روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

بوی خوش سونای خشک... :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۵
ارکیده ‌‌‌‌
هوای دل انگیز امروز، اصفهانِ بارانی :)
۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۵۶
ارکیده ‌‌‌‌
اصلا همچین عکسی بیاد روی دسکتاپ و حالم رو خوب نکنه...؟
خرس قهوه ایم رو بغل کردم با خودم میبرمش این ور اون ور. یه فیلم حال خوب کن هم انتخاب کردم ببینم. امروز عصر هم میرم استخر خودم رو خفه میکنم. اصلا سعی میکنم رکورد بزنم و یه لحظه هم وانیسم...
خوب میشم آخر شب...
۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۹
ارکیده ‌‌‌‌

دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتی

زیاد است از سرِ ناچیزِ من ای جان! کمت حتی

اگرچه «دوستت دارم» شنیدن از تو شیرین است

تو را من دوست دارم با نگاهِ مبهمت حتی

تو زیبایی ولو با اشک، اما گریه را بس کن

تو گلبرگی و می‌گیرد دلم از شبنمت حتی

تو زیبایی ولو با اشک اما گریه را بس کن

که سیلی می‌شود در جانم اشکِ نم‌نمت حتی

خیابان بود و سرما بود و تنها بودم و شب بود

کنارِ خود تو را احساس کردم؛ دیدمت حتی...

علی چاوشی


پ.ن: بشنوید

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۷
ارکیده ‌‌‌‌

نوشتن برنامه ها و اهداف سالانه ام، بلاخره بعد از چند روز تموم شد. البته الان فقط تیتر ها رو نوشتم و دسته بندی کردم. مشخص کردن مسیر و اقدامات لازم برای هر کدوم هنوز مونده. خیلی هیجان داره و کلی امیدوارم که بعد از یک سال،‌ ارکیده دوست داشتنی تری بشم برای خودم. ارکیده ای که ازش راضی ترم، کسی که فرمون زندگیش تو دستاشه و مثل باداینجا و اونجا سرگردون نیست. حس خیلی خیلی خوبیه... :)

اینم پلنر دیواری، فروردین سال جدید :)

۲۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۶
ارکیده ‌‌‌‌

این چند ماهی که طوطی مهمون ما بوده، مثل این بود که یه بچه کوچیک داشته باشیم. جیغ هاش مثل گریه بچه روی نروه، توجه خواستن هاش، تمیزکاری قفسش (دائما...)، شیرین کاری هاش و حالا هم کوچولو کوچولو حرف زدنش، یه تجربه مینیمال از بچه داشتنه...

هر دومون خیلی دوسش داریم، اونم علاقه اشو به بودن با ما نشون میده ولی توجه خاصی به مهرداد داره، مثلا: تا وقتی اون باشه، روی دست من نمیاد و منو تحویل نمیگیره، میذاره مهرداد نازش کنه ولی من اصلا، تازه نوکم میزنه :| عین این بچه ها که مامانی یا بابایی میشن ها...

دارم از حسادت میترکم :|

یعنی خیلی حس بدیه! اگه بچه‌ مون بابایی بشه، من چیکار کنم...؟ :(

یا اگه ازش بپرسن، مامان رو بیشتر دوست داری یا بابا؟ بعد بگه بابا... :(


پ.ن: خیلی خل و لوسم. میدونم.

۳۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۲
ارکیده ‌‌‌‌

بسی بسی بسی

خوشحالم!

از فردا روزهای عادی شروع میشه! :))

تا حالا هیچ وقت واسه ۱۴ فروردین اینقدر ذوق نداشتم! یعنی فردا توی همه ی سال های زندگیم (منهای ۱ تا ۶ سال) اولین روز بعد از سیزده ای که با آغوش باز میپذیرمش، بوسش میکنم و میگم، دیگه‌ منو تنها نذار...! اولین ۱۴ فروردین، بدون استرسِ پیک و مشق و امتحان.


پ.ن: برای دوستای عزیز دانشجو و دانش آموز هم صبر مسئلت دارم :|

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۸
ارکیده ‌‌‌‌

خوب دیگه سوت پایان دید و بازدیدها زده میشه. حدود ۸ تا خونه رو نرفتیم، فکر نمیکنم سال دیگه هم بتونیم بریم. اکثرا هم بازدیدمون نیومدن...

اصلا حوصله مهمونی دیگه ندارم، خیلی خسته کننده بود. کاش میشد بگیم دیگه کسی هم نیاد. اصلا مهمونی بعد از ۱۲ چه معنی میده...!؟ :(

از همین تریبون اعلام میکنم، مهمانان عزیز از این روز به بعد پذیرای قدوم مبارک شما نیستیم! اصلام مهم نیست که آجیل و میوه، رو دستمون بمونه. ناراحتم نمیشیم که بازدیدمون نیومدین... نیاین دیگه... :(

۲۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۵
ارکیده ‌‌‌‌

از خود گذشتگی خیلی سخته... هرباری که موقعیتش پیش میاد میفهمم، چقدر هنوز درگیر خودمم...

یادته یکی از اولین سوالات توی خواستگاری این بود که، چقدر از خود گذشتگی داری؟ برات خیلی مهم بود، اما من برای این سوال اصلا آماده نبودم. گفتم، بستگی به موقعیتش داره... راستشو بخوای توی زندگیم تا قبل از تو، هیچ وقت از خودم نگذشته بودم؛ من یه نازپرورده بودم. تو بیشتر از قبل نازم رو میکشی، با تو خیلی لطیف تر از قبلم، اما چه میشود کرد که خیلی چیزا دست تو نیست. منم که این جور وقتا باید جبران کنم لطف های تو رو...

ببخش که دختر از خودگذشته ای نیستم... 

 

پ.ن: بخوانید با این موسیقی:

 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۴۱
ارکیده ‌‌‌‌

چند هفته ی آخر، مهم ترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم. دلقکی که اساسا با حرکات صورتش باید تماشاگر را جذب کند، می بایستی سعی کند دائما عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی رو به روی آینه می ایستادم و در حالی که زبانم را از دهان خارج میکردم، خودم را از نزدیک نظاره می کردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیک تر شوم... بعدها دست از این کار برداشتم و بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم، حدود نیم ساعت در روز به خودم مینگریستم و این کار را آنقدر ادامه میدادم که حضور خودم را نیز از یاد میبردم: از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد، بار ها در زندگی ام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.

بعد از انجام این تمرین ها خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم، آینه را برمی گرداندم و اگر بعدا در طول روز به شکل تصادفی خودم را می دیدم، وحشت می کردم: آن کسی را که در آینه میدیدم، مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمی دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز و صورتی بسان ارواح و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری می رفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم، تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم...

عقاید یک دلقک- هاینریش بل


پ.ن: همیشه حس کردم این مال منه... باید توی چشمای کسی نگاه کنم... همین حالا ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