روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۲۴ مطلب با موضوع «قرمز( از عشق)» ثبت شده است

نمیدانم خودم نظرش را پرسیدم یا خودش بر حسب اتفاق، در موردم گفت: "باهوش، پر از شور زندگی، کسی که بر اساس احساسات تصمیم نمیگیره." تعریف دلچسبی بود و شگفت زده ام کرد. فکرش را نمیکردم اینقدر خوب بشناستم :)

باهوش را که، وقتی رفتم مهندسی، وقتی ت و پ و بقیه را دیدم. فهمیدم فقط من نیستم!

تصمیم نگرفتن بر اساس احساسات را، شاید هنوز هم داشته باشم. خیلی وقت است به آن فکر نکرده ام و شاید زندگی انتخاب های احساسی دیگر پیش پایم نگذاشت.

و اما، شور زندگی! مشخصه منحصر به فرد من است. بدون این که بدانم همیشه با من بوده. یک روزی تبدیل شد، از چیزی درونم به چیزی بیرونی.

تو. نمیگویم بدون تو میمیرم، نمیگویم بدون تو زندگی بی معناست، دلم هیچ کدام از حرف هایی که قشنگیشان را کلیشه از بین برده، نمیخواهد.

دلم میخواهد بگویم، بدون تو، من، من نیستم. تویی شور زندگی من!


پ.ن: مرجع ضمیر بند اول، بهترین معلم زندگیم. مرجع ضمیر بند سوم، حضرت همسر :)

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۳۰
ارکیده ‌‌‌‌

از خود گذشتگی خیلی سخته... هرباری که موقعیتش پیش میاد میفهمم، چقدر هنوز درگیر خودمم...

یادته یکی از اولین سوالات توی خواستگاری این بود که، چقدر از خود گذشتگی داری؟ برات خیلی مهم بود، اما من برای این سوال اصلا آماده نبودم. گفتم، بستگی به موقعیتش داره... راستشو بخوای توی زندگیم تا قبل از تو، هیچ وقت از خودم نگذشته بودم؛ من یه نازپرورده بودم. تو بیشتر از قبل نازم رو میکشی، با تو خیلی لطیف تر از قبلم، اما چه میشود کرد که خیلی چیزا دست تو نیست. منم که این جور وقتا باید جبران کنم لطف های تو رو...

ببخش که دختر از خودگذشته ای نیستم... 

 

پ.ن: بخوانید با این موسیقی:

 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۴۱
ارکیده ‌‌‌‌

حسن مسافرت های گاه به گاهت این است که درد دوری از تو و خانه را می اندازد به جانم. با زبان بی زبانی به من می فهماند که آنقدر غرق خوشبختی هستی که حواست نیست، ماهی ای و حواست به آب نیست.

من بودم که می گفتم دلم روزهای قبل را می خواهد؟ واقعا این من بودم؟ این دو روز، لحظه ای نبود که نشمارم چقدر دیگر تا آمدنت مانده. چقدر دیگر میتوانم تو را ببینم، با هم به خانه مان برویم، آن وقت لم بدهم روی مبل جلوی تلویزیون، پرت کنم خودم را روی تخت و چشمانم را ببندم و مطمئن باشم تو هستی...

می دانی؟ من از تک تک چیزهای زندگیم قبل از تو متنفرم. از مسیر اتوبوس دانشگاه تا خانه، از برس و حوله و مسواک، از اتاق قبلی کوچکم، از صبح های زود بیدار شدن بدون تو متنفرم.

تویی که رنگ می پاشی به روزهای خاکستری من و من همه ی این ها را یادم رفته بود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۴
ارکیده ‌‌‌‌

1.

دل‌م می‌خواهد

حمله کنی

ناگهان

و من

هیروشیمای تو باشم

با خاک یکسان ...

اینجا

2.

حکایتِ بارانِ بی امان است

این گونه که من

دوستت می‌دارم ...

 

شوریده وار و پریشان باریدن

بر خزه ها و خیزاب‌ها

به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

بی‌تاب ٬ بی‌قرار

دریایی جستن

و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

و تو را به یاد آوردن

 

حکایت بارانی بی‌قرار است

این گونه که من دوستت می‌دارم ...

شمس لنگرودی

3.

بهترین

قسمتش این بود

که پرده ها را کشیدم

و زنگ در را با پارچه‌ های کهنه پوشاندم

تلفن را توی یخچال گذاشتم

و سه روز تمام

در تخت خواب ماندم

و بهتر از همه این بود

که کسی اصلا

دلش برایم تنگ نشد!

هیچ کس...

چارلز بوکوفسکی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

هوا همان است که وقتی تو هستی، می کشانم توی سینه ام

هوا همان است که وقتی نباشی، کم می آید.. 

شماره شماره بند است نفس هایم به بودنت...ای زیبای من...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

-دوستت دارم

-چیزی گفتی؟

-هیچی، میگم دستت نخوره به اینا

-نه، حواسم هست

-الان این وسیله ها رو از جلو راه بر میدارم که خلوت بشه

-منم دوستت دارم

-ها ؟!!

