روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۷۲ مطلب با موضوع «نقره ای (شعرانه)» ثبت شده است

1. اشتیاقی که به دیدار تو دارد دلِ من

 دلِ من داند و من دانم و دل داند و من


2. لا النثر نثرٌ و لا اشعر شعر... اذا ما همستِ: احبک!

نه نثر، نثر خواهد بود و نه شعر، شعر... اگر آهسته زیر لب بگویی: دوستت دارم...


3. و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت سر و صدا می کند، بی آنکه به چشم بیاید

و فقط وقتی متوجه نبودنش می شوی که دیگر نیست... 


4. تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم...


5.قصه غصه یعقوب همین بود که کاش

بادها عطر که دادند...خبر هم بدهند...


6. هر که رفت از دیده، داغی بر دلِ ما تازه کرد

بر زمینِ نرم، نقشِ پا نمایان می شود


7. کار ما شاید این است که

صبح ها وقتی خورشید در می آید

متولد بشویم.

هیجان ها را پرواز دهیم.

روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم.

آسمان را بنشانیم میان دو هجای« هستی» ...


8. زن، مرد ثروتمند یا پرآوازه و یا حتی شاعر نمی خواهد... مردی می خواهد که اندوه چشم هایش را درک کند و آن گاه به قلبش اشاره کند و بگوید:

«غمت مباد! وطن تو اینجاست...»


9. غلط است هر که گوید که به دل ره است دل را

   دلِ من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد...


10. دیوانه تر از خویش کسی می جستم

     دستم بگرفتند و به دستم دادند...


11. دوست داشتنت 

پیراهن من است

می پوشم و از یاد می برم

که جهان جای غمگینی ست

و تو از هیچ جنگی بر نمی گردی

دوست داشتنت

پیراهن من است

می پوشم و به یاد می آورم

زنی خیالبافم

که تو را هرگز نخواهد دید...


12. لا تقسوا علی أنثی إلا فی عناقها...

    به زن ها سخت نگیرید... مگر به هنگام در آغوش کشیدنش...!



1. شاعر؟   2. محمود درویش   3. محمدرضا بایرامی    4. حمید مصدق    5. حامد عسکری    6. بیدل دهلوی    7.سهراب سپهری   8. نزار قبانی    9. وحشب بافقی    10. سعدی   11.مژگان عباسلو    12. محمود درویش

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۲۵
ارکیده ‌‌‌‌

چگونه برسم به تو؟
،اگر بهشتی
به من بگو
.تا به درگاه تمام خدایان دعا کنم

،اگر دوزخی
به من بگو
.تا دنیا را از گناهان پُر کنم

چگونه برسم به تو؟
،اگر سرزمینی اشغال شده ای
به من بگو
تا برایت پرچمی
.از پوست خود بدوزم

،اگر مانند من مهاجری
مرزی به دورم بکش
.و من را سرزمین خود کن
حالا بگو: چگونه می توانم برسم به تو؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم

سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم


مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم

هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم


ضمیر مشترکم، آنچنان که "خود" پیداست

که در حصار تو و ما و من نمی گنجم 


"تن است؛ شیشه" و "جان؛ عطر" و "عمر؛ شیشه ی عطر"

چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم


ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم

که در کنار تو در پیرهن نمی گنجم


به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب

اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم


فاضل نظری- از کتاب" کتاب"


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۲
ارکیده ‌‌‌‌

روی سقف ِ اتاق‌‌ات دریا می‌شوم 
توفان می‌کنم 
نعش از پی ِ نعش می‌اندازم به ساحل سینه‌ات:
این یکی من‌ام
و این یکی من‌ام
و این یکی هم من‌ام
من خودکشی دسته جمعی ِ من های دیگرم


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۷
ارکیده ‌‌‌‌

یادگار من است 
این درخت 
که خستگی تبرت را می گیرد
عمیق بزن.

:::

زیبایی تو در سنگ رسوخ می‌کند
من که پوستی بیش نیستم !

:::

تنها آیینه‌ی اتاق تو پیر نشانم نمی‌دهد
این جیوه را به اکسیر آغشته‌ای.

:::

درخت
با همه‌ی کهنسالی 
از من جوان‌تر است ..
چقدر سایه داشتن خوب است.

:::

بی‌پرنده‌ترین قفس 
خانه‌ی من است

:::

چگونه از روزنی می‌گذشتم ... 
اگر شعر سوهانم نمی‌زد .


                                                                     محمدعلی بهمنی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۵
ارکیده ‌‌‌‌

1.

دل‌م می‌خواهد

حمله کنی

ناگهان

و من

هیروشیمای تو باشم

با خاک یکسان ...

اینجا

2.

حکایتِ بارانِ بی امان است

این گونه که من

دوستت می‌دارم ...

 

شوریده وار و پریشان باریدن

بر خزه ها و خیزاب‌ها

به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

بی‌تاب ٬ بی‌قرار

دریایی جستن

و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

و تو را به یاد آوردن

 

حکایت بارانی بی‌قرار است

این گونه که من دوستت می‌دارم ...

شمس لنگرودی

3.

بهترین

قسمتش این بود

که پرده ها را کشیدم

و زنگ در را با پارچه‌ های کهنه پوشاندم

تلفن را توی یخچال گذاشتم

و سه روز تمام

در تخت خواب ماندم

و بهتر از همه این بود

که کسی اصلا

دلش برایم تنگ نشد!

هیچ کس...

