شب
۹۱
شب که می شود
من من نیستم
یا بهتر بگویم من تن نیستم
شب انگار که معجزه کند
بیرونم می کشد
بادی می شوم
می نشینم روی گلبرگ های رز
میپیچم لای برگ های بالای چنار
میچرخم در میان ابرها
شب که می شود
گسترده می شوم
به اندازه ی یک دنیا
تا جایی که خیال راه دارد
شب را دوست دارم
فرصتی می دهد خودم باشم
دور از همه ی برچسب ها
دور از همه ی چیز هایی که می گوید من منم
شب معجزه می کند!
ارکیده...
۹۱/۰۶/۲۱