روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

همیشه همین طور بوده است،
لبریز میشوم
گاهی از غم، گاهی از فکر، گاهی از خیال
که
سرریز شوم در کلمات، در وزن، در قافیه...
می نویسم که جاری شود،
می خوانم که بیان شود...
قسم به قلم، که خدا آفرید تا بنویسیم و زنده بمانیم.
قسم به کلمه، معجزه ی واقعی همین سی و دو حرف الفبا ست!

94/4/6

پ.ن: توی یه دوره ای، احساسات خیلی غلیظه، شور داره، غمش سنگینه و هیجانش زیاد...

برای من این دوره از 16 -17 سالگی بود تا حدود21-22 -کمی بعد از ازدواج- نمیدونم وصال بود که نقطه ی پایان گذاشت بر اون غلظت احساس یا این که روند طبیعی بود و باید این اتفاق توی 22 سالگیم می افتاد.

حالا وقتی نوشته های اون زمان وبلاگ رو میخونم، اصلا انگار کس دیگه ای نوشته :)
به لطف بلاگفا قشنگ ترین نوشته هام از وبلاگ پاک شد، بدون این که بک آپی ازشون داشته باشم...
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۰
ارکیده ‌‌‌‌

نظرات  (۱۴)

۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۹:۵۶ وحیده پوربافرانی
احساسات مواج در متن شما زیبا بود و قابل ستایش

و در مورد زندگی و دوره های سنی... اگر هنوز زیر سی هستین جا برای تغییر بسیاره و امیدوارم این تغییر به سمت مثبت باشه

بزرگی میگه: از کجا معلوم اگر فرهاد و شیرین به هم می رسیدند و وصال لیلی و مجنون میسر میشد، عشقشون ابدی و زبانزد می موند.... وصال آتش عشق رو فرو می نشانه و از شدتش کم می کنه. این قانون دنیاست

حیف از نوشته های اون ایامتون که پاک شدن . بنده همئنوشته های نوجوانیم رو البته به دست خودم ازبین بردم :)
پاسخ:
سلام بر شاعره عزیز بیان :)

ممنون از قدم رنجه تون :)

بله، 23 سالمه. از تغییرات ناراحت نیستم،‌ اون موقع یه دوره ای بود و الان یه دوره ای... هرکدوم عالمی داره

دقیقا همینه... وصال، از شور و شوق عشق کم میکنه، عشق رو تبدیل میکنه به نوعی عمیق از دوست داشتن. که به نظرم، کمال عشق تازه از اونجا شروع میشه...

حیف که دیگه نمیتونم بهشون نگاه کنم و بگم، اینها من بودم؟ :)
جدی؟ چرا...؟ حیف شون... مطمئنا اون موقع هم به همین خوبی مینوشتین. 
خودت نوشتی؟؟؟؟؟؟ خیلی خوبههه:)) 
من فعلن همچین غلظتی احساس نکردم:/ 
پاسخ:
مرسی :))
تازه کلی عاشقانه هم داشتم :دی
عزیزم :)
اون موقع آدم متوجه نیست. بعدا که کمرنگ شد تازه متوجه میشی که فرق کردی :)
من غلظتم تا حدود ۲۱ سالگی بود 
بعدش تعییر کرد 
عقل محور شدم :)) یعنی الان ۹۰ درصد عقله چیره اس بهم و اون احساسه رقیق شده...
متناسب با اون زمان نوشته هایی دارم ک باورم نمیشه خودم نوشتم ! اما حالا یک مشت حرف معمولی و عقل محور فقط جایگزین شده برام... 
پاسخ:
منم اول نوشتم ۲۱ و بعد شک کردم، تغییر دادم به ۲۲ :)
دقیقا مثل من، پس شاید ربطی به ازدواج نداشته و واسه همه همینه :)
آره ... اون موقع اصلا انگار یه جور دیگه حس میکردم دنیا رو، خیلی شاعرانه تر، الان دید منم منطقیه بیشتر و کمتر حسی...
متن این پست که چیز دیگه ای میگه ^_^ ♥
من تازه دارم ۲۱ ساله میشم ولی سعی می کنم احسات الآنم رو بعدا هم حفظ کنم ان شاءالله (: 
پاسخ:
اون مال سه سال پیشه هاا :)
احساسات همیشه هست مستور جان، ولی غلظتش فرق میکنه.
مثلا من قبلا اگه دلم میگرفت، نیاز داشتم چند ساعت تنها باشم، موسیقی گوش کنم، شعر بخونم و چیزی بنویسم ولی الان برای رفع دلتنگی، کافیه با یه نفر صحبت کنم، سریع حل میشه... توی موارد دیگه‌ هم هست.
غلظت احساسات برای همیشه خوب نیست، آدم رو حساس و شکننده و گاهی غیرمنطقی میکنه...
رو کن همشو:))) اره شاید :))
پاسخ:
:))
اصلی هاش مال اون یه سال و خورده ایه که پرید. اون موقع ها زیاد مینوشتم.
دقیقا من هم همین بلا سرم اومد:)
انقدر پرشور مینوشتم،وبلاگ حوا رو که میخونم یاد قبل ازدواج خودم میفتم
به نظرم اون موقع خیال پرداز قوی ای بودم و الانواقع بین 
وقتی ازدواج میکنی هم مشغله هات زیاد میشه هم اینکه باید دنبال راه حل های جدید باشی برای حل مشکلات جدید:)
گاهی برای همسرت نامه بنویس و بذار تو جیبش وقتی رفت سرکار ببینه خیلی جالب میشه
پاسخ:
من تو دوران عقد هم احساساتم زیاد بود. پرشور مینوشتم براش :))
ولی بعد هی کم و کمتر شد..

