روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «بنفش (درونیات)» ثبت شده است

از حرف های خاله خانباجی، حساب کتاب های فامیلی، کینه دوزی و حرف های سنگین و طعنه دار، همیشه فراری بودم. برام قابل درک نبود و خیلی سطح پایین میدونسمش...

خبر وحشتناک: دارم تبدیل میشم به یکی از همون خاله خانباجی ها، کی اینو گفت کی اونو. این کار و کردن و اون کار رو نکردن... کینه جاری رو برداشتم، از مادرشوهر دوری میکنم. این منم؟ خدایا کمکم کن... از این درگیرهای کوچیک نجاتم بده...

۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۰
ارکیده ‌‌‌‌

روی زمین، مورچه ست، روی پام مورچه راه میره، همه جا مورچه ست! پیش خودم میگم منم مثل عاقبت آخرین نواده خوزه، توسط مورچه‌های قرمز خورده میشم! کتابِ "زمانی برای زن بودن" رو میخونم و یاد "تالی" میافتم، یاد خاطراتی که انگار از منن. نقاشی میکشم و "ماد" میاد توی ذهنم. روزی چندین بار ذهنم ارجاع میزنه به فیلمایی که دیدم و کتابایی که خوندم. گاهی یادم نمیاد این خاطره از کجاست، از کدوم فیلم، از کدوم داستان یا از خودم؟! نمیتونم تشخیص بدم...

+ خوبه یا بد؟

۳۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۱
ارکیده ‌‌‌‌

یه وقتایی، عیبی داری و نمیدونی و موجب رنجش بقیه ام هست و خب تا وقتی نفهمی، کاریشم نمیشه کرد! وقتی متوجه اون عیب میشی، میشه گفت ۷۰ درصد قضیه حله. سعی میکنی رفعش کنی.

حرف من ولی، سر اون ۳۰ درصده... اونجایی که میدونی و نمیتونی رفعش کنی و توی یه فرآیند فرسایشی بین رنجش و عذاب وجدان آونگ وار گیر‌ میکنی.

مشکل من با تلفن کردن چیه؟ خدایا کمکم کن وقتایی که تماس های وظیفه گونه صله رحمی رو دارم، بتونم انجامش بدم :(

۱۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

مثل یه کلافه که نمیتونم سرشو پیدا کنم...

فقط میدونم خسته ام، از بیخوابی.

پ.ن: منتظر بودم روزشمار عمر وبلاگ به 1000 برسه. امروز رسیده بود و حواسم نبود.

وبلاگِ کوچولوی من، 1000 روزه شد توی بیان :)

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

دلم گرفت...

هیچ وقت دل بحث کردن توی فضای مجازی رو نداشتم، خیلی بهم میریزم. اون یه چیزی میگه، من یه چیزی میگم، حتی اگه خیلی مودبانه و منطقی هم‌ باشه، بازم بهم میریزم. توی فضای مجازی چه تلگرام باشه چه جاهای دیگه، جای یه چیزی خیلی خالیه و اون لحن و لبخند و صدای فضای واقعی ه...

همین لبخند که نباشه، همین که با چشمامون به هم نگیم  "ما بحث میکنیم اما دشمن هم نیسیم"، همین که نگاه کنیم به صورت هم و کلمات تند به کار نبریم، همینا که نباشه، بعد هر گفت و گوی بحث مانندی، انگار که یکی حسابی دعوام کرده باشه، غصه ام میگیره...


پ.ن: عید همگی‌ مبارک باشه. مادرا، خانوما روزتون مبارک :)

