روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۲۳ مطلب با موضوع «کتابِ رنگی :)» ثبت شده است

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند                   که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی                       چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است                   دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم                        گهی بر پشتِ پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی                      سر دست از دو عالم برفشاندی


گلستان، حکایت 9، در خلاق درویشان


پ.ن: نمیدونم این"دمی پیدا و دم دیگر نهان " اولیاالله همان اقبال و ادبار قلب ماست یا نه... ولی خیلی شباهت دارن :)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۱۷
ارکیده ‌‌‌‌

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر-رحمة الله علیه- نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند! گفت: جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعی جز خویشتن را                 که دارد پرده پندار در پیش

      گرت چشم خدا بینی ببخشند              نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش


پ.ن: چقدر چقدر عالی بود این حکایت!

تو خوب اصلا! چیکار داری به کار مردم آخه...(به خودم میگم البته)

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۷
ارکیده ‌‌‌‌

با خودم میگویم "آزادم". چشم هایم را میبندم و سخت و عمیق به فکر فرو میروم که چقدر آزادم، اما واقعا از معنای آن سر در نمی آورم.  فقط میدانم تنهای تنها هستم. تنها در مکانی ناآشنا، مثل کاشف یکه ای که پرگار و نقشه اش گم شده باشد‌. میخواستم همین جوری آزاد باشم؟ نمیدانم و دیگر فکرش را رها میکنم.

کافکا در کرانه- هاروکی موراکامی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۴۸
ارکیده ‌‌‌‌

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم

 

هر که را جامه پارسا بینی                             پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست                         محتسب را درون خانه چه کار

 

پ.ن: حس میکنم الان برای بعضیا، برعکس شده؛ که هر آخوندی ببینن یه برداشت بد داشته باشن...
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۳۵
ارکیده ‌‌‌‌

گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همی‌گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش. گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگویی گفت وزیران بر مثال اطبا اند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.

چو کاری بی فضول من بر آید                                    مرا در وی سخن گفتن نشاید

و گر بینم که نابینا و چاه است                                  اگر خاموش بنشینم گناه است


پ.ن: خیلی قشنگ میگه،‌ وقتی که به حرفت نیازی نیست،‌ هیچی نگو عزیزم :)

پ.ن.2: محبوبه جان حالا مچمو نگیر که چند روز ننوشتم :|

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌

یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام داد. هارون ارکان دولت را گفت: جزای چنین کسی چه باشد؟

یکی اشارت بکشتن کرد و دیگری بزبان بریدن و دیگری بمصادره و نفی. هارون گفت: ای پسر کرم آنست که عفو کنی وگر نتوانی تو نیزش دشنام ده نه چندانکه انتقام از حد درگذرد که آنگاه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قبل خصم

نه مرد ست آن بنزدیک خردمند                             که با پیل دمان پیکار جوید

بلی مرد آن کس است از روی تحقیق                        که چون خشم آیدش بـاطل نگوید

***

یکی را زشت خوئی داد دشنام                تحمل کرد و گفت ای نیکفرجام

بتر ز آنم که خواهی گفت آنی                که دانم عیب من چون من ندانی


پ.ن: در ادامه گلستان نویسی روزانه، به این حکایت رسیدم و خیلی برام جالب بود. خصوصا اونجا که میگه وقتی انتقام از حد گذشت، دیگه تویی که ظالمی!

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

یه خبر فوق العاده شنیدم که نتونستم اینجا نذارمش.

فیدیبو با همکاری دیجی کالا،‌ اولین کتابخوانشون رو عرضه کردند که قابلیت پشتیبانی کامل از زبان فارسی رو داره. "فیدیبوک" طراحی و توسعه داده شده توسط تیم ایرانی هست. قیمت بسیار مناسبی هم داره. به عنوان یه ایرانی بعد از مدت ها، احساس رضایت و خوشحالی دارم از تولید یه محصول داخلی. :)

اطلاعات بیشتر در ادامه مطلب


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

مفید در برابر باد شمالی، اسم نامانوسیه برای یه کتاب نامه نگاری اما وقتی کتاب به نیمه میرسه متوجه ارتباطش میشیم و لذت میبریم از این انتخاب. 

این کتاب، داستان ارتباطیه که به خاطر یک ایمیل اشتباهی بین امی و لئو شکل میگیره. رابطه ای که اول در سطحه ولی کم کم تا عمق شخصیت ها پیش میره...وابستگیشون بهم اونا رو از زندگی واقعی به زندگی در میل باکسشون میکشونه و این عمق گرفتن زیباست. فکر میکنم همه ی ما میتونیم درکش کنیم، نسلی ‌که با فضای مجازی انس گرفته. مایی که آدم های مجازی گاهی خیلی بیشتر از اطرافیان برامون واقعی بوده اند.

کتاب رو یک نفس خوندم. کشش زیادی داره و خسته کننده نیست.

کمی شباهت با آنا کارنینا حس میکنم از این جهت که میدونیم پایان خوشی نمی‌تونه در انتظارمون باشه اما این به این معنا نیست که پایانبندی زیبا نیست! صفحه آخر و پاراگراف آخر کتاب رو که خوندم، نمیدونستم حس گریه دارم یا بغض یا فقط نیاز دارم بهش فکر کنم. متعجب بودم یا شوکه و یا مجموعه ای از تمام این احساسات...

من از کتاب لذت بردم. به دوستان پیشنهاد میکنم، مزه اش کنید :)

۲۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

چند هفته ی آخر، مهم ترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم. دلقکی که اساسا با حرکات صورتش باید تماشاگر را جذب کند، می بایستی سعی کند دائما عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی رو به روی آینه می ایستادم و در حالی که زبانم را از دهان خارج میکردم، خودم را از نزدیک نظاره می کردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیک تر شوم... بعدها دست از این کار برداشتم و بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم، حدود نیم ساعت در روز به خودم مینگریستم و این کار را آنقدر ادامه میدادم که حضور خودم را نیز از یاد میبردم: از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد، بار ها در زندگی ام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.

بعد از انجام این تمرین ها خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم، آینه را برمی گرداندم و اگر بعدا در طول روز به شکل تصادفی خودم را می دیدم، وحشت می کردم: آن کسی را که در آینه میدیدم، مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمی دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز و صورتی بسان ارواح و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری می رفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم، تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم...

عقاید یک دلقک- هاینریش بل


پ.ن: همیشه حس کردم این مال منه... باید توی چشمای کسی نگاه کنم... همین حالا ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

 تجربه ی اولین خرید اینترنتی کتاب، خیلیم عالی بود :)

ترغیب شدم برای دفعه های بعدی ایترنتی بخرم. هم زود رسید هم راحت بود، تازه ارزون تر هم‌ در اومد!

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