-هیچی میگم حواست باشه دست خودت هم نخوره بهشون

-منم

-تو هم چی؟

-منم حواسم هست.

از اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۲
ارکیده ‌‌‌‌

اولین بار تو را در ته فنجان دیدم
فالِ من بودی و چون ماه، درخشان دیدم

بعد یک عمر که طی گشته به دلتنگی ها 
گوئیا آنچه دلم خواسته بود آن دیدم

کافه و پنجره ای باز و نسیمی دلچسب 
در خیالم سرِ زلفِ تو پریشان دیدم

موج میزد نگهت بر دلم از سمتِ افق
چشم های تو چو دریای خروشان دیدم

می تراوید ز اجزاء وجودم همه شعر
قهوه ی چشمِ تو را مست و غزلخوان دیدم

بودی اندر کف و گویی که جهان از من بود
خویش را پیشِ تو سرگشته و حیران دیدم

آمدی پای نهادی به کویرِ دلِ من
و به یُمنِ قَدمت بارشِ باران دیدم

تو همان نقطه ی اوجِ همه آمالِ منی
که بسی در پیِ تو، من غم دوران دیدم

تو به هر بیتِ دلم شاه نشینِ غزلی
که تو را مطلعِ هر شعر، به دیوان دیدم

دل به دریا زده ام، باش و مگو از رفتن
که پی ساحلِ تو، هجمه ی طوفان دیدم

مهدی امیری

پ.ن:تو همان نقطه ی اوج همه آمال منی، لیله ارغائب، چه آرزو کنم غیر از تو ...؟ :)

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۶
ارکیده ‌‌‌‌
فسقلی هایی که شبیه تو میشن یا من. شبیه تو بشن! خوشگل و نمکی :)
خونه ای که باهم میسازیم، ترکیب رنگشو انتخاب میکنیم. مبل ها این رنگی باشن، پرده. قفسه ی کتاب یادت نره، با یه اتاق کار فوق العاده...رنگی رنگی باشه؟ یا گل گلی؟ نهایتا خال خالی! :))
سلیقه مو دوست داری، سلیقه تو دوست دارم پس خونه ی قشنگی می سازیم!
دوسم داری؟ 
چندتا؟
دوسم داری...چه اهمیتی داره روزی چندبار دلم میخواد خواهر داشتم...چه اهمیتی داره این همه سال برادر نداشتم.
حمایتم میکنی...گرچه هنوز هم نمیدونم میخوام تو زندگی ام چیکار کنم، کدوم سمت برم، به کجا برسم.
شور زندگی من
 هوا تویی، هر لحظه تو رو نفس میکشم...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۷
ارکیده ‌‌‌‌
یک حجم، یک حجم عظیم و دردناک راه گلویم را گرفته...بغض؟ نه، فقط حنجره ی ملتهب و متورم.
حالم؟ گرفته. حوصله؟ ابدا. آن قدر  که کارد هم بزنی حوصله نمی ریزد بیرون.
از چشمم که دور میشوی، شروع می شود. اول از همه شک میکنم به این که هنوز هم دوستم داری؟ چیزی از علاقه ات در عرض این چند ساعت کم نشده؟ حالا فکر کن به گمان خودم یک نشانه از بی علاقگی هم رخ بنمایاند...! خاصیت فاصله است یا دل ِحساسِ من...نمیدانم!
باید بروم. بروم خدا را شکر کنم که لوله ی گلوی انسان روغن و گریس کاری نمی خواهد وگرنه خدا می داند چه دردسری درست میشد... راستی، چرا این همه آدم می توانند بنویسند؟! چرا نوشتن یادم نمی آید؟ چرا کلمات فراری اند، حس ها هم؟ آه لعنتی...جان آدم بالا می آید سر قورت دادن آب دهن...
از بس توی اتوبوس، در حال راه رفتن، قبل از شروع کلاس، ایستاده، نشسته، خوابیده، کتاب خوانده ام فکر میکنم؛ گاهی وقت مرده خیلی هم خوب است؛ مثل جغد زل زدن به خیابان و آدم ها...هیچ کاری نکردن...! کاش همه ی غذا مثل دانه ی بِه بودند، با یک لایه ی لزج اطرافشان... میدانی، حوصله ندارم، حالم گرفته، آن قدر که هیچ آهنگی تا آخر پلی نمی شود و بعدی...
اصلا میدانی،
 چقدر دلم برایت تنگ شده؟
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۶
ارکیده ‌‌‌‌

فقط تاریکی می داند

ماه چقدر روشن است

 فقط خاک می داند

دست های آب،چقدر مهربان.

معنی دقیق نان را

فقط آدم گرسنه می داند

فقط من می دانم

تو چقدر زیبایی!

 

 رسول یونان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
ارکیده ‌‌‌‌