روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

گوی کوچیک  را کوک می کنم. همین طور خاطرات تو ذهنم مرور میشه. بر می گردم به ۱۵سال پیش٬ زمانی که هر دو بچه بودیم .

گوی شروع به چرخیدن می کنه.

دستش تو دستم بود٬ رو کرد بهم و گفت: می خوای با هم یه بازی کنیم؟ از خدا خواسته گفتم: آره ٬ حتما!   با خوشحالی گفت: فقط یادت باشه دستم را باید محکم بگیری!

هنوز نفهمیده بودم که می خواد چه بازی ای بکنیم ولی قبول کردمو دستش را محکم گرفتم٬ گفت:این طوری٬  این طوری باید بچرخیم.

 نگاهم روی چرخش گوی ثابت شده.

سرم داشت گیج میرفت٬ نمی دونم ٬نمی دونم چی شد که دستم از دستش رها شد و هر دومون با شدت روی زمین افتادیم. هنوز احساس می کردم سرم داره میچرخه که  نگاهم به نگاهش گره خورد٬ بی اختیار هر دومون زدیم زیر خنده.

بلند شد و دستش را به سمتم دراز کرد به کمکش بلند شدم. اخم کرد و با حالت به ظاهر ناراحت گفت: مگه قول نداده بودی...؟  خجالت کشیدم٬ سرم رو به زیر انداختمو گفتم: ببخشید! نمی دونم چی شد! اخماش را از هم باز کرد و گفت: می دونم٬ پیش میاد دیگه!

سرم رو سریع بلند کردم تو چشماش نگاه کردم و گفتم: ولی٬ ولی قول می دم تا آخر دنیا٬ آخر آخرش باهات باشم٬ دستم تو دستت٬ دلم با دلت

ناراحتی از چهرش پرکشدو جاش را به شادی غیر منتظره ای داد و با خوشحالی پرسید: قول قول؟ گفتم: قول قول

صدای موزیک داره عوض میشه٬ انگار دیگه آخرشه

ردپای گرم اشک را روی گونه هام حس می کنم... . چرخش روزگار ٬ چرخش گوی٬ چرا همه ی چرخش ها باید این طور تموم بشن؟

 

 


پ.ن :می دونم همه استادن و مطلع ولی محض یادآوی: ٬ این طور نیست که همیشه نویسنده نوشته هاش از روی تجربه باشه

پ.ن : خوشحال میشم اگه با نظراتتون راهنماییم کنید٬ ممنون

| پنجشنبه ۴ فروردین۱۳۹۰ | | ارکیده
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است

دشوارترین قدم، همان قدم اول است

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید

در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش

امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست

برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست

امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم

آنچه شما درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند

هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود

اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید

صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست

وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند

کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد

کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند

بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی

آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید

اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید

خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید

درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش

انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند که خیال می‌کند دیگران را فریب داده است

کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند

هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد

• کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

| پنجشنبه ۲۶ اسفند۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

امشب تمام حوصله ام را

در یک کلام کوچک

در "تو"

خلاصه کردم:

ای کاش می شد

یک بار

تنها همین

یک بار

تکرار می شدی!

تکرار...

قیصر امین پور

| چهارشنبه ۲۵ اسفند۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ  تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم


تو را من چشم در راهم .

شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام


گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم

 


پ.ن: ته دلم روشنه که...

| یکشنبه ۲۲ اسفند۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
داره بوی عید میاد و سال نو میشه. البته چند وقته که حال و هوای سال نو٬ همه رو هوایی کرده ولی من

 همچنان توی دلتنگی های خودم غرق بودم و نه جوونه های کوچولوی برگ ها را می دیدم نه بارون ها

ی ریز ریز  رو که نوید اومدن بهار را می دادن و دلم همچنان بارونی بود.

تا امروز... ٬ منتظر حادثه ی عجیبی نباشید که بگم که روند زندگیم را تغییر داده باشه ٬نه!

امروز فقط خونه تکونی کردیم ! عجب کار تاثیرگذاریه این تکوندن خونه!

خیلی فکر کردم٬ چیزی که براش همیشه وقت کم می آوردم .

 به این رسیدم که خیلی خوب بود اگه میشد مثل خونه٬ دل را هم اساسی تکوند. دلتنگی ها رو که این

چند وقته مثل مار رو قلبم چنبره زدن و راه گلوم را بستن ٬ریخت بیرون. آخه وصله های ناجورین تو این

نوبهار و وقت نو شدن.

الان حالم خیلی بهتره ٬ انگار منم دارم بهاری میشم

| جمعه ۲۰ اسفند۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است!!!!!!

| شنبه ۱۴ اسفند۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

گل ها! رخ بپوشانید که زیباترین گل عالم٬ می شکفد...

