روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۱۲۶ مطلب با موضوع «آبی (آروم)» ثبت شده است

یه وقتایی میشینم آرشیو و موضوعات وبلاگ رو میخونم... چه حسی داره، گذشته، گذشتن... اصلا انگار یه کس دیگه ای نوشته از حس و حالش. اینقد که برام دوره، اینقدر که همشون تموم شده ان... عجیب تر این که بعدا هم همین حس رو پیدا میکنم نسبت به حال این روزا...

هم شگفت انگیزه، هم عجیب و هم ترسناک!

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌

یکی دو هفته ی پیش رو تقریبا میشه گفت، افسرده بودم... گیج و بی حوصله، خسته و حساس... خلاصه اوضاع خوبی نبود، تا تقریبا جمعه که بهتر شدم. ارکیده رنگی‌ رو دوباره پیدا کردم.

از شنبه، ورزش های بارداری و مراقبت هایی که هی پشت گوش مینداختم رو شروع کردم. با کوچولوم حرف زدم، و چقدر برای روحیه خودم خوب بود :)

تصمیم گرفتم با وجود تموم سختیش این ترم رو مرخصی نگیرم و خب این یعنی باید تو این یک ماه باقی مونده، پروپزال رو بنویسم تا ان شالله اوایل ترم آینده تصویب بشه...

قصه های عجیب هاوکینز (stranger things) هم فعلا تموم شد تا بره برای سال آینده. در عوض میخوام دوباره قصه های هاگوارتز رو شروع کنم، دوجلدی جام آتش :)

همین که حوصله دارم، یعنی زندگی روبراهه. هفته ی پیش بهم ثابت کرد، برای سرحال از خواب بیدار شدن هم باید خدا رو شکر کرد :)

 

+ ۲۰۰ تا فیلم ندیده توی هارد دارم، که یعنی اگر روزی یه دونه هم ببینم، ۶ ماه طول میکشه! ۱۳ تا رمان خارجی نخونده هم توی کتابخونه دارم‌. روزای گرم و طولانی تابستون رو جز با کتاب و فیلم نمیشه سر‌ کرد. قبول دارین؟ :)

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۱
ارکیده ‌‌‌‌

دارم ذخایر کتاب غیردرسیم رو پر میکنم (هری‌پاتر، رمان، شهید مطهری و کتابای تربیتی )

ذخایر فیلمم رو هم پر میکنم (البته با یک سری محدودیت های زیاد که اشاره کردم :| )

اگه‌ قرار باشه ترم دیگه‌ رو مرخصی نگیرم و کج دار و مریز‌ خودمو برسونم، باید ذخایر درسیم رو هم پر کنم!

امیدوارم این ذخیره سازی ها، برای حداقل یکی دوسال مرخصی، کافی باشه...

 

+ چیزی‌ رو جا ننداختم؟ :)

۱۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌

و اما از احوالات...

+ تابستون که شروع میشه، مدل برنامه ریزی هم فرق میکنه. بولت ژورنال و پلنر  هفتگی رو جمع کردم و پلنر ماهانه رو مجددا نصب کردم، کارها و رویدادهای مهم هر روز رو مینویسم و اگر احیانا کارهای روزانه خیلی زیاد بود و دائم توی ذهنم چرخ میزد، توی نت گوشی مینویسم.

+ توی این بیست روز بعد امتحانا، رفتم دکتر تغذیه و رژیم بارداری گرفتم، مشاوره قلب رفتم. کتاب "من و کودک من" دکتر فیض رو خریدم، خیلی عالیه! کلاس های بارداری هم شروع شده، بسیور خوب بود. خلاصه که دارم آماده میشم :))

+ هنوز سر خریدا و سیسمونی نرفتیم. باید کم کم اتاقشو آماده کنم، ایده هاتون رو برای تزئینات خصوصا کارای نمدی پذیرایم (ممنون از آلاء عزیزم بابت پست اختصاصی *-*)

