کردم.به یاد دارم کهبا یکی از همکلاسی هایم بر سر موضوعی بحث شدیدی داشتیم و هر
یک ازما بر این باور بودیمکه درست می گوید و دیگری در اشتباه است.معلم ما تصمیم گرفت
که با حلمشکلمان درس خوبیبه ما بدهد.او ما را در دو طرف میزش نشاند و یک لیوان بزرگ
سفالی را وسطمیز گذاشت. لیوانبه رنگمشکی بود. بعد ازمن پرسید لیوان چه رنگی است
و من پاسخ دادممشکی٬ سپس از دوستم پرسیدو او جواب داد «سفید». هر دو با تعجب به
هم نگاه کردیم. معلم از ماخواست جایمان را با هم عوضکنیم و هنگامی که در جای دوستم
نشستم با تعجب دیدم که لیوانسفید است و دوستم هم گفتکه لیوان سیاه است. در واقع
دو نیمه ی لیوان رنگ های متفاوتی داشتندو هریک از ما درجایگاهخودمانفقط نیمی از لیوان
را می دیدیم و تصور می کردیم که همه لیوانهمین رنگ است. معلم به ما یادداد که برای
قضاوت در مورد افکار و عقاید هر کسی بایدبتوانیم خودمان را در جای او قرار دهیمو از منظر
او به موقعیت نگاه کنیم. آنگاه بفهمیم که آیا درست می گوید یا خیر.