سروها٬ به تعظیم در آیید که سرفرازترین سرو عالم٬ برپا می ایستد...

نسیم ها٬ بایستید که از ملکوت خدا نسیمی دیگر می وزد...

ستاره ها٬ خاموش شوید که خورشید غروب ناپذیری٬ امشب بر آسمان مکه طلوع می کند...

اشک ها٬ لبخند شوید که نیکوترین مژده٬ به گوش می رسد...

نادانی ها٬ بمیرید که فصل دانایی٬ آغاز می شود...

فرشته ها٬ از بهشت خدا فرود آیید که حبیب خدا به دنیا می آید...

و بت ها٬ فرو ریزید که محمد(ص) متولد می شود.

میلاد فرخنده ی پیامبر رحمت و امام جعفر صادق بر همگان مبارک باد

 

پ. ن :این متن ادبی کلی همه خاطراتم را زنده کرده آخه تو راهنمایی برا جشن میلاد پیامبر خودم این متن را با کلی احساس خوندم آخی! یادش بخیر!

| یکشنبه ۱ اسفند۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

 

آغاز امامت آقا صاحب الزمان مبارک باد

 

به شام فراقت، زوصلت سرودم

نبودی بر من، کنار تو بودم

                                                       تو غایب زعاشق، کجایی که باشد

                                                       گواه حضورت، تمام وجودم

بدون حضورت، نمازی نخواندم

فضا شد معطر، زعطر سجودم

                                                     دلی را ندیدم، زعشقت نلرزد

                                                     چو از تو نوشتم، چو از سرودم

 

همیشه همه جا، همه روز و شبها

به بامت پریدم، به کویت غنودم

                                                      نبودی ببینی؟ که پر بودم از تو

                                                      به گاه پریدن، به اوج صعودم

 

همه کهکشانها، به زیر پرم بود

چوبال دلم را به عشقت گشودم

                                                     تو احساس نابی، به شعر تر من

                                                     تو جاری عشقی، به تار و به پودم

به آهنگ چنگ دلم می‌نوازی،

سرود غمت را به آوای رودم

                                                     تو آن بی‌مثالی که مثلت نباشد

                                                     تو آن بی‌بدیلی، ترا آزمودم

 

تو دریای آبی منم قطره، هرگز

که بی تو ندارد بقایی، وجودم

                                                     نمانده قرارم، زهرم فراقت

                                                     به تحریر چشمم، به آهنگ عودم

 

محمد علی جعفریان (عاشق)

| یکشنبه ۲۴ بهمن۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
دوشنبه مسابقه ی دو استقامت که یکی از ایستگاه های آمادگی جسمانیه٬ را دادیم

نمی دونم تا حالا تو این شرایط بودین یا نه٬ دورای آخر واقعا وحشتناکه!

 فکر می کنم دور۷ بودم (از ۱۰دور ) که ذره ذره ی وجودم ازم می خواست که دیگه تمومش کنم و بایستم

بار سنگین خستگی را تو تمام بدنم حس می کردم

 توی اون لحظه تنها چیزی که باعث میشه تسلیم نشی٬ فقط و فقط اون هدفیه که داری و و اون چیزی که با تمام وجود براش داری میدوی

دقیقا توی همین لحظه بود که فهمیدم هیچ هدفی از شرکت تو مسابقه ندارم!!!!

تفاوت نفر اول دوم سوم و حتی نفرات بعدی توی استقامت بدنشون نبود! هدفشون بود که مشخص می کرد کی اوله

تا زمانی که هدف معقولی از مسابقه پیدا نکردم دیگه در مسابقات شرکت نخواهم کرد اینو کسی میگه که از دوران دبستان همیشه پایه ثابت مسابقات ورزشی بوده!

| چهارشنبه ۱۳ بهمن۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
اینم یکی دیگه از شعرایی که خیلی دوست دارم

تا این فکر که نکنه من عاشقم به ذهنتون خطور نکرده می خوام به طور رسمی اعلام کنم که به هیچ وجه بنده عاشق و ... نیستم اینو را می گم چون وقتی دفتر شعرام را به یکی نشون دادم بنده ی خدا فکر کرد مجنون شدم و بدنبال این بود که لیلی را پیدا کنه حالا هرچی از من اصرار که بابا خبری از عشق و عاشقی نیست! به خرج ایشون نرفت که نرفت و خلاصه یه ماجرایی شد

خوب این مقدمه بود برای شعر آقای شفیعی کدکنی

دارم سخنی با تو گفتن نتوانم                   این درد نهانسوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت          من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه         گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار          گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها          چون شمع سحر یک مژه خفتن  نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ     چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم           دارم سخنی با تو گفتن نتوانم

| چهارشنبه ۱۳ بهمن۱۳۸۹ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