به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!
به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود" ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
--------------
بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:
اون رو به عنوان فرشته ای
که
احترام کنیم: این فرشته شاید:
یک کارگر ساده باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست
یک فرشته هست
پ.ن : تقدیم به باباجونم
به دنبال واژه ای می گشتم که اینجا را وصف کند، تمام و کمال
هر چه گشتم
کلمه ای بهتر از آرمانشهر نیافتم
بارگاه امام رضا چون مدینه فاضله ایست که :
- همه چیز نظم و قانون دارد، دقیق است؛ ساعت دارد.
-کثیفی و ناپاکی وجود ندارد، هرچه هست پاک و طاهر است، تمیز و معطر.
-امنیتی عجیب دارد. آرامش خاطری که جز با حضور در آستانه ی بزرگی چون امام به دست نمی آید.
-زنها حجاب کامل دارند مرد ها هم . رایحه ی این حالت روحانی که حاصل از رعایت دستور خداست همه جایش مشام جان را می نوازد.
-زائران از همه جا همه رنگ همه قوم، یک حال دارند، یک هوا...
-این جمعیت با شوری فوق العاده و اشکی روان، صفایی دیگر دارند، حالی فراتر از تکرار روزمرگی ها...
بارگاه امام از جنس دیگری ست
از جنس...
بهشت!
السلام علیک با علی بن موسی الرضا
تو سکوت میکنی
فریاد زمانم را نمیشنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید ...
حسین پناهی
- چرا این جوری شده؟! سنگین میره سنگین میاد. نگا نمی کنه . تحویل نمی گیره...
--حرفی بهش زدی؟
-نه بابا، چه حرفی
--نگاهی...خدای نکرده؟
-نه!
--حرکتی، کاری ناخواسته ؟
- نه اصلا
--دوستت دارم چی ؟ بهش نگفتی؟
-ها؟!
چرا همی دیروز
-- :))
خب مال همونه،بعضیا جنبه اشو ندارن
-چی فک کرده در مورد من؟!
--احتمالا یه عاشق دلباخته!
-کاش می دونس با این حالتی که برا خودش درست کرده نه تنها دوسش ندارم که بدمم میاد
اینقد خودشو عذاب نده ، راحت باشه
لبخند می زنی
او منحنی ناموزونی روی لبانش میسازد و به چیز دیگری فکر می کند
صادقانه حرفهای دلت را به او می گویی
او با لبخندی بر لب ابله می پنداردت و به چیز دیگری فکر می کند
عاشقانه هایت را برایش می سرایی
او کلماتی ازعشق به هم می بافد و به چیز دیگری فکر می کند
دوستش می داری ، عاشقش می شوی
و او فقط به چیز دیگری فکر می کند
-حقیقت تلخ دوستی های امروز اعم از مجازی و واقعی (چون ایترنتی نیست می گویم که البته آن هم اساسا مجازی ست و بر پایه توهمات )
-قسمت هایی هم نگفته ماند شاید بعدا آنها را هم نوشتم
-دقت کرده اید چقدر زیاد شده وب های دونفره ای که نویسنده شان 2 نفر است هم دختر هم پسر . البته همه ی نوشته هایش از دختر ساده و بیچاره ای ست که عاشق شده!
پسر ها اکثرا نمی نویسند و یا اگر وبلاگی می زنند برای عشق بی وفایشان است چند روز بعد هم پستی می گذارند که وب حذف می شود چرا که دیگر تنها نیستم!
-ساده اند فقط....همین
-توهینی نشود به آقایان،منظورم افراد خاصی هستند. خودتان می دانید که...
ماه شعبان و اعیادش خاطرات سفر کربلایمان را بیشتر از همیشه برایم زنده می کند
دو سال پیش که توفیق نصیبمان شد و نایب الزیاره بودیم، در همین ایام بود
ولادت آقا اباعبدلله ،قمر بنی هاشم ابالفضل العباس و امام سجاد (ع) در کربلا بودیم...
عجب روزهایی بود هنوز شیرینی ها، شکلات ها ، شمع ها ، همه را زنده ی زنده در یاد دارم
فیلم کوتاهی از جشن مجاوران آقا گذاشته ام بدی کیفیتش را به خوبی خودتان ببخشید، هول شده بودیم که از دست نرود!
عکس هم با گوشی خودم است از پشت بام هتل، آن هم گنبد طلایی امام حسین
این ولادت ها را از ته دل به همه تبریک می گویم
ای کاش امام هم تبریک کوچک و دست خالیم را بپذیرند
امروز، عید حقیقی من است
عیدی که اسمش را گذاشتم عید رهایی
بی نهایت خوشحالم و خدا را شاکر که توفیقش را به من داد
بماند که چرا می گویم عید، چرا رهایی...
اما در همین جا بود که گفتم ابراهیم بت شکنمان، آقا و سرورمان غایب است و حق نیست...
باید همین جا بگویم که به حق دریافته ام
اگر ما از حضورش غافل و غایب نباشیم او از ما غایب نخواهد بود
هم اویی که آخرین امیدم را ناامید نکرد
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتما گم کردهای دارد ...
علیرضا روشن