بچه مون نه خاله داره نه دایی، نه عمه، فقط دوتا دونه عمو... عید نوروز از کی عیدی بگیره آخه ...؟ :(
پ.ن: تنهایی رو به نسل به نسل به ارث میدیم. من تنها بودم، بچه ام تنها تر...
بچه مون نه خاله داره نه دایی، نه عمه، فقط دوتا دونه عمو... عید نوروز از کی عیدی بگیره آخه ...؟ :(
پ.ن: تنهایی رو به نسل به نسل به ارث میدیم. من تنها بودم، بچه ام تنها تر...
۲۰ درصد خونه تکونی با موفقیت تموم شده، ۱۰ درصد سهم من، ۱۰ درصد همسری :)
با این فرمون پیش بریم، ۸۰ درصد دیگه رو تو ۵ روز تموم میکنیم و این هول از روی دل من برداشته میشه، ان شاءالله!
دلم گرفت...
هیچ وقت دل بحث کردن توی فضای مجازی رو نداشتم، خیلی بهم میریزم. اون یه چیزی میگه، من یه چیزی میگم، حتی اگه خیلی مودبانه و منطقی هم باشه، بازم بهم میریزم. توی فضای مجازی چه تلگرام باشه چه جاهای دیگه، جای یه چیزی خیلی خالیه و اون لحن و لبخند و صدای فضای واقعی ه...
همین لبخند که نباشه، همین که با چشمامون به هم نگیم "ما بحث میکنیم اما دشمن هم نیسیم"، همین که نگاه کنیم به صورت هم و کلمات تند به کار نبریم، همینا که نباشه، بعد هر گفت و گوی بحث مانندی، انگار که یکی حسابی دعوام کرده باشه، غصه ام میگیره...
پ.ن: عید همگی مبارک باشه. مادرا، خانوما روزتون مبارک :)
☆ شروع سال ۹۶، انتهای ترم ۸ بود و فارغ التحصیلی. آخرش جشن فارغ التحصیلی باحالی داشتیم.
☆ کارشناسی رو خوب تموم کردم، ترم ۸ بهترین معدلم بود.
☆ بعدش غوغای کارآموزی و با وجود تمام تلاشی که برای فولادتکنیک کردم، نشد؛ البته بد هم نبود، یه جای خیلی بهتر نصیبم شد.
☆ غول پروژه کارشناسی، با دکتر معروف سخت گیر، بیشتر از اون که ازم کار بکشه، استرس و فشار روحی داشت. از نتیجه اش راضی نیستم فقط خوشحالم که گذشت و تموم شد.
☆ "بوی ماه مهر" این بار برعکس همیشه، واقعا عطر دلنوازی داشت! عطر آزادی و محصل نبودن!
☆ البته تا آخر دی، هنوز کلاسای ۴ شنبه، ۵ شنبه هام ادامه داشت.ترم ۶ و آخر "ح" هم با کلی غصه تموم شد، این دوره سه ساله از بهترین دوران درسیم بود و بی نهایت دوسش داشتم.
☆ از اول بهمن دیگه واقعا فراغت پیدا کردم، کلاس طراحی و بینش و شنا و داستان نویسی و خط و ورزش و روزانه ها...!
☆ میتونم بگم اینقدری که توی ۶ ماه دوم ۹۶ بهم خوش گذشت، توی کل دوران تحصیلات از ابتدایی تا دانشگاه چنین روزای بابرکتی نداشتم!
☆ هنوز برای ارشد دودلم، کنکورش رو که میدم ولی هنوز آماده نشدم؛ از طرفی یه گزینه های جذابی برام چشمک میزنه...شاید باید برم سراغ اونا...
☆ در کل ۹۶ گرامی، برای نیمه اول سال بهت ۳ میدم از ۵ و برای نیمه دوم ۵ از ۵ که میانگینش میشه ۴. ممنون که نمره خوبی گرفتی :)
☆ ۹۷ سال هیجان انگیزیه! انتهاش ایشالا مسیر زندگیم رو بین شاغل بودن و دانشجو بودن و هزار تا چیز دیگه مشخص کردم. شاید مادر شدم، شاید...
☆ ۹۷ نازنازی، لطفا خوب باش باهامون و نمره کامل رو بگیر. مشتاقت، ارکیده!
تو رویاهام این خیلی پر رنگه:
یه روز هاروکی موراکامی رو میبینم، لپشو میکشم، میگم: گوگولی! خیلی خوبی! آخه چرا اینقدر خوب می نویسی تو؟ :)
پ.ن: خیلی دوسش میدارم 😍
دوستان عزیز
مطلبی هست که چند روزه فکرم رو مشغول کرده، گفتم باهاتون درمیون بذارم.
من اگه وبلاگی رو میخونم و نظر میدم، فقط و فقط به این خاطره که برام جالبه و به مطالبش علاقه دارم. انتظار متقابل ندارم که شما هم حتما کامنت بذارید، البته که اگه نظرتون رو ببینم خوشحال میشم ولی حس این که مجبورید یا از روی رودربایستی ه یا هر چیز دیگه، خیلی حس بدیه و نمیتونم بهش فکر نکنم...
دو راه حل هست: ۱. نظرات رو ببندم کلا ۲. مطمئن بشم که از روی اجبار نیست محبت دوستان...
چه کنم؟
مثل کسی که با دهن پر حرف میزنه و تمام مدت آدم مشمئزانه نگاهش میکنه؛ به سختی متنی رو که ویراستاری نشده، میخونم. دست خودم نیست، فقط کاماهای نچسبیده به کلمات قبلیش، نقطه های فراموش شده و استفاده بیش از اندازه از علامت تعجب و... رو میبینم و حالم بد میشه... دست خودم نیست...
به جای چمن، توی بلوارها و کنار بزرگراه دیگه سنگ های رنگی میریزن. درختای مناسب مناطق خشک توی دستور کار شهرداری قرار گرفته و دیگه خبری از کاشت درختای خیلی سبز و قشنگ نیست.
بحران آب توی اصفهان، خیلی جدیه. توی ۵۰-۶۰ سال اخیر، امسال کم آب ترین سال آبیه...
پ.ن: اصفهان سرسبز، شهر زیبای من شاید تا ۲۰ سال آینده دیگه جای مناسبی برای زندگی نباشه. آب کمه و هوا آلوده...