دوست قدیمی
۹۵
چشم هامو که میبندم، اشک های گرم راه خودشونو پیدا میکنن. چند روز، پی فرصت بودند...پیدا نشد...
دلم یه دوست قدیمی می خواد، یه دوست قدیمی که وقت داشته باشه، که برام خاطرات گذشته رو مرور کنه و نشونی از من بده...خودمو نمی شناسم. خیلی وقته درگیر تغییرم و هر روز، یه آدم جدیدتر نسبت به دیروز...قبلا وقتی دلم میگرفت، حالم بد میشد راهشو بلد بودم. شعر میخوندم، لایت گوش میدادم و چند ساعت تنهایی و خلوت همه چیز رو حل می کرد، اما حالا...
یکی بیاد این راز رو برای من کشف کنه. چرا حالم خوب نیس؟ چرا این اشک ها دنبال فرصت اند؟ چرا دلم مثل قبل نیست؟ چرا خوشحالیام کوچیک کوچیک نیس؟ خنده هام از ته ته دل...
تغییر همیشه خوب نیست...مخصوصا اگه خودخواسته نباشه... هیچ کس این مهمون ِهمیشگی رو دعوت نکرده بود...
دلم تنگه برای هر چیزی که گذشته...
۹۵/۰۲/۰۸