روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

خان اول: زایمان [done]

خان دوم: شیر دادن [done]

خان سوم: زردی [ done]

خان چهارم: بازگشت به زندگی و خانه، دوتایی من و پارسا [to do ]

خان پنجم: ختنه! [to do]

.

.

.

 

بیشتر از ۷ تا و این صوحبتاست! و خان های فرعی و کوچیکتر هم زیاد بودن... مثل‌مهمون ها و وضعیت جسمی خودم و ...

+ پارسا خوبه الحمدلله ولی خودم، سرماخوردگی و بی خوابی و بی اشتهایی و گرفتگی‌ کمر‌ و ...

۱۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۸:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

مادری بدون شک قشنگ ترین و شگفت انگیزترین حس دنیاست...

کوچولوی ما هم عجله داشت و ۲ آبان اومدش...:)

نمیتونم بگم چقدر دوسش دارم، برای اولین بار حس میکنم حدی توی دنیا وجود نداره...

۳۰ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۱
ارکیده ‌‌‌‌

تا حالا هرکی میپرسید: کِی؟ میگفتم ۳۰ آبان، یعنی آخر‌ هفته ۴۰. هرچند ضمنی میدونستم از هفته ۳۸ به بعد هر لحظه ممکنه شروع بشه...

با کمردردی که چند روز پیش گرفتم و شوکی که به هردومون وارد شد، تاریخ رو دیگه روی ۱۵ آبان میبینم و یعنی فقط ۲ هفته دیگه! هول افتاده به جونم که هرکاری مونده رو انجام بدم...! 

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۰۹:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

میخوام یکی از بزرگترین تغییرات بارداریم رو براتون بگم. 

من قبلا خصوصا توی مجردی، عاشق تنهایی و خلوت بودم. هیچ وقت، وقت گذروندن با خودم و سرگرمی هام، برام تکراری و خسته کننده نمیشد‌. اگه گاهی مجبور بودم از تنهاییم بزنم و وقتمو توی جمع بگذرونم، ناراحت میشدم. منزوی نبودم ولی با خودم و تنهاییم رفیق شش دونگ بودم!

این ماجرا بعد از ازدواج کمرنگ شد... نیازم به خلوت جاشو داد به خلوت های دونفره. دوست نداشتم کسی خلوت های دونفره مون رو ازم بگیره... حرف زدن و تعریف کردن ها، گاهی کاردستی و کارای خونه باهم دیگه، برام بی نهایت لذت بخش بود ولی همچنان با تنها موندن مشکلی نداشتم، تا رسید به بارداری!

بارداری و یه موجود کوچولو داشتن، منو از خودم و تنهایی گریزون کرد... کارهام همونا بود ولی دلم میخواست صدای دیگه ای هم باشه، حضور دیگه ای... تلویزیون با صدای بلند، رادیو، موسیقی، برای منی که به هیچ کدوم از اینا قبلا نیاز نداشتم، یه تغییر جدید بود... لحظات رو میشمردم تا همسری برگرده خونه. از رفتن مامان اینا غصه دار میشدم. و خدا نکنه... اگر کاری پیش میومد و همسری بعد از اومدنش مجبور میشد دوباره از خونه بره بیرون و تا شب برنگرده... منی که شب ها راحت تنها میخوابیدم، حالا کابوسم شده بود ماموریت هاش...

میخوام اینو بگم، شاید اکثرا از تغییرات بارداری، یه شکم گنده، راه رفتن پنگوئنی و نهایتا ویار توی ذهنمون بیاد. ولی خیلی خیلی فراتر از این حرف هاست... تغییرات فیزیولوژیکی و مراقبت ها یک طرف، تغییرات روحی، نگرانی ها، ترس ها و دغدغه ها یک طرف دیگه... 

 

+ ماه آخره، همه روزشماری میکنن، اما توی دل من غوغای دیگری است...

۱۱ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۸:۲۱
ارکیده ‌‌‌‌

+ دارم موتزارت گوش میدم، اصلا نمیشه باهاش حسِ نوشتن پست گرفت! :)) شنیدین باعث باهوش شدن جنین میشه؟ حالا به ایناش کاری نداشته باشم هم، خوبه. یکم با موسیقی کلاسیک آشنا بشم!  :))

 

+ چند هفته ای دستم بندِ نمدی ها بود. خیلی بیشتر از اونی که به نظر میرسه وقت گیرن، ولی به نسبت راحته. به نظرم خیلی ساده تر و کم دردسرتر از چرم دوزیه، از طرفی چیزایی که میشه باهاش در آورد خیلی بیشتر از چرمه... خلاصه تنوع خوبی بود :)

این شما و این هم تزیینات نمدی اتاق پسرجون ما: عکس 1 - عکس 2- عکس 3 

قاب های دیواری هنوز مونده و اگر وقت کنم میخوام چندتا عروسک هم درست کنم ان شالله.

