روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم.

 وقتی که دیگر رفت ، من به انتظار آمدنش نشستم.

 وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد، من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد ، من شروع کردم.

 وقتی او تمام شد ، من آغاز شدم

 و چه سخت است تنها متولد شدن...  

مثل تنها زندگی کردن...  

مثل تنها مردن ...

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

                                                      دکتر شریعتی

| جمعه ۱۰ تیر۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

ساعت۶ صبح٬ کوه صفه٬ نمای گسترده ای از شهر اصفهان

 بذار مثبت فکر کنم دیگه

عجب ابری تو آسمون شهر پیداس٬ انگاریه عالمه بارون داریم

خوش خیالی یعنی این! حالا برم پایین تا بارون نگرفته

 

 

 


پ.ن :امروز  حالم اساسی گرفت! در آلودگی هوا همین اندازه بگم که دو نوبت در شبانه روز اتاقم رو

گردگیری می کنم  یه بار صبح یه بار شب!

| جمعه ۳ تیر۱۳۹۰ | | ارکیده
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

I needed something to believe in

you touched me with your eyes

and I believed.

I needed someone to believe in,

you shared yourself, your dreams, and I believed.

But what I really needed was to believe in myself.

You took me within yourself and helped me

with the love we both shared

and because of you

I am living

touching

believing

in something

in someone

in myself...

because of you

Jilien Cruse  

| یکشنبه ۲۹ خرداد۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
بعضی تیکه ها تو کتاب دینی مون خیلی به دلم میشینه.  مثل همین یکی که براتون گذاشتم:

 

فقط یک بار به دنیا می آیی٬

فقط یک بار خداوند زندگی را به تو هدیه می کند؛

اما٬ در سرایی دیگر همواره خواهی بود؛

                                               اگر این فرصت یک بار را از دست دهی٬

                                              چه خواهی کرد؟

گرچه یک بار به دنیا می آیی

اما یادت باشد که هر صبح٬ تولدی دوباره است؛

                                           تولدی از خود٬ با خود و به دست خود

امام علی(ع) فرمود:« هر کس دو روزش مساوی باشد باخته است.»

و تو با تولد همواره ی خود در دنیا٬ در صبح زیبای بهشت می سرایی که:

ستایش خدایی را که در وعده اش با ما صادق بود و زمین را به ما میراث داد تا در بهشت٬ هرجا که خواهیم جای گزینیم. پس چه نیک است پاداش اهل عمل.

| سه شنبه ۲۴ خرداد۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
دیروز رفته بودیم دیدنی عموم٬ آخه از زیارت برگشته بودن٬

عماد کوچولو ۲سالش و خیلی بامزه حرف میزنه

ازش پرسیدم : برا من هم دعا کردی؟

با همون زبان شیرینش گفت: آره

دوباره ازش پرسیدم: حالا  چی گفتی به خدا؟

خیلی بانمک جواب  داد: از خدا٬ ازخدا  خواستم که برات دعا کنه

خلاصه کلی کیف کردم با این دعاش٬ اگه خدا همین یه دعا٬ همین یه دعای خالص و پاک را بپذیره دیگه

غم چیزی ندارم

| شنبه ۱۴ خرداد۱۳۹۰ | | ارکیده
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیکدختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

| سه شنبه ۳ خرداد۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
 

 

عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست

صاحب عزای فاطمه آن بی نشــــان کجاست

                                                            احساس می کنم که کنارم نشســـــته است

                                                            مردی که چار گوشه ی قلبش شکسته است

هر خیمه ای که مجلس روضه است جای اوست

مردی که ذکر های مصــــیبت برای اوســــــــــــت

                                                            از چشم هاش خون جگر ها چکیده است

                                                            اندازه ی تمام جهان داغ دیده اســــــــــت

با اشک او اگر دل ما شستشـــو شود

شاید که روضه خواندن ما مثل او شود

                                                            قربان اشک روز و شب چشم خسته ات

                                                           مولا فدای مادر پهلو شکســــــــــــــته ات

| شنبه ۱۷ اردیبهشت۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
نمی دونم چیکار کنم٬ وقتی ۱۰۰۱ دلیل عقلم  را به ۱ دلیل دل می فروشم!

گاهی به خودم ٬اراده ام٬ عقلم٬ دلم٬ به همه چیز شک می کنم!

| چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
چند روز پیشا که دیدمش٬ باورم نمی شد خودش باشه! خیلی بزرگ شده بود٬ خنده ام می گیره از خودم ! انتظارداشتم همون محمد کوچولو را ببینم!

قبلنا تفریحمون همین کوچه بود! خدا٬ چه عالمی داشتیم! من و فائزه و سعیده تیم آکروباتیک محله بودیم! با اون حرکات بامزه٬ یه بار دوتامون روی دوچرخه دستامون را میدادیم بهم و یکی با اسکیت از زیرش رد می شد٬ یه بار دوتا اسکیت می کردن و اون یکی با دوچرخه...!

از بس زمین را چارخونه چارخونه کرده بودیم همسایه ها از دستمون عاصی شده بودن ولی گوش ما که بدهکار نبود٬ برای هر بار بازی هم امکان نداشت کمتر از ۲ دست خونه ی کامل لی لی نکشیم.

بزرگترین غم و غصه ی اون روزا٬ این بود که یه نفر ماشینشو تو کوچه پارک کنه! یا پسرا بخوان فوتبال بازی کنن! این دومی مصیبت اعظم بود! آخه از دست جیغ و فریادا و شوت های این ور و اون ورشون ضعف اعصاب می گرفتیم! محمد هم که چند روز پیشا دیدمش جز همون دسته پسرای شلوغ فوتبالی بود.

هممون خیلی عوض شدیم٬ فائزه صورتش شده پر از جوش های ریزه میزه

سعیده ٬قدش از من هم زده بالا٬ نگین ٬ خیلی خوشگل شده ماشالله

خیلی وقتا از این کوچه رد میشم. از این کوچه ی خاطرات٬ بازی های کودکانه و خوشی های بچگی.

عجب دورانی بود!

| پنجشنبه ۱ اردیبهشت۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

تازگیا تو عالم کتاب های غیر درسی ،فقط شعر می خونم و داستان

این شعر از آقای مشیری هست، به خاطر توصیف قشنگش از جزر و مد،این شعرش را خیلی دوست دارم

 

ماه، دریا را به خود می خواند و،

آب،

با کمندی، در فضاها ناپدید؛

دم به دم خود را به بالا می کشید .

جا به جا در راه این دلدادگان

اختران آویخته فانوس ها .

***

گفتم این دریا و این یک ذره راه !

می رساند عاقبت خود را به ماه !

من، چه می گویم، جدا از ماه خویش

بین ما،

افسوس،

اقیانوسها
| یکشنبه ۲۱ فروردین۱۳۹۰ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