مصلوب
۹۰
هر شب به شانه می برمت مثل یک گناه
حک می کنم نگاه تو را در نگاه ماه
قلبم که لحظه لحظه برای تو می تپم
چشمم که همیشه مانده ام به راه
من مثل آفتاب لب بام، کم دوام
من، مثل سایه سر دیوار، بی پناه
ای هم نژاد آیینه، در من طلوع کن
گم می شوم بدون تو در سنگلاخ، آه
کی از بهار لطف تو سرشار می شوم
تا گوش باغ پر شود از پچ پچ گیاه...
مردی کنار پنجره،دلتنگ یک بهار
مردی کنار پنجره، مصلوب یک نگاه
۹۰/۰۷/۲۰