 

+ پریشب یه خوابی دیدم، خیلی واقعی... خبر فوت یکی از نزدیکان رو بهم دادن، خیلی گریه کردم و از ته دل ناله میزدم... آرزو میکردم واقعیت نداشته باشه، یه بار دیگه ببینمش و جبران کنم. من از هیچی به اندازه حسرت و پشیمونی نمی ترسم، توی خواب به تمام معنا حسرت دیدار دوباره اش رو داشتم و پشیمون بودم از رفتارم باهاش... با اشک بیدار شدم. باورم نمیشد خواب بوده، مثل این بود که آرزوم برآورده شده باشه. پلک میزدم که مطمئن بشم خواب بوده ولی خیلی واقعی بود...

مثل یه نشونه بود از جانب خدا. حتی اگر بگم تحت تاثیر فکرای اون روز بوده و نشونه ای در کار نیست، این رویای واقعی بهم یه چیزی رو ثابت کرد، چیزی که شاید ناخودآگاهانه سعی داشتم روش رو بپوشونم... این که وجدانم از رفتارم با این شخص راحت نیست. این که اگر یه روزی نباشه عمیقا متاسف میشم... امیدوارم خدا کمکم کنه و رفتار رو باهاش اصلاح کنم...

 

+ خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که این ترم رو نرفتم... شرایط فیزیکیم سخت شده، نشستن و بلند شدن و خم شدن حتی در حد نوشتن... خیلی زود خسته میشم و بدنم هر روز چیزایی از خودش رو میکنه که جدیده! :)) با این شرایط حتی رفت و آمد دانشگاه هم برام سخت بود چه برسه درس خوندن و تمرکز و استرس هاش...

 

+کمتر از دوماه مونده تا... گاهی حس میکنم اصلا آماده نیستم!

۲۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۴
ارکیده ‌‌‌‌

خیلی وقت پیش وقتی تصمیم به بچه دار شدن گرفته بودیم، با خوندن یه توضیح مختصر، سریع خریدمش. انگار نوشته بود که در مورد بارداری ناخواسته و افسردگی پس از زایمانه. بعد از خریدن، حس خوندنش پرید،‌ میترسیدم در مورد بارداری مرددم کنه و یا احساس منفی برام داشته باشه... تا این که امروز، توی ماه هفتم تمومش کردم.

الیف شافاک، نویسنده ی ترکیه ای که توی ایران هم کم طرفدار نداره، توی این کتاب در مورد خودش، نقش های زنانه اش و بارداری مینویسه. بیشتر از داستان، به نظرم شبیه نوشته های وبلاگی بود. خورده روایت هایی با محوریت خود شخص الیف. البته اندکی چاشنی داستانی هم بهش اضافه شده بود که خیلی موفق نبود.

راستش رو بخواین نمیدونم چرا چالش های یه نویسنده ایی که خودشو در موقعیت مادری تصور میکنه باید برای ما جالب باشه؟! شاید اگر شافاک یکم دغدغه هاش رو وسیع تر میکرد و در حد یه زن شاغل و یه مادر میاورد، بیشتر به درد خواننده ها میخورد... ولی اصرار و ایده اصلی، بررسی چالش نداهای درونی یک نویسنده (مغز) و مادری (دل) هست.

الیف، نویسنده ی تاحدی فمینیست ،عاشق میشه، در کمال ناباوری ازدواج میکنه و در حالی که انتظارشو نداره باردار میشه. توی این کتاب از تغییرات، نداهای درونی اش، بارداری، افسردگی پس از زایمان و در نهایت از رسیدن به یکپارچگی مینویسه...

 

پاراگراف های قشنگی داشت، بعضی طنز ها هم خیلی دلنشین بود، به این فکر کردم که فرهنگ ما باید به فرهنگشون نزدیک باشه که کمتر احساس بیگانگی و اثر ترجمه ای داشتم. گرچه خود ترجمه رو دوست نداشتم به نظرم جای کار داشت و بعضی جملات هم ویرایش نشده و غیرقابل فهم بود.

