روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

خان ۱۲، پاس شد. خوشحالم از بابتش :)

برای خان ۱۰، هنوز دو هفته وقت دارم. به خودم سپردم که تا موعدش نرسیده بهش فکر نکنم و عزای زودهنگام نگیرم. ان شالله قبل دو هفته اون مشکل خودش حل میشه و نیاز به اقدامات بعدی نداره. نشدم اون کارایی که باید بکنم رو میکنم. ترس نداره، قوی باش ارکیده! :)

خان ۱۱... چند روزی بود حسابی خودمو باخته بودم. احساس میکردم رسیدم ته خط و راه نجاتی نیست...اما دوباره امیدمو پیدا کردم. اینم ۴ هفته وقت داره و ته دلم روشنه که تا آخر ماه کامل حل میشه. واسه رفعش شدنش یه لیست از همه کارهای موثر و پیشنهاد شده نوشتم، میخوام همشو روزانه انجام بدم. میخوام همه تلاشمو بکنم. خدا هم خودش حامیه ان شالله...

روزهای قشنگیه و بچه داری شیرینه بدون شک، ولی کنار هر شیرینی تلخی هم وجود داره. اصلا ماهیت این دنیا همینه، خوبی و بدی، زشتی و زیبایی در کنارهمن و فکر میکنم همیناست که ما رو میسازه :)

 

+ دعا میکنید قوی باشم؟ به نظرم مامان، بیشتر از هر چیزی، فقط باید قوی باشه...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۴۰
ارکیده ‌‌‌‌

درد دارم، نپرسید از چی که نمیتونم بگم...درد بدیه، هر روز دریغ از دیروز... اشک تو چشام، به پارسا نگاه میکنم که واسم میخنده. تاحالا اینجوری خندیدین؟ مثل پارسا، گریه و خنده ام بهم آمیخته میشه. کارها جلوی چشمم رژه میره و سخته واسم انجامشون...

طبیعی بهتر از سزارینه، ولی کسی نگفته بود همچنین چیزاییم ممکنه عوارضش باشه...

دیروز یه خانومی تو استخر میگفت، وقتی تو شرایط سختیم، فکر میکنیم همه زندگیمون همینه و تمومی نداره. راست میگفت، باورم نمیاد این روزها بگذره و خوب بشه همه چی...

+ دلبر شده... روز ۸۱ برای اولین بار گفت "آغون" روزها کلی تمرین حرف زدن میکنه. حالم خوب بود، بهتر براش مادری میکردم...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۴۳
ارکیده ‌‌‌‌

یه پست پیش نویس رو یه هفته ای هست دارم، هی میام‌ تکمیلش کنم، نمیشه. تاریخا عوض میشه و از دهن میافته... دیگه کلا بیخیالش شدم. فقط به جاش میگم " ما را به سخت جانی خود این گمان نبود..."

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۱:۱۹
ارکیده ‌‌‌‌

فقط همینو بگم

گاهی اینقدر ذوقشو میکنم که انگار قلبم دیگه جا نداره و میخواد منفجر بشه! :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۳
ارکیده ‌‌‌‌

از حرف های خاله خانباجی، حساب کتاب های فامیلی، کینه دوزی و حرف های سنگین و طعنه دار، همیشه فراری بودم. برام قابل درک نبود و خیلی سطح پایین میدونسمش...

خبر وحشتناک: دارم تبدیل میشم به یکی از همون خاله خانباجی ها، کی اینو گفت کی اونو. این کار و کردن و اون کار رو نکردن... کینه جاری رو برداشتم، از مادرشوهر دوری میکنم. این منم؟ خدایا کمکم کن... از این درگیرهای کوچیک نجاتم بده...

۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۰
ارکیده ‌‌‌‌

میخوام به یه چیز سخت اعتراف کنم. یه چیزی مخالف کلیشه های‌ همیشگی.

مادر خسته میشه از مادری؟ گاهی.

پشمون میشه؟ گاهی.

دلش میخواد فرار کنه؟ گاهی.

 

+ امیدوارم پارسا هیچ وقت این پست رو نخونه.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۵
ارکیده ‌‌‌‌
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۲
ارکیده ‌‌‌‌

جای هیجان انگیزی زندگی میکنیم

صبح بیدار میشیم، بنزین ۳ برابر شده

صبح بیدار میشیم، خیابونا رو بستن، مردم در اعتراض نشستن توی خیابونا

صبح بیدار میشیم، نصف بانک های شهر به آتش کشیده شده

صبح بیدار میشیم، از آلودگی هوا چشم چشم رو نمی بینه

صبح بیدار میشیم، نماد اقتدارمون رو شهید کردن

صبح بیدار میشیم، اقیانوس مردمی توی خیابون ها عزادارن

صبح بیدار میشیم، حمله موشکی کردیم به پایگاه آمریکا / هواپیما مسافربری سقوط کرده و ۱۷۰ نفر مردن

فردا صبح بیدار میشیم و ...؟

 

+ میترسم تلویزیون و اخبار رو خاموش کنم!

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۴:۰۰
ارکیده ‌‌‌‌

دیروز دکتر گفت میتونم استخر رو شروع کنم. خیلی خوشالم.. یوهووو ^-^

 

+ دوستای عزیزی که پست ها باب میلشون نیست، ممنون میشم قطع دنبال کنن. 

موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۱۷ دی ۹۸ ، ۱۳:۱۰
ارکیده ‌‌‌‌

اول از همه شهادت سردار رو به همه دوستان تسلیت میگم... وقتی عظمت تشیع شهدا رو میبینم پیش خودم میگم آدم باید چه کرده باشه، چه اخلاصی داشته باشه و چقدر خدمت کرده باشه که خدا این حد محبتشو توی دل مردم کاشته...اونا که سعادتمند شدند. ان شالله ما و فرزندانمون بتونیم پیرو راهشون باشیم.

و اما بگم از احوالات،

+ محمدپارسا خیلی شیرین تر شده، کاراش هوشمندی بیشتر پیدا کرده و در پی گفتن اولین اصواتشه :)) گاهی میگه "آووو" گاهی " ققق"، خیلی واضح نیست. گاهیم نگاه میکنه و دهنشو باز و بسته میکنه، انگار که تقلید کنه حرف زدن رو. خنده هاشم که دل ما رو میبرههه. پریشب اخبار داشت مصاحبه با مردم رو نشون میداد، من و همسر نگاهمون به تلویزیون بود و بغض توی گلو و اشک توی چشم. که چشم برگردوندیم و محمدپارسا رو دیدیم که به پهنای صورت میخندید. هیچی دیگه کل حسمون پرید :))

+ بحمدلله رفلاکسش خیلی بهتره، کمتر پیش میاد دل‌درد داشته باشه و خوابش توی شب داره میره به سمت تنظیم شدن. حس میکنم انگار باری از دوشم برداشته شده. روزهام از درهم برهم بودن و آشفتگی داره میشه آبی خوشرنگ و طعم آرامش میگیره. خدا رو بی نهایت ممنونم :)

+ خودم یکی دوتا مشکل جسمی دارم که از بعد زایمان همچنان باهامه. دیگه تسلیم شدم و نوبت دکتر گرفتم. اگر اینام حل شه، واقعا راحت میشم...

+ با منظم شدن کارهای روزانه، یه لیست از کارهای اضافه نوشتم که خرده خرده انجام بشه. باورم نمیشد به این زودی ( ۲ماه و ۱۴ روز) بتونم به کار دیگه ای غیر از بچه داری فکر کنم! بازم الحمدلله :)

+ مهمونی بزرگ و پرجمعیت رو پشت سر گذاشتیم و خدا روشکر خوب بود. فقط یه مهمونی کوچیک دیگه داریم، برای جمعه آینده. که با این حساب خان هفتم (رفلاکس) و نهم (مهمونی) Done شدن ^-^

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۲:۴۹
ارکیده ‌‌‌‌