اوهوم. خیلی قشنگه نامه نویسی این مدلی :)
باید دنبال راه های جدید بود 
نذاریم تو روزمرگی گم بشیم

پاسخ:
اوهوم. :)
یکم خلاقیت راهشه ^-^ 
۱۱ تیر ۹۷ ، ۱۱:۵۹ چارلی ‎‌‌‌
شاید دیگه متن‌های اینجوری ننویسید، اما هنوزم مشخصه که کلی احساسات خرج نشده دارین :) از عنوان وبلاگتون گرفته، تا اون تصاویر سمت چپ وبلاگ و اون عکس‌ها و شعر‌ها و آهنگایی که توی پست‌ها میذارین :)
پاسخ:
صد در صد! نگفتم خالی از احساس شدم که...
اوممم شاید خوب نگفتم. منظورم این که تو اون دوره، همه چیز چند برابر بود، اغراق شده. زیاد. حساسیت های بالا، اشک های دم به دم. شعر و شعر و شعر. عاشقی و دل کندن :)
اما الان ثبات بیشتری دارم.
هر چیزی که الان میبینی رو چند برابر کن، حال اون موقعمه :))

+مرسی از توجه ات ^-^
۱۱ تیر ۹۷ ، ۱۲:۲۹ آسـوکـآ آآ
فکر می کنم واسه من تو بیست سه چهرسالگی اتفاق افتاد
و الان یه بیست و هفت ساله ایم که نه شادی ها میتونن سر ذوقم بیارن و نه غمها میتونن از پا درم بیارن
از این تعادله راضیم :)
پاسخ:
سر ذوق نمیارن؟ بده که... :)
ولی برای غم ها، ایده آله!

+بزرگ شدیم و هنوزم فکر کنم جا داره اون ثبات و تعادل :)
منم همچین حسی به نوشته های گذشته ام دارم. البته مال من همش احساساتی نیست :)

نگاه به گذشته از دریچه ی تقدیر ♣
پاسخ:
برای آقایون فکر میکنم این غلطت احساس و اینا اصلا نباشه :)

از دریچه تقدیر :)
منظورم اینه که حالا لازم نیست عصبانی بشی بریزی شون دور
شده دیگه :) از گذشته ات فرار نکن :))
پاسخ:
خیلیم هم دوسشون دارم :)
:)
پاسخ:
:))
۱۲ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۳ علیرضا آهنی
بلاگفای بد
پاسخ:
نامرد حتی :))
خیانتى که بلاگفا کرد رو هیچکس نکرد:|
پاسخ:
واقعا...
هم دوستی هامون رو از بین برد و هم پست و خاطرات رو ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی