من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
-- نه
-التماس می کنه
-- دیگه، نه!
-لابه می کنه
--نمیشه
-گریه می کنه، زار میزنه
--نمی ذارم! این بار نمی ذارم!
آهنگو زیاد می کنم تا صدای حرفاشون، گریه ها و تحکم ها رو نشنوم!
یه کمی، بعد صدای گریه قطع میشه
انگار ساکت شده، شاید قهر کرده شایدم...مرده
حتی اگه مرده باشه هم فرقی نمی کنه،عقلم تسلیم نمیشه
بلاخره باید سر عقل بیاد این دل!!
هرآنچه خوبی ست از او می دانیم
بدی...اگر هم ببینم از دید خودمان است نه از او!
خدایا...
ابراهیم بت شکنت آرزوست!
پ.ن:
-مخاطب خاص ندارم
-هنوز هم میگویم حق نیست امام عصر (عج) ما غایب است. حق نیست به خدا...حق نیست!
بعدا نوشت!!:
-گرچه از تمام آهنگش خوشم نمیاد ولی قشنگه ;-)
عجب عبارت جالبی ست... تو، همیشه ، مخاطب
دفترم را ورق که می زنم . لای صفحات احساسات رنگی، خاکستری ، آبی ، قرمز، گاهی قهوه ای و حتی سیاه، چیزی هست که مثل پیوند پنهان و خویشاوندی مداد رنگ ها، حلقه حلقه گره می زندشان به هم
همین تو...تویی که همیشه مخاطب است
نوشته هایم همیشه برای کسی ست...کسی که صدایش شبیه صدای کسی نیست. حتی نمی توانم تشخیص بدهم مرد است یا زن . کودک است یا سالخورده ؟ (که همیشه نصیحت می کند!)
با این که هنوز نمی شناسمش، نمی دانم کیست حتی کجاست
ولی عجیب دوستش می دارم.
دوست دارم این جا هم گاهی علاوه بر شعر های دستچین شده و خاص بعضی از این مکالمات را بنویسم.
نظر شما چیست؟!
و اما تو !
ای مادر !
ای مادر
هوا ، همان چیزی است که به دور سرت می چرخد
و هنگامی که تو می خندی ،
صاف تر می شود !
حسین پناهی
پ.ن: مادرم، بی حد دوستت دارم...
بعدا نوشت : این قالب آبی آرامش دارد برایم، احتمالا بیشتر از بقیه خواهد ماند [لبخند]
اینکه زن باشی و از
آبشار زیبای موهایت لذت ببری ولی آن را بپوشانی و
پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد؛
اینکه زن باشی و اندام
مناسبی داشته باشی، ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی؛
اینکه زن باشی و بتوانی
زیبا و با عشوه حرف بزنی، ولی نزنی و صدایت را نازک
نکنی؛
اینکه زن باشی و بتوانی
همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم
داشته باشید، ولی نخندانی و از قید
آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی؛
اینکه زن باشی و در
بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده
باشی، ولی نباشی هر چند که چیزی از بقیه کم نداری؛
اینکه ارزش های جامعه
ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو در پوشش بودن های تو خریداری و خواستگاری
وجود نداشته باشد؛
اینکه جوری حرف بزنی،
قدم برداری و پوشش داشته باشی که همکارت، استادت،
همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و
تمرکزش بهم نریزد؛
اینکه با همه این تناقض
ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود؛
همه اینها ارزش یک لحظه
نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید
خدایا
«دختران امت پدرم، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب
و مفلوج و
کچل و زشت نبودند، ولی
برای رضای تو زیبایی
هایشان را از نامحرم پنهان کردند پس تو
محبت خودت را در دل
هایشان
صد چندان کن طوری که هیچ
چشم و ابرویی، ناز و کرشمه ای،
پول و مکنتی نتواند
جایگزین
آن شود! »
پ.ن: عجیب به دلم نشست....حرف دل بود به کسانی که فکر می کنند...