روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی


تا حالا که این طور بوده، خودم انتخاب میکردم چه چیزهایی در دنیای من باشد و چه چیزهای نه

دایره ی دنیایم با گذشت روزها بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد تا رسید به الان

هنوز هم وقتی با بعضی مسائل برخورد می کنم میگویم زود است هنوز، اینها در دنیای من جایی ندارند.

نمیدانم تا کی می توانم دور نگه دارم خودم را از این هیاهو ها

از سیاست، از فقر، از واقعیت های جامعه...

آن روز دیر نخواهد بود...روزی که دنیای من بشود اندازه ی همین دنیا

و می ترسم آن روز دیگر رنگ آبی، آبی نباشد...




ارکیده...

پ.ن: 

فقط با آهنگ روی وب، حس کامل منتقل میشه

حتما گوش کنید



| شنبه ۱۵ مهر۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
یک روز کسی را بی هیچ دلیلی دوست داشتم و ماندم پای دوست داشتنش، زمانی که سخت بود خواستن... 

                                                و الان او ، بهترین دوست من است.

یک روز کسی را بی هیچ دلیلی دوست داشتم و ماندم پای دوست داشتنش، زمانی که خودم هم، دل را محکوم میکردم ...

                                                و الان او، متفاوت ترین فرد زندگی من است.

یک روز، کسی را ، بی هیچ... دوست داشتم و ماندم! زمانی که او سردترین آدم دنیا بود...

                                               و الان او، تنها کسی ست که همه ی حرف هایم را می فهمد.



محبت قیمت دارد، آدم ها آن را خوب می فهمند ، دیر یا زود چه فرقی می کند؟ وقتی قرار است یکی از بهترین های تو باشند...




ارکیده....



پ.ن : خودت می فهمی کی باید بی دلیل دوست بداری و بمانی. اما یادت باشد هر خوش آمدنی آن دوست داشتن نیست

| جمعه ۷ مهر۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
روزها به درس خواندن می گذرد و شب ها به خواب درس ها

 مثلا حل یه استوکیومتری یا تحلیل مسئله ی هندسه!

روزها آبی ست ، بدون غمی یا اضطراب و هیجانی!

خدایا شکر...


پ.ن: 

شکر نعمت نعمتت افزون کند، پس بیافزا بر آرامش این روزها...


| جمعه ۳۱ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌



از کاری که درست نبوده نمیشه انتظار نتیجه ی خوب داشت

چرا به زمین و زمان بد می بندی ؟ از عدالت خدا شکایت می کنی؟


ارکیده...


| چهارشنبه ۲۹ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
شعرهایم را وقفت می کنم

حرفهایم را نیز...

فقط ،

عشقت را از من نگیر

دستم را رها نکن...


ارکیده...


پ.ن : نظرات بماند برای خودم، تایید نمی شود...


بعدا نوشت:

این نوشته ها مخاطب خاص ندارن، یعنی دارن ولی نه اون طور که ممکنه فکر کنید

درونیات منن که با این جملات بیانشون کردم ولی نه الزاما به این معنی که برای فرد خاصی نوشته شده باشن

ممنون از توصیه هاتون ;)

| جمعه ۲۴ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

شب که می شود

من من نیستم

یا بهتر بگویم من تن نیستم

شب انگار که معجزه کند

بیرونم می کشد

بادی می شوم

می نشینم روی گلبرگ های رز

میپیچم لای برگ های بالای چنار

میچرخم در میان ابرها

شب که می شود

گسترده می شوم

به اندازه ی  یک دنیا

تا جایی که خیال راه دارد

شب را دوست دارم

فرصتی می دهد خودم باشم

دور از همه ی برچسب ها

دور از همه ی چیز هایی که می گوید من منم

شب معجزه می کند!


ارکیده...

| چهارشنبه ۲۲ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

پشت سر هر آنچه که دوستش می داری

و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی

بهتر است بالاتر را نگاه نکنی

زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد

و او آنقدر بزرگ است

که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند

پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی

اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح

خدا چندان کاری به کارَت ندارد

اجازه می دهد که عاشقی کنی

تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .


اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی

خدا با تو سختگیرتر می شود

هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر

و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر

بیشتر باید از خدا بترسی

زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد

مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند

پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است

و هر گامی که تو در عشق برمی داری

خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

و وصل چه ممکن و عشق چه آسان

خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

و معشوقت را درهم می کوبد

معشوقت ، هر کس که باشد

و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد

معشوقت می شکند و تو نا امید می شوی

و نمی دانی که نا امیدی زیباترین نتیجه عشق است

نا امیدی از اینجا و آنجا

ناامیدی از این کس و آن کس

ناامیدی از این چیز و آن چیز

تو نا امید می شوی و گمان می کنی

که عشق بیهوده ترین کارهاست

و برآنی که شکست خورده ای

و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

و آن همه عشق را تلف کرده ای

اما خوب که نگاه کنی

می بینی حتی قطره ای از عشقت

حتی قطره ای هم هدر نرفته است

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

و به حساب خود گذاشته است

خدا به تو می گوید:

مگر نمی دانستی

که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟

تو برای من بود که این همه راه آمده ای

و برای من بود که این همه رنج برده ای

و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

پس به پاس این ؛

قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

تا به تو ارزانی اش کند

فردا اما تو باز عاشق می شوی

تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و نا امیدتر

تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر

راستی :

اما چه زیباست

و چه باشکوه و چه شورانگیز

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

 

پ.ن: ایستاده، باور کن...

| سه شنبه ۲۱ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌
غم باشد و حال روزهایت گرفته باشد و آسمان دلت ابری...

که... 

یک هدیه ی غیر منتظره از شخصی خاص ، یک پیام محبت آمیز از دوستی قدیمی

همه چیز را برمیگرداند!

خوشحالم :)

| چهارشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌


بده ... بدبد ... بده ... بدبد...

چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟

کرک جان ! خوب می خوانی


من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد

چو بوی بال های سوخته ات پرواز خواهم داد

گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش

بخوان آواز تلخت را ،

ولکن دل به غم مسپار

کرک جان ! بنده ی دم باش 


 بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست

ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست

قفس تنگ است و در بسته ست


کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت

من این آواز تلخت را بده ... بد بد...


دروغین بود هم لبخند و هم سوگند

دروغین است هر سوگند و هر لبخند


من این غمگین سرودت را

هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد

به شهر آواز خواهم داد



بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟

کرک جان ! خوب می خوانی


خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن

زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی


اخوان ثالث جان


پ.ن: 

خوب میخوانی

دلم گریان...تنم لرزان...

کرک جان...دلم پرواز می خواهد...دلم پر واز می خواهد...


 

| یکشنبه ۱۲ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

به مرگ فکر می کنم و این که چقدر آماده ام

بگویند بساطت را جمع کن، بلند شو برویم آن دنیا

دروغ چرا! بدنم می لرزد، اشک می ریزم و ناله می کنم...بیشتر از این حرفا حتی!

دنیایم را سبک سنگین می کنم، چیزی هست که بخاطش بخواهم بمانم؟!

خاطرات، افراد، صدا ها شروع می کنند به چرخیدن در ذهنم

اون ساعته؟ کتابخونه؟ سجاده خوشگله ؟ لباسها ؟

بدم میاید ، این ها دیگر چیست!

خانه ؟ مدرسه ؟

نه دیگر، نمی خواهمشان!

دوستان...چه؟

نزدیک و دورشان دلیلی نمی شوند برایم!

خب پس برویم دیگر

واقعا هیچ  چیز نمانده؟ آخرین سفر است بگذار خوب وسایلم را جمع کنم

هنوز دلیلی هست

دلیلی که به دنیا و مافیه آن می ارزد!

نمی خواهم بیایم

این برهوت را دوست دارم

اینجا دو فرشته دارم

صبر کن...! بگذار بمانم

هنوز زود است برای تمام کردن محبت

آخر دوستم داشته اند!

نه به خاطر شکلم نه به خاطر حرفهایم نه به خاطر رفتارم و نه به خاطر موفقیت هایم

با تمام بدی هایم عاشقانه دوستم دارند

فقط چون هستم فقط چون وجود دارم

وجودی از وجود آنان

بگذار بمانم

هنوز زود است برای رها کردنشان...

ارکیده...

| شنبه ۱۱ شهریور۱۳۹۱ | | ارکیده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