+ اولین تکون! دراز کشیده بودم گاندو میدیدم که یه لحظه انگار توی دلم یه حباب ترکید! اولین بار بود، شوکه شدم و شک کردم :)) از چند روز پیش حبابا بیشتر شده ولی ناواضحه جوری که نمیشه مطمئن بود تکونای کوچولومه یا قل قل دل! :)

+ خیلی وقت بود دل درست نمیشد کتاب بخونم، بلاخره "بازمانده روز" رو تموم کردم ‌و اولین کتاب هری پاتر رو ۲ روزه خوندم. تمام صحنه های فیلم جلوی چشمم میومد. هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم، کتاب دلچسب تره یا فیلم؟ :)

+ فیلمممم هم دیدم! بیشتر سعی میکنم فیلمای انیمیشنی یا فیلم با حاشیه امن ببینم :)) با وجود این که بدم نمیاد یکی دوتا فیلم ترسناک ببینم، حسابی خودمو نگه داشتم :دی فیلمایی که دیدم همشون خوب بودن ولی در حدی نبوده که معرفی کنم.

+ خدایا چرا اینقدر توی خونه کار هست؟! من توی ایام درس و دانشگاه، چیکار میکردم؟! گاهی وقتا اصلا گذر زمان رو نمیفهمم و بعدا که‌ میخوام تعریف کنم، میبینم چیز خاص قابل ذکری نیست ولی همش مشغولم و تقریبا سرپا! خاصیت خانه داریه البته...

+ ببخشید پست خیلی گزارش گونه و دم دستیه ولی دوست داشتم حال این روزها ثبت بشه :)

۱۸ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۸ ، ۲۲:۳۹
ارکیده ‌‌‌‌

از همون اول، وبلاگ برام حالت مسکنی رو داشت که روزای سردرگمی و گیجی و غم‌های مبهم بهش پناه می آوردم، اثری داشت که توی نوشته های کاغذی نبود، حتی اگه کسی نمیخوند، حتی اگه نظری نمیومد، همین نوشتن اینجا، حالم رو بهتر میکرد...

اما الان یکم فرق کرده، از هر سه تا پست، دوتاش میشه موقت یا پیش نویس که انتشار پیدا نمیکنه. میترسم از نوشتن از خودم، از درونیات. میترسم از قضاوت، از کامنتایی که گاهی بی‌هوا و بدون هیچ قصدی میاد و حالم رو بدتر میکنه. تازه این در حالیه که خیلی کم نوشتم از اونچه که خود منم... 

میتونم همینطور ادامه بدم، با معرفی فیلم و کتاب و ... ولی راضی نیستم. وبلاگ دیگه اون چیزی‌ نیست که میخواستم و هنوز بهش نیاز دارم. دفترچه ای که بشه توش خودم باشم، همه ‌ی خودم بدون فیلتر و سانسور و مصلحت اندیشی... 

پس تا اون موقع که جرات خودم بودن رو "حداقل" اینجا پیدا کنم...بدرود :)

۱۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۵ ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۱
ارکیده ‌‌‌‌

* لاک برام مثل موسیقیه یا نقاشی، متناسب با حال و هوا... قرمز روشن و سرخابی و مخملی برای روزهای شاد، مشکی و سرمه ای و بنفش تیره برای روزهای متفاوت تر...

* توی کلاسمون احساس تنهایی زیادی دارم، همه خیلی مذهبی و سنتی فکر میکنن، اما افکار من فمینیسمی تره... یا باید تحمل کنم و چیزی نگم یا وقتی میگم خیلی تنهام‌، حس قضاوت شدن دارم...

* همیشه فقط یه کمبود تو زندگیم حس میکنم. قبل ازدواج و وصال، عاشقی نکردیم...

