روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیکار نشسته ام در صحن. بیکار از این نظر که نه دعایی میخوانم و نه نمازی، با کاغذ شکلاتی که خورده ام ور میروم. به چشمان پسربچه ی صف جلویی نگاه میکنم که انگار تمام اشک های دنیا در چشمش جمع شده، چشمانی که میتوان بارها عاشقش شد.

حال خوبی ست. بعد از سلام و احوال پرسی، دارم خبرها را یکی یکی برای آقا میاورم، خبر این که برای معلمی قبول نشدم و چقدر آرزویش برام شیرین بود. خبر نتایج کنکور دوستان بیان، که دلم از غصه شان تنگ است. از بچه برایش میگویم، که توی دلم خیلی چیزها عوض شده، دلم یک فرشته ی کوچولوی پسر میخواهد که‌ مادرش باشم. از این که دوباره قرار است دانشجو بشوم و این که در تب و تاب گرانی ها، خرید خانه ی خودمان چقدر میتواند خواسته ای غیرقابل پیش بینی باشد.

خبرهایم که تمام میشود، اذان میگویند...

 حال ِخوبی ست.

+‏نایب الزیاره همه دوستان هستم. :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۲
ارکیده ‌‌‌‌
این چند وقت که منتظر بودم نتایج آزمون استخدامی بیاد، دوتا فکر متضاد همش توی ذهنم جولان میداد. اگه قبول نشم چی میشه؟! و اومدیم و قبول شدم، چیکار کنم؟! 
از شهریور پارسال تا الان یکی از بهترین سال های زندگی من بوده. آرامش فوق العاده ای داشتم، رئیس زندگی خودم بودم و برای خودم برنامه های فوق العاده ای چیدم. شنا، طراحی، بینش، کتاب، فیلم و خونه‌داری! وقتی به این فکر میکردم که در صورت استخدامی، باید به طور همیشگی با خواب صبح خداحافظی کنم، غذای گرم و تازه فراموش میشه، باید قید اغلب کار و کلاس‌های اضافه رو بزنم، و اگه قرار باشه بچه‌دار بشیم، دغدغه ی دائم "کجا بذارمش؟" به زندگیم اضافه میشه. و به همه ی اینا مسیر حدود 2-1 ساعته تا محل کار رو هم که اضافه کنم. تقریبا هیچی از زندگی ایده‌آل الانم باقی نمیمونه.
ولی در عوض اگه قبول نشم، چه تضمینی داره تا 5 نه 10 سال دیگه از این زندگی لذت ببرم؟ منی که مادرم شاغل بوده، بعد از چند سال با حسرت به خانوم‌های شاغل نگاه نمیکنم؟ از این که بگم خانه‌دارم احساس بدی ندارم؟ و در نهایت کار یک کمک خوب اقتصادی میتونه برامون باشه که اگه این آزمون از دست بره، بعیده بتونم کار با شرایط بهتری پیدا کنم ...
فکر و دلم گاهی طرف این طرف قضیه رو میگرفت، گاهی اون طرف. از همون اول به خدا سپردم که من نمیدونم و نمیتونم تشخیص بدم. ریش و قیچی دست خودت!
یه ساعت پیش کارنامه اومد. قبول نشدم. دروغه بگم ناراحت نشدم ولی خب تموم تلاشم رو کردم و به خودش سپردم. صلاحم در این بوده حتما :)

+ توی دوتا پست قبلی که گفتم، "بزرگ شدم" یکی نوشته بود برام "دیر بزرگ شدی" ‌کاری به شخص ایشون ندارم، خواستم بگم حالا این نیست که اینا اتفاقای خیلی بزرگی باشن هاا، منتها من کسیم که برای یه بستنی آلاسکا و بوی سونا خشک هم یه عالمه ذوق میکنم! اون کارها رو که پشت سرهم انجام دادم حس خوبی بهم دست داد، همین :|
۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۷
ارکیده ‌‌‌‌

1.

موهامو سرخابی کردم. رنگ خاص و نسبتا جیغیه ولی قشنگ شده. امروز تو استخر چندتا از خانوما که آشنان بهم تبریک گفتن ولی بقیه با تعجب نگاه میکردن :)) متفاوت بودن هم جالبه! اولش معذب میشی ولی بعد خوشت میاد :))

   از این رنگ فانتزی به دخترا پیشنهاد میکنم، هم خیلی راحته هم موقتی ولی تنوع خوبیه :)

2.

بلاخره رفتم دکتر تغذیه و رژیم گرفتم. اونقدرا که فکر میکردم سخت نیست. اگه تصورم ازش اینقدر خراب نبود زودتر میرفتم و زودتر رسیده بودم به وزن ایده آل. حالام دیر نشده 3 ماه طول میکشه و بعدش به اونی که میخوام میرسم ان شالله. توی رژیم یه عالمه سالم سازی غذا رو گنجونده که باعث میشه حس خیلی خوبی داشته باشم :)

3.

 تصویر، باغ غدیر اصفهان. زیبا نیست؟‌ :)

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۵
ارکیده ‌‌‌‌

۱.

یکی از ایده آل هام اینه که، ازخونه برم بیرون و بعد از چند ساعت برگردم، ببینم که گوشیمو جا گذاشتم و اصلا نفهمیدم. ترکِ عادتِ مزخرفِ چسبندگی.

۲.

پاییزه یا چله تابستون؟ شمشادا زرد شدن. برگ های درختا زرد. توی پیاده رو، صدای خش خش برگ های خشکه... سپر بلای بی تدبیری ما شدن، درختای زبون بسته...

۳.

بزرگ شدم! "تنها" رفتم آزمایش دادم. "تنها" رفتم دکتر. کلاس "خیاطی" ثبت نام کردم. تازه ترسم خیلی کمتر شده از سبقت و ماشین های بزرگ. این چند روز ۵-۶ سانت قد کشیدم :))

مونده "تنها" برم خرید لباس و پارچه. :)

۴.

توی کلاس طراحی، از بحث پرسپکتیو بلاخره اومدیم بیرون و طراحیِ آناتومی بدن شروع شد‌. خیلی هیجان انگیزه :))

۵.

اینقدر که وقتی از خیابون دانشگاه رد میشم، ذوق میکنم. اون ۴ سالی که میومدم همین دانشگاه ذوق نداشتم. خاصیتِ ارشده، یا دوری یه ساله از درس و بحث؟ :))

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۸
ارکیده ‌‌‌‌

این ابرها را

من در قاب پنجره نگذاشته ام

                    که بردارم

اگر آفتاب نمی تابد

تقصیر من نیست

با این همه شرمنده توام

خانه ام

           در مرز خواب و بیداری ست

              زیر پلک کابوس ها

مرا ببخش اگر دوستت دارم

و کاری از دستم برنمی آید.

:::

اگر تو نبودی عشق نبود

همین طور

       اصراری برای زندگی

اگر تو نبودی

زمین یک زیرسیگاریِ گلی بود

جایی

برای خاموش کردن بی حوصله‌گی ها 

اگر تو نبودی

من کاملا بیکار بودم

هیچ کاری در این دنیا ندارم

                     جز دوست داشتن تو.

:::

تو در منی

مثل عکس ماه در برکه

در منی و 

          دور از دسترس من

سهم من از تو

فقط همین شعرهای عاشقانه است

و دیگر هیچ.

ثروتمندی فقیرم؛

          مثل بانکداری بی‌ پول

من فقط آینه تو هستم.

رسول یونان

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۸
ارکیده ‌‌‌‌