روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۵۴ مطلب با موضوع «طلایی (دلبندکم)» ثبت شده است

بچه داری با وجود همه شیرینیش، یه سیکل کسالت بار داره؛ از شیر خوردن، باد گلو، بالا آوردن، تعویض لباس، تعویض پوشک، خواباندن. تازه اگه سیکل طی بشه خوبه، گاهی به شدت بهم میخوره، مثلا چندبار پشت سرهم تعویض لباس و ...

دوست دارم کار دیگه ای بکنم. دوست دارم یکم راحت و طولانی بخوابم. (بیشتر از ۲ ساعت)

موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۱
ارکیده ‌‌‌‌

خان اول: زایمان [done]

خان دوم: شیر دادن [done]

خان سوم: زردی [ done]

خان چهارم: بازگشت به زندگی و خانه، دوتایی من و پارسا [to do ]

خان پنجم: ختنه! [to do]

.

.

.

 

بیشتر از ۷ تا و این صوحبتاست! و خان های فرعی و کوچیکتر هم زیاد بودن... مثل‌مهمون ها و وضعیت جسمی خودم و ...

+ پارسا خوبه الحمدلله ولی خودم، سرماخوردگی و بی خوابی و بی اشتهایی و گرفتگی‌ کمر‌ و ...

۱۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۸:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

مادری بدون شک قشنگ ترین و شگفت انگیزترین حس دنیاست...

کوچولوی ما هم عجله داشت و ۲ آبان اومدش...:)

نمیتونم بگم چقدر دوسش دارم، برای اولین بار حس میکنم حدی توی دنیا وجود نداره...

۳۰ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۱
ارکیده ‌‌‌‌

تا حالا هرکی میپرسید: کِی؟ میگفتم ۳۰ آبان، یعنی آخر‌ هفته ۴۰. هرچند ضمنی میدونستم از هفته ۳۸ به بعد هر لحظه ممکنه شروع بشه...

با کمردردی که چند روز پیش گرفتم و شوکی که به هردومون وارد شد، تاریخ رو دیگه روی ۱۵ آبان میبینم و یعنی فقط ۲ هفته دیگه! هول افتاده به جونم که هرکاری مونده رو انجام بدم...! 

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۰۹:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

میخوام یکی از بزرگترین تغییرات بارداریم رو براتون بگم. 

من قبلا خصوصا توی مجردی، عاشق تنهایی و خلوت بودم. هیچ وقت، وقت گذروندن با خودم و سرگرمی هام، برام تکراری و خسته کننده نمیشد‌. اگه گاهی مجبور بودم از تنهاییم بزنم و وقتمو توی جمع بگذرونم، ناراحت میشدم. منزوی نبودم ولی با خودم و تنهاییم رفیق شش دونگ بودم!

این ماجرا بعد از ازدواج کمرنگ شد... نیازم به خلوت جاشو داد به خلوت های دونفره. دوست نداشتم کسی خلوت های دونفره مون رو ازم بگیره... حرف زدن و تعریف کردن ها، گاهی کاردستی و کارای خونه باهم دیگه، برام بی نهایت لذت بخش بود ولی همچنان با تنها موندن مشکلی نداشتم، تا رسید به بارداری!

بارداری و یه موجود کوچولو داشتن، منو از خودم و تنهایی گریزون کرد... کارهام همونا بود ولی دلم میخواست صدای دیگه ای هم باشه، حضور دیگه ای... تلویزیون با صدای بلند، رادیو، موسیقی، برای منی که به هیچ کدوم از اینا قبلا نیاز نداشتم، یه تغییر جدید بود... لحظات رو میشمردم تا همسری برگرده خونه. از رفتن مامان اینا غصه دار میشدم. و خدا نکنه... اگر کاری پیش میومد و همسری بعد از اومدنش مجبور میشد دوباره از خونه بره بیرون و تا شب برنگرده... منی که شب ها راحت تنها میخوابیدم، حالا کابوسم شده بود ماموریت هاش...

میخوام اینو بگم، شاید اکثرا از تغییرات بارداری، یه شکم گنده، راه رفتن پنگوئنی و نهایتا ویار توی ذهنمون بیاد. ولی خیلی خیلی فراتر از این حرف هاست... تغییرات فیزیولوژیکی و مراقبت ها یک طرف، تغییرات روحی، نگرانی ها، ترس ها و دغدغه ها یک طرف دیگه... 

 

+ ماه آخره، همه روزشماری میکنن، اما توی دل من غوغای دیگری است...

۱۱ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۸:۲۱
ارکیده ‌‌‌‌

+ دارم موتزارت گوش میدم، اصلا نمیشه باهاش حسِ نوشتن پست گرفت! :)) شنیدین باعث باهوش شدن جنین میشه؟ حالا به ایناش کاری نداشته باشم هم، خوبه. یکم با موسیقی کلاسیک آشنا بشم!  :))

 

+ چند هفته ای دستم بندِ نمدی ها بود. خیلی بیشتر از اونی که به نظر میرسه وقت گیرن، ولی به نسبت راحته. به نظرم خیلی ساده تر و کم دردسرتر از چرم دوزیه، از طرفی چیزایی که میشه باهاش در آورد خیلی بیشتر از چرمه... خلاصه تنوع خوبی بود :)

این شما و این هم تزیینات نمدی اتاق پسرجون ما: عکس 1 - عکس 2- عکس 3 

قاب های دیواری هنوز مونده و اگر وقت کنم میخوام چندتا عروسک هم درست کنم ان شالله.

