روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

اگه ابر بودم

اگه برف

اگه روباه نارنجی

اگه پری دریایی

اگه وال آبی

اگه یه جوونه

اگه بارون

اگه یه قطره

خوشحال تر بودم...

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۴
ارکیده ‌‌‌‌

مریم جان پیشنهاد فیلمی رو داد که خیلی به دلم نشست. توضیحات خودش رو میذارم و پیشنهاد میکنم ببینید. دیالوگ های قشنگی داره :)

    "بعضی وقتا دنبال یه چیزایی میگردی که حتی نمیدونی چیه! مثل اسم فیلمی که فقط یه دیالوگش رو توی یک آهنگ شنیدی! بدون هیچ نشونی ای!تمام وقتت رو میذاری تا فکر کنی اون چه اسمی میتونه داشته باشه؛ چه چیزی میتونه بیش از حد شیرین باشه؟ اینکه اسمشو پیدا کنی! و چی خیلی شیرین تره؟ که اون فیلم ارزش اون همه وقت صرف کردن برای پیدا کردنش رو داشته باشه! ما آدما اصولا برای اشخاص نامه مینویسیم اما سوال اینجاست که چرا برای «چیزها» نامه ننویسیم؟ منظورم

«عشق»، «زمان» و «مرگ»ـه!

شاید گرفتن جواب از این سه چیز غیرممکن بنظر بیاد اما چی میشه اگر اون سه چیز این نامه ها رو بخونن و در حالی که روی مرز واقعیت و رویا هستن وارد زندگیتون بشن و نظرتون رو تغییر بدن..؟"


پ.ن: مریم! فقط اون متنی که بعد کپی متنت، ظاهر میشه :| :))

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۷
ارکیده ‌‌‌‌

با این که من عاشق هدیه (جایزه) ام. اما اگه قرار باشه بین هدیه گرفتن و هدیه دادن یکی رو انتخاب کنم، حتما هدیه دادن رو برمیدارم! بس که خوشحاله، بس که مهربونه :)

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۲۶
ارکیده ‌‌‌‌

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم

 

هر که را جامه پارسا بینی                             پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست                         محتسب را درون خانه چه کار

 

پ.ن: حس میکنم الان برای بعضیا، برعکس شده؛ که هر آخوندی ببینن یه برداشت بد داشته باشن...
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۳۵
ارکیده ‌‌‌‌
یبار تصمیم گرفتم یه لیست از ترس هام بنویسم تا بعدا کم کم بتونم باهاشون مواجه بشم. توی لیستم از دست دادن های زیادی هست، چیزایی که هیچ وقت نمیشه جلوشونو گرفت. بعضی از ترس ها هم شاید عجیب باشن مثل ترس از حرکت سریع یا ماشین های سنگین در حین رانندگی، که فکر کنم با تمرین میشه برطرفشون کرد.
اما امروز یه چیز جدید دیدم، یه ترس پنهان... چیزی که باعث میشه وارد خیلی از بحث ها نشم، دور آدم هایی که زبون تندیی دارن رو خط بکشم و خیلی وقت ها فکرهام رو برای خودم نگه دارم.
من از توهین میترسم. از این که کسی با لحن تند باهام صحبت کنه،‌ قضاوتم کنه و با رفتار و کلامش بهم توهین کنه خیلی میترسم. میدونم که همه از توهین بیزارن ولی شاید مثل من به خاطر ترس از توهین، خودشونو از گفت و گوها کنار نکشن. شاید مثل من اگه راننده اتوبوس بلند بگه: " پس چرا ایستگاه قبل پیاده نشدی؟" بغض نکنن و تا آخر روز حالشون بد نشه...
خب حالا حداقل میدونم ریشه اش کجاست... شاید بشه تمرین کرد... شاید بشه نترسید...
۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۸
ارکیده ‌‌‌‌

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را...

رضا کاظمی

پ.ن: جهت تلطیف فضا :)

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همی‌گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش. گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگویی گفت وزیران بر مثال اطبا اند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.

چو کاری بی فضول من بر آید                                    مرا در وی سخن گفتن نشاید

و گر بینم که نابینا و چاه است                                  اگر خاموش بنشینم گناه است


پ.ن: خیلی قشنگ میگه،‌ وقتی که به حرفت نیازی نیست،‌ هیچی نگو عزیزم :)

پ.ن.2: محبوبه جان حالا مچمو نگیر که چند روز ننوشتم :|

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌

خواب دیدم با میم رفتم نمایشگاه کتاب. اینقدر امسال روحم پر کشید برای نمایشگاه و نشد...

خدایا سال دیگه دانشجو بشم، برم با دانشگاه...

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۲
ارکیده ‌‌‌‌

یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام داد. هارون ارکان دولت را گفت: جزای چنین کسی چه باشد؟

یکی اشارت بکشتن کرد و دیگری بزبان بریدن و دیگری بمصادره و نفی. هارون گفت: ای پسر کرم آنست که عفو کنی وگر نتوانی تو نیزش دشنام ده نه چندانکه انتقام از حد درگذرد که آنگاه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قبل خصم

نه مرد ست آن بنزدیک خردمند                             که با پیل دمان پیکار جوید

بلی مرد آن کس است از روی تحقیق                        که چون خشم آیدش بـاطل نگوید

***

یکی را زشت خوئی داد دشنام                تحمل کرد و گفت ای نیکفرجام

بتر ز آنم که خواهی گفت آنی                که دانم عیب من چون من ندانی


پ.ن: در ادامه گلستان نویسی روزانه، به این حکایت رسیدم و خیلی برام جالب بود. خصوصا اونجا که میگه وقتی انتقام از حد گذشت، دیگه تویی که ظالمی!

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌

هر روزم دریغ از دیروز...

رشته های تعلقم به اعتقادات قبلی، هر روز پاره تر از دیروز...

این چند رشته پایانی نازک که پاره شود، من میمانم و آزادی ِعجیب و مسخره ای که نمیدانم چکارش کنم. من میمانم و تعلقی که ندارم به هیچ کجای دنیا..


پ.ن: ببخشید اگر متناسب نیست با حال و هوایتان...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۱۴
ارکیده ‌‌‌‌