روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «بنفش (درونیات)» ثبت شده است

آخ چقدر دلم می خواهم گم شوم . 

تو بعد از چند ماه بفهمی که انگار یک چیزی سرجایش نیست و کنجکاو بشوی که کجاست این حس گم شده

 و تازه بفهمی که من نیستم! و آن چه لحظه ی دلهره آوری ست که تصمیم می گیری روزهای زیبایت را بدون

 من ادامه دهی یا کمی این طرف  آن طرف را نگاه کنی تا شاید پیدایم شود.

میخواهم خوب فکر کنم، تو تصمیم میگیری بگردی. یک جست و جوی کوچک میان مشغله هایت، کار، درس،

 کتاب ها، اینترنت، این ور آن ور. یعنی کجا ممکن است گمم کرده باشی...میان این همه فکر، فکر مربوط به

 یک دوست نباید زیاد بزرگ باشد. نشانه ی خاصی هم ندارد که بشود راحت پیدایش کرد...

خسته ات می کند این جست و جوی بی نتیجه. ولی خوب بود، حداقل به یاد آوردی کسی را که دوستت می

 داشت، کسی را که تو، برایش مهم بودی...و الان آن کس معلوم نیست کجاست!

 این خاطرات، برنامه ی روزانه ات را بهم ریخته. نمی گذارد کارهایت را درست سر ساعت و طبق معمول

 عالی انجام دهی.

فکر می کنی شاید بهتر بود... شاید نباید... شاید...

همیشه منتظر شایدهایت می مانم تا اگر گفتی بی معطلی خودم را برسانم...  به تو...  اگر گفتی...



ارکیده...


پ.ن : شاید" شاید" برای من "شاید" [چشمک]

| پنجشنبه ۲۰ مهر۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

تا حالا که این طور بوده، خودم انتخاب میکردم چه چیزهایی در دنیای من باشد و چه چیزهای نه

دایره ی دنیایم با گذشت روزها بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد تا رسید به الان

هنوز هم وقتی با بعضی مسائل برخورد می کنم میگویم زود است هنوز، اینها در دنیای من جایی ندارند.

نمیدانم تا کی می توانم دور نگه دارم خودم را از این هیاهو ها

از سیاست، از فقر، از واقعیت های جامعه...

آن روز دیر نخواهد بود...روزی که دنیای من بشود اندازه ی همین دنیا

و می ترسم آن روز دیگر رنگ آبی، آبی نباشد...




ارکیده...

پ.ن: 

فقط با آهنگ روی وب، حس کامل منتقل میشه

حتما گوش کنید



| شنبه ۱۵ مهر۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
یک روز کسی را بی هیچ دلیلی دوست داشتم و ماندم پای دوست داشتنش، زمانی که سخت بود خواستن... 

                                                و الان او ، بهترین دوست من است.

یک روز کسی را بی هیچ دلیلی دوست داشتم و ماندم پای دوست داشتنش، زمانی که خودم هم، دل را محکوم میکردم ...

                                                و الان او، متفاوت ترین فرد زندگی من است.

یک روز، کسی را ، بی هیچ... دوست داشتم و ماندم! زمانی که او سردترین آدم دنیا بود...

                                               و الان او، تنها کسی ست که همه ی حرف هایم را می فهمد.



محبت قیمت دارد، آدم ها آن را خوب می فهمند ، دیر یا زود چه فرقی می کند؟ وقتی قرار است یکی از بهترین های تو باشند...




ارکیده....



پ.ن : خودت می فهمی کی باید بی دلیل دوست بداری و بمانی. اما یادت باشد هر خوش آمدنی آن دوست داشتن نیست

| جمعه ۷ مهر۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌



از کاری که درست نبوده نمیشه انتظار نتیجه ی خوب داشت

چرا به زمین و زمان بد می بندی ؟ از عدالت خدا شکایت می کنی؟


ارکیده...


| چهارشنبه ۲۹ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
شعرهایم را وقفت می کنم

حرفهایم را نیز...

فقط ،

عشقت را از من نگیر

دستم را رها نکن...


