این چند وقت که منتظر بودم نتایج آزمون استخدامی بیاد، دوتا فکر متضاد همش توی ذهنم جولان میداد. اگه قبول نشم چی میشه؟! و اومدیم و قبول شدم، چیکار کنم؟! از شهریور پارسال تا الان یکی از بهترین سال های زندگی من بوده. آرامش فوق العاده ای داشتم، رئیس زندگی خودم بودم و برای خودم برنامه های فوق العاده ای چیدم. شنا، طراحی، بینش، کتاب، فیلم و خونهداری! وقتی به این فکر میکردم که در صورت استخدامی، باید به طور همیشگی با خواب صبح خداحافظی کنم، غذای گرم و تازه فراموش میشه، باید قید اغلب کار و کلاسهای اضافه رو بزنم، و اگه قرار باشه بچهدار بشیم، دغدغه ی دائم "کجا بذارمش؟" به زندگیم اضافه میشه. و به همه ی اینا مسیر حدود 2-1 ساعته تا محل کار رو هم که اضافه کنم. تقریبا هیچی از زندگی ایدهآل الانم باقی نمیمونه.
ولی در عوض اگه قبول نشم، چه تضمینی داره تا 5 نه 10 سال دیگه از این زندگی لذت ببرم؟ منی که مادرم شاغل بوده، بعد از چند سال با حسرت به خانومهای شاغل نگاه نمیکنم؟ از این که بگم خانهدارم احساس بدی ندارم؟ و در نهایت کار یک کمک خوب اقتصادی میتونه برامون باشه که اگه این آزمون از دست بره، بعیده بتونم کار با شرایط بهتری پیدا کنم ...
فکر و دلم گاهی طرف این طرف قضیه رو میگرفت، گاهی اون طرف. از همون اول به خدا سپردم که من نمیدونم و نمیتونم تشخیص بدم. ریش و قیچی دست خودت!
یه ساعت پیش کارنامه اومد. قبول نشدم. دروغه بگم ناراحت نشدم ولی خب تموم تلاشم رو کردم و به خودش سپردم. صلاحم در این بوده حتما :)
+ توی دوتا پست قبلی که گفتم، "بزرگ شدم" یکی نوشته بود برام "دیر بزرگ شدی" کاری به شخص ایشون ندارم، خواستم بگم حالا این نیست که اینا اتفاقای خیلی بزرگی باشن هاا، منتها من کسیم که برای یه بستنی آلاسکا و بوی سونا خشک هم یه عالمه ذوق میکنم! اون کارها رو که پشت سرهم انجام دادم حس خوبی بهم دست داد، همین :|