آرزو
خونمون خیلی دور بود به نمایشگاه، خیلی. گاهی به بابا التماس میکردم که بریم نمایشگاه رو ببینیم و بعضی وقتا جواب میداد. اگه اونموقع بهم میگفتن یه روزی خونه ات دو قدمی نمایشگاه میشه، باورم نمیشد. اما الان هست!
داشتم پستای قدیمی پلاسم رو میدیدم، یه عکس بود برای ۴۰۰ هفته پیش، یعنی حدود ۸ سال پیش. عکس یه دختر بود با موهای آبی، نوشته بودم "یه روزی موهامو آبی میکنم." و همین چند ماه اخیر آبی بودم :)
یه روزی آرزو داشتم موهامو ببافم، یعنی اونقدر بلند باشه که بتونم ببافمشون. الان حتی از جلو هم میتونم :)
میدونی قسمت خوبش کجاست؟ این که آرزوهای الانم، شاید داشته های سال های بعد باشن. حتی اگه مسیر رسیدنشون رو نفهمم کی طی کردم.
پ.ن: میشه بسطش داد به مسایل کلی تر. استادمون یه حرف جالبی میزد (فکر میکنم بر مبنای یه حدیث بود) که انسان به هر چیزی که علاقه داشته باشه، آینده اش همونه...