* عشق، سیامک عباسی

۲۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۰۶
ارکیده ‌‌‌‌

دی رو دوست دارم، خیلی بیشتر از مهر، اما یکم کمتر از پاییز. سردی هوا و مهِ نفسای صبحگاهی و چپوندن دستا توی جیب و تند تند راه رفتن. چسبیدن به بخاری و بافت های خوشگل و رنگی رنگی، جوراب های پشمی، شال گردن و دستکش، سوز و سرمای خشک اصفهان، بارون و برف های نداشته و شروع تق تقِ روزشمارِ آخرسال...

پاییز فصل دیوونگی های دلگیر بود اما زمستون فصل خلوت و تنهایی های گرمه... :)

۱۵ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۰۷:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

خونمون خیلی دور بود به نمایشگاه، خیلی. گاهی به بابا التماس میکردم که بریم نمایشگاه رو ببینیم و بعضی وقتا جواب میداد. اگه اونموقع بهم میگفتن یه روزی خونه ات دو قدمی نمایشگاه میشه، باورم نمیشد. اما الان هست!

داشتم پستای قدیمی پلاسم رو میدیدم، یه عکس بود برای ۴۰۰ هفته پیش، یعنی حدود ۸ سال پیش. عکس یه دختر بود با موهای آبی، نوشته بودم "یه روزی موهامو آبی میکنم." و همین چند ماه اخیر آبی بودم :)

یه روزی آرزو داشتم موهامو ببافم، یعنی اونقدر بلند باشه که بتونم ببافمشون. الان حتی از جلو هم میتونم :)

میدونی قسمت خوبش کجاست؟ این که آرزوهای الانم، شاید داشته های سال های بعد باشن. حتی اگه مسیر رسیدنشون رو نفهمم کی طی کردم. 

پ.ن: میشه بسطش داد به مسایل کلی تر. استادمون یه حرف جالبی میزد (فکر میکنم بر مبنای یه حدیث بود) که انسان به هر چیزی که علاقه داشته باشه، آینده اش همونه...

۱۰ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۲:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

به درجه ای از عرفان رسیدم که وقتی احساس سیری میکنم، عذاب وجدان میگیرم. بعد توی ذهنم مرور میکنم چیزی اضافه خوردم؟ نه. با این حال عذاب وجدان دارم...


پ.ن: چند ساعت وبلاگ رو سفید میکنم. دوباره باز میکنم، کامنت ها رو میبندم. خصوصیشون میکنم. میرم سراغ حذف بلاگ. لغوش میکنم. هیچ وقت تا این اندازه مودی نبودم. به بزرگواری خودتون ببخشید و جدی نگیرین :)

پ.ن.۲: منظورم از تیتر، آخرای رژیممه. ۲ کیلو تا وزن ایده آل :دی

موافقین ۱۲ مخالفین ۱ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۱۴:۱۱
ارکیده ‌‌‌‌

دمرو دراز کشیده باشی و یه آهنگ* فوق العاده ریلکس گوش بدی. خودتو تصور کنی که یه جای باصفا به دنیا اومدی. تیپت از اون عجیب غریباس، موهای آبی کوتاه و نگین روی پره بینی و شلوار جین و لباس های ساده و یه عالمه زلم زیمبو که بهت آویزونه و از نظر خودت آخر خوشگلیه (که مطمئنم از‌ نظر بقیه نیست و در عین حال اصلا مهم نیست). رویام ادامه داره، یه گیتار تو دستمه و با لهجه همون آهنگ بالایی میخونم و بندم! دو تا پسر هستن که یکیشون با گیتار یکی با آکاردئون همراهی میکنه. بند خیابونی داریم. کنار خیابون میخونیم و اجرا میکنیم. اسم بند؟ نمیدونم نظر اونارم باید بپرسم. احتمالا آهنگامونو ضبط میکنیم و میذاریم یوتیوب و بعد یکی که دمرو دراز کشیده و گوش میده‌، داره فکر میکنه...


* آهنگ بالایی: دریافت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۳۷
ارکیده ‌‌‌‌