 

+ از وسایل پسر جان :)

+در مورد عکس کنار وبلاگ، پوستر فیلمِ جدید جوکره... که بیصبرانه منتظرشم! ولی مطمئنا اونموقع که کیفیت خوبش بیرون میاد، من مشغول بچه داری خواهم بود :))

+ اینو شنیدین؟ خیلی خوبه :)

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۲۶
ارکیده ‌‌‌‌

+ خب بلاخره چشممون به جمال کمد و تخت نی‌نی روشن شد، تو این هفته ان شالله وسایلشو میچینم و میرم سراغ تزیینات! کلی ذوق دارم واسه این قسمتش :) البته چون خونه از خودمون نیست یکم دستم بسته است برای میخ زدن و طرحای دیوار... ولی خب سعی می‌کنم قشنگترین کار رو با کمترین تلفات درست کنم. ایده هاتونم پذیراییم :)

غیر از طرحای نمدی، اینارم دوست داشتم: عکس ۱ / عکس ۲ / عکس ۳/ عکس ۴

+ تا الان بدن‌درد و اینا نداشتم ولی انگار تازه داره شروع میشه. یه هفته است پهلو و کمرم خیلی زود درد میگیره و گاهی اونقدر شدید میشه که‌ حتی نمیتونم دراز بکشم، اگه به اینجا برسه دیگه به سختی خوابم میبره...

+ امروز Aladdin 2019  (علاالدین) رو دیدیم، بسی خوب و مفرح بود. بهترین لایواکشنی که توی بازسازی های فیلم های قدیمی دیدم، حتما پیشنهاد میکنم. ویل اسمیت هم مثل همیشه خوب و بامزه است :)

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

Lion فیلمی اقتباسی و بر اساس واقعیت هست که کتابش با عنوان" دور از خانه"  ترجمه شده. این فیلم، قصه پسربچه هندی رو میگه که در بچگی گم میشه، نیمه اول فیلم تلخه اما این تلخی ادامه دار نیست... :)

گرچه فیلم تعلیق و کشش زیادی نداشت ولی در مجموع فیلم خوب و قابل قبولیه. خصوصا بازیگر خردسال نقش سارو، فوق العاده است. "گودو" گفتنش، غم توی چشماش و چهره معصومش... خیلی دوست داشتنیه. lion برای من، یکی از بزرگترین ترس های بچگی رو زنده کرد. ترس از گم شدن، ترس از تنها شدن...

به همه دوستان پیشنهاد میکنم :)

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۱
ارکیده ‌‌‌‌

سلام :)

کسایی که منو میشناسن، تصورشون ازم غالبا یه آدم خیلی برنامه ریز و دقیقه، شاید دوستایی وبلاگی هم کمابیش این نظر رو داشته باشن... همه ی اینا رو گفتم که بگم: بابا اینا دست منم از پشت بستن! عکس های زیر رو ببینین، برنامه ریزی برای بچه ها است :)) تازه یه سری از عکسا، خیلی ریز و دقیق ترم بود! برنامه ریزی مهمه، آموزششم ضروری هست... ولی با آموزش خیلی زودش، بچگی و راحتی رو ازشون نمیگیریم؟🤔 البته نمیدونم این عکسا برای چه سنیه...

+ راستی، پازلم کامل شد :)

۱۲ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

+ تا نصفش رفتم، به شدت درگیرکننده است، گاهی اصلا متوجه گذر زمان نمیشم :)

+ تا چند روز دیگه وارد سه ماهه سوم میشم. حالم خوبه خدا رو شکر البته اگر نوسانات خلقی، حساسیت و زودرنجی هامو فاکتور بگیریم! سعی میکنم خودمو شاد نگه دارم... ولی بعضی وقتا انحراف فکرم به مسائل خوب و مثبت واقعا سخت میشه...

+ از سیسمونی فقط سفارش تخت مونده. بقیه چیزا الحمدلله خریده شد :جیغ دست هورا 

+ باهاش حرف میزنم، اسمشو صدا میکنم ولی ترکیب مامان ارکیده هنوز برای خودم عجیبه :))

+ از همگی خیلی خیلی التماس دعا دارم. این روزا من و فندق رو یادتون نره ^-^

۱۶ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۲ ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۶
ارکیده ‌‌‌‌