روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۳۶ مطلب با موضوع «خاکستری» ثبت شده است

کی این همه تغییر اتفاق افتاد؟ کی شروع کردم به عوض شدن و نسبت به تک تک خصوصیاتم بی اعتقاد شدم؟  خسته شدم از یادآوری آدم perfect  قبلی که همه چیز رو بیست بود و اون فرد دیگه من نیستم.

از الهه چاق امروز بدم میاد. از نداشتن احساسات غلیظ و ننوشتن و نتونستن متنفرم. عذاب وجدان دارم از این که همه ی دوستام رو رها کردم. از این که دیگه همه جا فعال نیستم خوشم نمیاد. از نداشتن حس هنری و انگیزه تغییر بدم میاد. بدم میاد از این که همه ی دغدغه هام خاله زنکی شده، مادرشوهر چی گفت، جاریم چیکار کرد، چطوری مهمونی بدم که خوب باشه. استرس در اومدن غذا رو نمیخوام. استرس زن خوبی بودن برای شوهرم رو نمیخوام. دلم میخواد توی خودم باشم بدون هیچ مسئولیتی. عصبانیم که تا لنگ ظهر میخوابم که حتی اگه شب هم زود بخوابم صبح نمیتونم در برابر خواب مقاومت کنم و سست و بی اراده مثل کووآلا میخوابم! عصبانیم از تنها صبحونه و نهار خوردن، از برنامه نداشتن تلویزیون، از نداشتن دوست صمیمی و روندن دوستای خوب و قدمیم...

ناراحتم، عصبانیم، تنهام و دچار احساس کمبود...

حتی یکی از این تغییرات ناخواسته رو نفهمیدم، حتی یک لحظه این الهه جدید رو نخواستم .... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۸
ارکیده ‌‌‌‌

بدترین حالات درونی من، بی ثباتی عاطفیه. عملا نمیدونم چی میخوام، افسرده میشم و منزوی؛ از شانس بدم این دفعه مقارن شده با سرما خوردگی...

خدایا، در بیام از این حالت...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۵۳
ارکیده ‌‌‌‌

غذات که بد بشه؛ نه تنها غذای بد مزه میخوری، که کسی هم نیست بهش غر بزنی، تازه توی دلت به خودتم فحش میدی

بعضی وقتا لج آدمو در میاره خونه داری :/


پ.ن: شبکه تماشا دیگه کارتون نمیذاره :(

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۰
ارکیده ‌‌‌‌

فیلم دیدن هیچ وقت راه حل خوبی نیس، وقتی حالت بده...

اینو یادت باشه، یادت باشه، یادت باشه...!

امشب دوباره چرا فیلم دیدم؟ 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

هیچ آرایشی نمیتونه آدم رو به اندازه ی یک لبخند از ته دل، خوشگل کنه. حالا هی رنگ لاکتو عوض کن...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۷
ارکیده ‌‌‌‌

میگن یکی از آثار تقوا، فرقانه؛  عنایتی که با اون میشه حق و باطل رو از هم تشخیص داد...

هر چه میکشم از این بی تقوایی ست...


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌
کم شد از ازدحام افکار
کلاف سردرگم حس های بد، ازنجار و بغض را جمع کردم به زحمت
بغل زدم حرف های سنگین را که کسی غیر از خودم نمی فهمد
چطور بگویم، توی این نگاه خیره به زمین چه میگذرد؟ چطور سوالت را بی جواب نگذارم وقتی ساعت ها از خودم میپرسم و جوابی نمی یابم. 
میخواهی بدانی؟ خراب... خراب...
یک شب تمام، شبیه سازی میکردم خودم را در آن موقعیت، مجبور شدم به تصوراتی که خیلی فاصله دارد با ما. نتیجه؟ گیج تر از قبل...احساسات جریحه دار شده، قطار افکار بی رحم، عصبی، ناراحت و بغض سنگین.
اما آخر گلوله ی بعضی حرف ها باید شکلیک شود، خوراک سمی را باید بالا آورد وگرنه مسموم میکند روزهایت را، میکشد تا قلبت....
کجایی که برایت بگویم و خلاص کنم خودم از این همه زحمت فکری...
من فقط تو را نیاز دارم
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

چشم هامو که میبندم، اشک های گرم راه خودشونو پیدا میکنن. چند روز، پی فرصت بودند...پیدا نشد...

دلم یه دوست قدیمی می خواد، یه دوست قدیمی که وقت داشته باشه، که برام خاطرات گذشته رو مرور کنه و نشونی از من بده...خودمو نمی شناسم. خیلی وقته درگیر تغییرم و هر روز، یه آدم جدیدتر نسبت به دیروز...قبلا وقتی دلم میگرفت، حالم بد میشد راهشو بلد بودم. شعر میخوندم، لایت گوش میدادم و چند ساعت تنهایی و خلوت همه چیز رو حل می کرد، اما حالا...

یکی بیاد این راز رو برای من کشف کنه. چرا حالم خوب نیس؟ چرا این اشک ها دنبال فرصت اند؟ چرا دلم مثل قبل نیست؟ چرا خوشحالیام کوچیک کوچیک نیس؟ خنده هام از ته ته دل...

تغییر همیشه خوب نیست...مخصوصا اگه خودخواسته نباشه... هیچ کس این مهمون ِهمیشگی رو دعوت نکرده بود...

دلم تنگه برای هر چیزی که گذشته...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۲۹
ارکیده ‌‌‌‌
نگرانم...چیزایی رو گم کردم که نمی دونم کجا باید دنبالشون بگردم. کسی نارنجی منو ندیده؟ کجا سفیدم گم شده؟ آبی روزامو کجا جا گذاشتم؟ شعر خونی های قرمز، احساسات سرخ آبی...؟ روزام حتی نیلی هم نیست...حوصله ی چیزهای جدید رو ندارم. چیزی نیست که روزم رو فیروزه ای کنه...
همه ی حرفم اینه، شادی هام حل شده توی خاکستر این روزها...محو شده...
حرف اینه که دیگه رنگی نیست این روزایی که انگار از عالم و آدم عصبانیم...ناراحتم...حتی توی خودم هم نیسم! حتی با خودمم خوش نیسم...
دلم یه گریه میخواد. دلم یه خنده میخواد. یه نشونی میخوام، از خودم...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

گم شده در من، حجم نامرئی حوصله. گشتم لابلای کتاب ها، بین مداد رنگی ها، چسب های رنگی رنگی و لوازم التحریر شیک... میلم نکشید به دفترچه های خوشگل، به دستبند های مهره ای. نه قهوه حالم را خوب کرد نه چیپس نمکی. بحران جدی ست... نماز هایم همه رو به قضا، روزانه هایم تعطیل تا اطلاع ثانوی. آدم های توی اتوبوس زشت، مغرور و بد اخلاق. هوا، خشک و سرد، سوز دارد همیشه...

تو هم که نیستی، غیر از روز دوشنبه... بعضی وقت ها دلم میخواد بالا بیاورم همه ی برنامه های از پیش تعیین شده را...اصلا بگو ببینم مگر میشود خل بازی ها را زمان بندی کرد؟ 

نارحت نباش عزیزم...چیزی نیست. فقط کمی  از حوصله هایم گم شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۷
ارکیده ‌‌‌‌