 

+ پریشب یه خوابی دیدم، خیلی واقعی... خبر فوت یکی از نزدیکان رو بهم دادن، خیلی گریه کردم و از ته دل ناله میزدم... آرزو میکردم واقعیت نداشته باشه، یه بار دیگه ببینمش و جبران کنم. من از هیچی به اندازه حسرت و پشیمونی نمی ترسم، توی خواب به تمام معنا حسرت دیدار دوباره اش رو داشتم و پشیمون بودم از رفتارم باهاش... با اشک بیدار شدم. باورم نمیشد خواب بوده، مثل این بود که آرزوم برآورده شده باشه. پلک میزدم که مطمئن بشم خواب بوده ولی خیلی واقعی بود...

مثل یه نشونه بود از جانب خدا. حتی اگر بگم تحت تاثیر فکرای اون روز بوده و نشونه ای در کار نیست، این رویای واقعی بهم یه چیزی رو ثابت کرد، چیزی که شاید ناخودآگاهانه سعی داشتم روش رو بپوشونم... این که وجدانم از رفتارم با این شخص راحت نیست. این که اگر یه روزی نباشه عمیقا متاسف میشم... امیدوارم خدا کمکم کنه و رفتار رو باهاش اصلاح کنم...

 

+ خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که این ترم رو نرفتم... شرایط فیزیکیم سخت شده، نشستن و بلند شدن و خم شدن حتی در حد نوشتن... خیلی زود خسته میشم و بدنم هر روز چیزایی از خودش رو میکنه که جدیده! :)) با این شرایط حتی رفت و آمد دانشگاه هم برام سخت بود چه برسه درس خوندن و تمرکز و استرس هاش...

 

+کمتر از دوماه مونده تا... گاهی حس میکنم اصلا آماده نیستم!

۲۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۴
ارکیده ‌‌‌‌

+ خب بلاخره چشممون به جمال کمد و تخت نی‌نی روشن شد، تو این هفته ان شالله وسایلشو میچینم و میرم سراغ تزیینات! کلی ذوق دارم واسه این قسمتش :) البته چون خونه از خودمون نیست یکم دستم بسته است برای میخ زدن و طرحای دیوار... ولی خب سعی می‌کنم قشنگترین کار رو با کمترین تلفات درست کنم. ایده هاتونم پذیراییم :)

غیر از طرحای نمدی، اینارم دوست داشتم: عکس ۱ / عکس ۲ / عکس ۳/ عکس ۴

+ تا الان بدن‌درد و اینا نداشتم ولی انگار تازه داره شروع میشه. یه هفته است پهلو و کمرم خیلی زود درد میگیره و گاهی اونقدر شدید میشه که‌ حتی نمیتونم دراز بکشم، اگه به اینجا برسه دیگه به سختی خوابم میبره...

+ امروز Aladdin 2019  (علاالدین) رو دیدیم، بسی خوب و مفرح بود. بهترین لایواکشنی که توی بازسازی های فیلم های قدیمی دیدم، حتما پیشنهاد میکنم. ویل اسمیت هم مثل همیشه خوب و بامزه است :)

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

دلم میخواد یه کاراکتر انیمیشنی بسازم برای پسرم و شروع کنم طراحی حالات مختلفش رو... یه چیزی توی مایه عکس های پایینی. دوتا اولی مدل دخترونه اشه... و خدایا، چقدر مدل برای دخترونه دارم! هیشکی اما پسرونه نکشیده :))

ایده ی خفن و هیجان انگیزیه! نمیدونم میتونم بسازمش یا نه.. *-*

۱۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۴
ارکیده ‌‌‌‌

اینایی که خیلی مستقیم و صریح در مورد اسم بچه اظهار نظر میکنن و تعیین تکلیف میفرمایند، رو درک نمیکنم... بعد از اون جلسه، تصمیم گرفتیم دیگه اسم انتخابیمون رو جایی نگیم تا روز تولدش! خوب بود تا دیروز که تتمه ی اون جلسه برگزار شد... حال بدش هنوز باهامه.

خدایا بهم ظرفیت بده، الان و این روزها بیشتر از همیشه نیاز دارم به یه دل دریایی که اظهار نظر های مختلف رو بشنوم و بهم نریزم. میدونم وقتی به دنیا بیاد، خیلی بدتر میشه... یکی میگه چه لاغره، یکی میگه چاقه، یکی میگه سیاهه یکی میگه پر موه... خدایا ظرفیتشو بهم بده بشنوم و خم به ابرو نیارم. خالقش تویی و صنع تو بی نظیره..

خدایا کمکم کن با زبونم کسی رو نرنجونم. اگر بعدها دیدم کسی در موقعیت الان من هست، حداقل من با کوچک ترین حرفی، ناراحتش نکنم...

خدایا به هردومون صبر و ظرفیت بده، برای سالم گذشتن از این مرحله زندگی...

۲۸ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۱ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۰:۵۴
ارکیده ‌‌‌‌

دارم ذخایر کتاب غیردرسیم رو پر میکنم (هری‌پاتر، رمان، شهید مطهری و کتابای تربیتی )

ذخایر فیلمم رو هم پر میکنم (البته با یک سری محدودیت های زیاد که اشاره کردم :| )

اگه‌ قرار باشه ترم دیگه‌ رو مرخصی نگیرم و کج دار و مریز‌ خودمو برسونم، باید ذخایر درسیم رو هم پر کنم!

امیدوارم این ذخیره سازی ها، برای حداقل یکی دوسال مرخصی، کافی باشه...

 

+ چیزی‌ رو جا ننداختم؟ :)

۱۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