تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند...!
نزار قبانی
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند...!
نزار قبانی
دلتنگ حس کمرنگ شده ی لحظاتت باشی و فقط بدونی که دیگه نیست...
حک می کنم نگاه تو را در نگاه ماه
قلبم که لحظه لحظه برای تو می تپم
چشمم که همیشه مانده ام به راه
من مثل آفتاب لب بام، کم دوام
من، مثل سایه سر دیوار، بی پناه
ای هم نژاد آیینه، در من طلوع کن
گم می شوم بدون تو در سنگلاخ، آه
کی از بهار لطف تو سرشار می شوم
تا گوش باغ پر شود از پچ پچ گیاه...
مردی کنار پنجره،دلتنگ یک بهار
مردی کنار پنجره، مصلوب یک نگاه
می خواستم بگم انشاله امسال سومی می شم و به نوعی بچه کنکوری!
تو این 2سال به قول بچه ها ریاضیت ها شروع میشه، باد این ریاضیت ها به من و استفاده ام از نت هم گرفته. خلاصه این که این به بعد کمتر چشمتون به جمال کامنتا و پستای بنده روشن میشه ( به این میگن اعتماد به نفس! ) البته هستم! ولی احتمالا هفته ای سر می زنم و آپ می کنم
التماس دعا خیلــــــــــــــــی زیاد!
ممنون از همتون
آرام دل و دیده ی ما از سفر آید
تا بی خبرم شاد کند بی خبر آید
اندر پی این شام سیه چون سحر آید
خورشید بر آید
تا رنگ فراق از دل تنگم بزداید
اول به سراغ من افسرده دل آید
در ظلمت این کلبه چو مه رخ بنماید
آغوش گشاید
من از دل پر درد یکی ناله بر آرم
چون جان به برش گیرم وبرسینه فشارم
بر دامن او سر نهم و اشک ببارم
تا جان بسپارم
ای وای که این صحنه همه خواب وخیال است
او را چه غم امروز که عاشق به چه حال است
آن آرزوی خام که در حکم محال است
امید وصال است
باز آی که دیگر دل من تاب ندارد
وین گلشن جان یک گل شاداب ندارد
زندانی زندان تو مهتاب ندارد
شب ، خواب ندارد
خواندم همه شب با غم و اندوه خدا را
کز من بستان این تن از روح جدا را
یا باز رسان یار سفر کرده ی ما را
دریای صفا را
هرچند خزان است ونشاطی به چمن نیست
هرچند دراین دشت به جز زاغ وزغن نیست
هر چند دراین باغ ، گل و سرو و سمن نیست
کس شاد چو من نیست
امروزمرا با گل وگلزارچه کار است ؟
من خود همه گل بینم اگر خود همه خار است
در چشم من امروز که بر مقدم یار است
پاییز، بهار است!
برای فهم بهار
نهال بودن شرط نیست
و تو آن درختی
که تا همیشه سبز تن می ماند
بی ان که دعا برای شاخه های شکسته را
فراموش کند
صبوری ات را در طنطنه های آواز توفان
شنیده ام
ماندنی ترین!
با تو عشق، هنوز آبرویی دارد!
حمید هنرجو
حدود ۲ سال پیش که می رفتم کلاس نانو استادمون می گفت توی لیمو و مخصوصا پوست اون یه سری
نانو مواد هست که باعث میشه تشنگی کمتر بشه
خلاصه این که توصیه می کنم برای تحمل تشنگی تو این تابستون داغ٬سحرا در آخرین مرحله یه لیمو
بخورید البته فقط به آبش اکتفا نکنید و یه کم (فقط یه کوچولو) تلخی پوستش را بچشید.
و اما نکته ی افطاری: نمی دونم اصل رنگینک کجاییه ولی حدس می زنم شیرازی باشه
اگه شما هم عادت دارید روزه تون را با خرما باز کنید٬ رنگینک فوق العاده خوش مزه ترش می کنه
این طوریه که٬ هسته ی خرما ها را می کشید و به جاش گردو میذارید. بعد یه کم آرد رو تفت می دید که
سرخ بشه البته مواظب باشید نسوزه ها! بعدشم یه کم روغن توش میریزید و هم می زنید و تا
داغه روی خرماها میریزید.
پ.ن: هرچند از آشپزی خیلی خوشم نمی یاد ولی گاهی دوست دارم بعضی چیزا رو هم یاد بگیرم و هم یاد بدم
می گفتند:
چشمت به نامحرم می افتد٬اگر خوشت نیاید که مریضی! ما اگر خوشت آمد٬ فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو: یا خیر حبیب..؛یعنی: خدایا من تو را می خواهم٬ این ها چیه٬ این ها دوست داشتنی نیستند٬ هرچه که نایید دلبستگی نشاید.
پ.ن: نزدیک ماه رمضون که میشه٬میشینم با خودم حساب کتاب می کنم. برنامه می ریزم چه کاری رو بیشتر بکنم چه کارایی رو نکنم ٬ چه کتاب هایی رو بخونم و...
دیروز یاد افتاده بودم به کتاب "کیمیای محبت" زندگی نامه ی شیخ رجبعلی خیاط. ورق زدم و به این قسمتش رسیدم. این ذکری که نقل کردن فوق العاده موثره٬ توصیه می کنم به کار ببندینش و بعد هم برکاتش را تو زندگیتون ببینید.
در آخر از همگی التماس دعا دارم. تو این ماه عزیز به یاد منم باشید.
هزار آیینه می روید ، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم : هوایی کرده ای ما را
سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانـــــــــــت باز ، بازوبنـــــــــــد ِ دریا را
میان چشمهایت دیده ام قد می کشد باران
و اندوهی که وسعـــــــت می دهد بی تابی ما را
- شمردم بارها انگشتهایم را ، بگو آیــــــا -
از اول بشمرم بر روی چشـــــمم می نهی پا را ؟
من از طعم دو بیتی های باران خورده لبریزم
کنــــار اشـــــــکهایم می شود آویخـــــــت دریا را
شب و آشفتگی بادستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیــب سرگردانیّــــــت ما را
تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
و باران می تکاند اشـــــتیاق اطلســــــــی ها را