳ ساله، دوباره خودم رو محک زدم. هیچی، خالی ِ خالی! حداقل باید دل آدم اون ته ته ها یه غنجی بره؟! من؟ اصلا! 

وقتی عقلم با فلسفه بچه داری کنار نمیاد، باید امیدم به همون غنج ته دل باشه، که نیست. فقط میتونم بگم، "دلم" بچه نمیخواد...

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