چارلز بوکوفسکی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

برای عوض کردن دنیا

نیازی به خواندن روزنامه های سیاسی نیست

نیازی به تغییر رئیس جمهور و هیات دولت نیست

و نیازی به تجمعات بیش از دو نفر نیست


گاهی

تنها دو نفر می توانند

تمام دنیا را مثل یک حبه قند

در فنجانی چای بهم بزنند.


لیلا کردبچه

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۸
ارکیده ‌‌‌‌

1.اینگونه که تو دستانم را رها کردی؛

یا نمی دانی سقوط چیست!

یا نمی دانی چقدر بالا آمده ایم / روزبه معین

 

2.اتفاق افتاد.

مثل اشکی که چند سال

منتظر افتادنش باشی.

نه بارانی

نه ایستگاهی

نه حتی موسیقی آرامی

روی سکانس خداحافظیِ مان...!

عشق ما

اسب آبی غمگینی بود؛

که هیچ کس

روی بردش شرط نمی بست.... / حامد ابراهیم پور

 

 

3.وقتی میگوییم: "دور "

دور از کجا؟

هرکس باید

یک نفر را داشته باشد

تا فاصله ها را

با او بسنجد...! / حسین آذری

 

4.هرچه

بیشتر فکر می کنم

کمتر به یاد می آورم

خودم را

پیش از عاشقت بودن !

الان دقیقا کیستم؟

ته مانده ای از خودم

 یا تمام تو.../ یغما گلرویی

 

5.میروم از برت ای یار

و ندانم زینجا

بکجا ؟

با چه قدم ؟

با چه نشان ؟

باید رفت / علی اشتری

 

6.آیی و ... بگذری به من و... باز ننگری

ای جانِ من فدای تو

این نیز بگذرد.../ فخرالدین عراقی

 

7.ضیافت امشب یعنی

دستانم را صرف فعل "گرفتن" کنی

تا آغوشم

دوباره به حق دار برسد / حمیدرضا هندی

 

8. وقت خواب است

و دلم پیش تو سرگردان است

شب بخیر ای نفست

شرح پریشانی من...! /ناصر حامدی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۴
ارکیده ‌‌‌‌

اولین بار تو را در ته فنجان دیدم
فالِ من بودی و چون ماه، درخشان دیدم

بعد یک عمر که طی گشته به دلتنگی ها 
گوئیا آنچه دلم خواسته بود آن دیدم

کافه و پنجره ای باز و نسیمی دلچسب 
در خیالم سرِ زلفِ تو پریشان دیدم

موج میزد نگهت بر دلم از سمتِ افق
چشم های تو چو دریای خروشان دیدم

می تراوید ز اجزاء وجودم همه شعر
قهوه ی چشمِ تو را مست و غزلخوان دیدم

بودی اندر کف و گویی که جهان از من بود
خویش را پیشِ تو سرگشته و حیران دیدم

آمدی پای نهادی به کویرِ دلِ من
و به یُمنِ قَدمت بارشِ باران دیدم

تو همان نقطه ی اوجِ همه آمالِ منی
که بسی در پیِ تو، من غم دوران دیدم

تو به هر بیتِ دلم شاه نشینِ غزلی
که تو را مطلعِ هر شعر، به دیوان دیدم

دل به دریا زده ام، باش و مگو از رفتن
که پی ساحلِ تو، هجمه ی طوفان دیدم

مهدی امیری

پ.ن:تو همان نقطه ی اوج همه آمال منی، لیله ارغائب، چه آرزو کنم غیر از تو ...؟ :)

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۶
ارکیده ‌‌‌‌

1. من خوشبختی را از صدای رفتنش شناختم. / ژک پره ور 

2. برای خلق یک دنیا همه چیز لازم نیست. باید خوشبختی باشد و دیگر هیچ. /پل الوار

3. برداشتن گامی نو، به زبان آوردن واژه ای نو، همان چیزی ست که مردم بیش از هر چیز از آن می ترسند. /فئودور داستایفسکی

4. پس عشق بورزیم، پس عشق بورزیم/ و زین زمان گذرا / بشتابیم، لذت ببریم. / آدمی را بندری نیست. / زمان را ساحلی نیست. / زمان می گذرد، و ما درگذریم. / آلفونس دو لامارتین

5. میان آفتاب‌های همیشه زیبایی ت، لنگری‌ست / نگاهت، شکست ستم‌گری‌ ست / و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری‌ ست. / احمد شاملو

6. زندگی چنان بزرگ و عمیق است که مغاک آسمان. تنها از روزنه ی باریک وجود خود، می توان به آن نگاه کرد. ولی از این روزنه، بیش از آنچه میبینی، احساس می کنی. / فرانتس کافکا

7. من این راز را کشف کرد ه ام که فرد بعد از بالا رفتن از یک تپه بلند تازه متوجه می شود تپه های زیادی برای بالا رفتن وجود دارد. / راه طولانی تا آزادی - ماندلا

8. هر آدمی بالاخره یه روزی به چیزی یا کسی که ترک کرده برمیگرده، نه اینکه بخواد دوباره به دستش بیاره، نه اینکه بخواد دوباره داشته باشدش یا اینکه دوباره باهاش باشه، نه؛ اشک هایی هست که باید ریخته بشه، ممکنه چند روز بعد، ممکنه سال ها بعد ولی بالاخره هر آدمی یه روزی میاد سراغ اشکای به تعویق افتادش .../ بابک زمانی- بعد از ابر

9. حالا که آمدی بزنی، اول ای تبر/ اینجای سینه ام بزن.. اینجا که پیش از این / یک شاخه بود در تنم و دستۀ تو شد / احسان پرسا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۶
ارکیده ‌‌‌‌