تو سکوت میکنی
فریاد زمانم را نمیشنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید ...
حسین پناهی
تو سکوت میکنی
فریاد زمانم را نمیشنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید ...
حسین پناهی
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتما گم کردهای دارد ...
علیرضا روشن
ایستادم به نوک پنجه پا اما حیف...
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
- جهان
برای عاشقش
پرده ی عظمت از چهره بر می دارد
کوچک می شود
مثل یک ترانه
مثل یک بوسه ی جاودانه
-این اشک های زمین است
که لبخند هایش را
شکوفا نگه می دارد.
-آسایش به کار تعلق دارد
مثل پلک
به چشم
-سرشت انسان
سرشت کودکانه است
نیروی او
نیروی رشد است.
-ای زیبا
خودت را در عشق ببین
نه در چاپلوسی آینه
-غذا را ملامت نکن
اشتها نداری
-تو لبخند زدی و
از چیزی نگفتی
و من احساس کردم
مدت ها منتظر این بوده ام
-آواز جاودان چنین می خواند:
"هرگز از لحظه ها نترس"
-کامل
برای عشقناکامل
خود را به زیبایی می آراید
-جهان را
غلط می خوانیم و
می گوییم:
ما را می فریبد.
-در مرگ
بسیار
یک می شود
و در زندگی
یک
بسیار می گردد.
-...
هر شب طنین سوت قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنچره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چهارچوب پنچره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در دود
دود
دود...
پ.ن: هر شب
تو در خواب های من...
در دود
دود
دود...
با توام
ای
لنگر تسکین!
ای
تکانهای دل!
ای
آرامش ساحل!
با
توام
ای
نور!
ای
منشور!
ای
تمام طیفهای آفتابی!
ای
کبود ِ ارغوانی!
ای
بنفشابی!
با
توام ای شور، ای دلشورهی شیرین!
با
توام
ای
شادی غمگین!
با
توام
ای
غم!
غم
مبهم!
ای
نمیدانم!
هر
چه هستی باش!
اما کاش...
نه،
جز اینم آرزویی نیست:
هر
چه هستی باش!
اما
باش!
قیصر جان
می ایستی که بایستانی ام ؟
نارفیق !
در نیمراهم می نهی که
بتنهایی ام ؟!
جوابم می کنی که
آخرین سوالم را
ندیده
گرفته باشی؟
آه که چقدر بد است
به این زودی تمام کردن کسی که
قرار بوده ، هنوزها ، تمام نشود
چرا تقلب می کنی قلب من ؟
چرا بی قرار قرارهایت می شوی ؟
مگر بنا نبود
فلسفه بخوانیم ؟
تاریخ برانیم ؟
شعر بشورانیم ؟
حالا چه شده است که ناگهان ....
و چه ناگهان نا به هنگامی !
که من کفشهای توقفم را
هنوز
سفارش نداده ام و
تو می گویی:تمام !
تا نا تمام بگذاری
مگر نمی دانستی ؟
مگر نشانت نداده ام ،
راههای نرفته ام را ؟
مگر برایت نخوانده بودم ،
شعرهای نگفته ام را ؟!