ارکیده...


پ.ن : نظرات بماند برای خودم، تایید نمی شود...


بعدا نوشت:

این نوشته ها مخاطب خاص ندارن، یعنی دارن ولی نه اون طور که ممکنه فکر کنید

درونیات منن که با این جملات بیانشون کردم ولی نه الزاما به این معنی که برای فرد خاصی نوشته شده باشن

ممنون از توصیه هاتون ;)

| جمعه ۲۴ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

شب که می شود

من من نیستم

یا بهتر بگویم من تن نیستم

شب انگار که معجزه کند

بیرونم می کشد

بادی می شوم

می نشینم روی گلبرگ های رز

میپیچم لای برگ های بالای چنار

میچرخم در میان ابرها

شب که می شود

گسترده می شوم

به اندازه ی  یک دنیا

تا جایی که خیال راه دارد

شب را دوست دارم

فرصتی می دهد خودم باشم

دور از همه ی برچسب ها

دور از همه ی چیز هایی که می گوید من منم

شب معجزه می کند!


ارکیده...

| چهارشنبه ۲۲ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
غم باشد و حال روزهایت گرفته باشد و آسمان دلت ابری...

که... 

یک هدیه ی غیر منتظره از شخصی خاص ، یک پیام محبت آمیز از دوستی قدیمی

همه چیز را برمیگرداند!

خوشحالم :)

| چهارشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

به مرگ فکر می کنم و این که چقدر آماده ام

بگویند بساطت را جمع کن، بلند شو برویم آن دنیا

دروغ چرا! بدنم می لرزد، اشک می ریزم و ناله می کنم...بیشتر از این حرفا حتی!

دنیایم را سبک سنگین می کنم، چیزی هست که بخاطش بخواهم بمانم؟!

خاطرات، افراد، صدا ها شروع می کنند به چرخیدن در ذهنم

اون ساعته؟ کتابخونه؟ سجاده خوشگله ؟ لباسها ؟

بدم میاید ، این ها دیگر چیست!

خانه ؟ مدرسه ؟

نه دیگر، نمی خواهمشان!

دوستان...چه؟

نزدیک و دورشان دلیلی نمی شوند برایم!

خب پس برویم دیگر

واقعا هیچ  چیز نمانده؟ آخرین سفر است بگذار خوب وسایلم را جمع کنم

هنوز دلیلی هست

دلیلی که به دنیا و مافیه آن می ارزد!

نمی خواهم بیایم

این برهوت را دوست دارم

اینجا دو فرشته دارم

صبر کن...! بگذار بمانم

هنوز زود است برای تمام کردن محبت

آخر دوستم داشته اند!

نه به خاطر شکلم نه به خاطر حرفهایم نه به خاطر رفتارم و نه به خاطر موفقیت هایم

با تمام بدی هایم عاشقانه دوستم دارند

فقط چون هستم فقط چون وجود دارم

وجودی از وجود آنان

بگذار بمانم

هنوز زود است برای رها کردنشان...

ارکیده...

| شنبه ۱۱ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌


بین آن دو راهی راه اول را انتخاب کرد

همان راه رنج و درد، محنت محبت

میخواهد مثل قبل بماند

ببخشد بدون انتظار باز گرداندن

دوست بدارد بدون انتظار دوست داشته شدن

فقط لطفا، خواهشا، کمی در گفتن دوستت دارم ها دقت کنید، آخر دل است نمی فهمد که...لقلقه ی زبان است، باورش می شود...


ارکیده...

| شنبه ۱۱ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

ذره بین بگذارم و بگردم و بگردم و بگردم

دنبال مهربانیت

دنبال بهانه ای

که هنوز

که هنوز

تو هم

تو هم...

همیشه زیادی دلخوشم

نیست

هیچ نشانه ای

از محبتی که شاید باشد

بین قلب ما...

من دل خوش کرده بودم به نمی دانم چه

همیشه یکی گذاشت یکی برداشت

یکی بود...یکی نبود...




پ.ن: مخاطب خاص؟ ندارم...



ارکیده...

| جمعه ۱۰ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