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۵
ارکیده ‌‌‌‌
- الهه ی عزیزم بگو ببینم چرا اصلا، جامعه شناسی یا مطالعات زنان؟
+آخه این چه سوال سختیه می پرسی بی مروت؟! نمی دونی با چه بدبختی به همینجا رسوندم خودم رو؟ این که بین این همه رشته علوم انسانی برسم به این دو تا رشته. میدونی منم آرزو می کردم یکی از آسمون فرود بیاد بعد بگه شما استعدادت اینه، آینده ت اینه، خوشبختیت هم توی همین رشته ست. برو حالشو ببر! ولی هست همچین کسی؟ نه !
پس از من با قاطعیت سوال نپرس، من دارم بین احتمالات فرض هایی میگیرم و میرم جلو. نه تجربه ی این همه زندگی رو دارم و نه کسی رو می شناسم که زندگیش شبیه من باشه. حقیقتو میخوای؟ منم که دارم سرمشق اولیه این زندگی رو مینویسم!
-چرا این دوتا رشته رو جدا کردی؟
+خب من به روانشناسی و شناختن این موجود عجیب و غریب هم علاقه دارم ولی حقیقتش بیشتر دوست دارم در مورد اجتماع و گروه ها و رفتاری که همین موجودات در کنار هم دارن، بدونم. جامعه شناسی یعنی شناخت و تحلیل رفتار آدم های اجتماعی در جامعه.
-رشته مطالعات زنان چی؟
+آه! زنان! زنان! از همون موقع که خودم رو شناختم، گفتم من چرا مونثم؟ چرا اینجور؟ چرا اونجور؟ بعدتر ها سوالام بزرگ و بزرگ تر شد، خانه دار باشیم یا شاغل؟ بچه داری یا پیشرفت شخصی؟ حقوق برابر یا نابرابر، موقعیت زن در جامعه...
با دوستان جانی در مورد زن و مسائلش بحث می کردیم و این که میخوایم چیکار کنیم زندگیمونو...؟ می دونی من همیشه رنج می برم از " نبودن یک الگوی اسلامی زنان" از اختلاط فرهنگی این نقش ظریف اما کلیدی در جامعه ما...
من همیشه دیدم و پرسیدم از خودم ولی هیچ وقت حتی اندکی به جواب نزدیک نشدم و فکر نمیکنم حتی، جواب مطلقی وجود داشته باشه.
هدفم از خوندن این رشته، آکادمیک شدن اطلاعاتم، آشنایی با افراد دغدغه مند و موثر در این حوزه ست. من واقعا آینده روشنی تو این رشته برای خودم می بینم و قصد انجام خیلی از کارها رو دارم که حتی الان این قلم توان و سرعت نوشتن ذوقی که در دست هام جاری شده نداره...
-خب خیلیم عالی:) حالا میخوای کدوم رو انتخاب کنی؟
+نمی دونم :(

پ.ن: قصدم از گذاشتن این گفت و گوی درونی توی وبلاگ؟ نمیدونم شاید خیال کردم ممکنه به درد کسی بخوره ... 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۵
ارکیده ‌‌‌‌

هر از گاهی آدم باید خودش را از بین نوشته ها و خاطرات گذشته بکشد بیرون‌.

 دیروز با دیدن خانمی که ژاکت ورزشی با آرم فدارسیون اسکیت پوشیده بود، به خودم با این هیکل نگاه کردم، کسی باور میکند‌ من هم روزی عشق اسکیت و سرعت بودم؟ دارم خودم هم به آن روزها شک میکنم.

هفته ی پیش که عروسی مرضیه را نرفتم. بهانه کردم، تنهام و خجالت میکشم، کسی باور میکند همین آدم خجالتی یک وقت هایی هر روز بدون آمادگی می رفت روی سن و جلوی نزدیک به ۵۰۰ نفر، حرف می زد؟ گاهی شک میکنم به این که...

چند روز پیش، بچه ها را که دیدم خودم رو زدم به آن راه، که سلام و علیک نکنم. کسی باور می کند یک روزی هر کسی را در مدرسه می دیدم حرفی داشتم برای زدن، سلامی، خوش و بشی؟ 

میدانم. گذشت زمان خیلی چیز ها رو عوض میکند اما آنقدر آرام است این تغییر  که آدم چیزی نمی فهمد...

آنقدر که شک میکنی آن کسی که چنین نوشته هایی دارد، خود تویی؟ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

هرچه کنی به خود کنی، گر همه خوب و بد کنی....

بعضی وقتا بعضی چیزا رو بهتر متوجه میشم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۲
ارکیده ‌‌‌‌

میگن یکی از آثار تقوا، فرقانه؛  عنایتی که با اون میشه حق و باطل رو از هم تشخیص داد...

هر چه میکشم از این بی تقوایی ست...


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

کی میتونه بگه چی درسته چی غلط، وقتی حکم دقیقی برای یک مساله وجود نداره...

یادش بخیر قبلنا، دنیا کوچیکتر از این حرفا بود. یه  صحبت کلی از پدر و مادر و یا چند ساعت فکر مدام قضیه رو حل می کرد...همه چیز مشخص و معلوم بود. درست یا غلط...حق یا باطل...

اما الان، کجا ایستادیم؟ 

کی میتونه بگه...؟ کی قبول میکنه...؟

از خودم حسابی نا امید شدم...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۰
ارکیده ‌‌‌‌