روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

حسن مسافرت های گاه به گاهت این است که درد دوری از تو و خانه را می اندازد به جانم. با زبان بی زبانی به من می فهماند که آنقدر غرق خوشبختی هستی که حواست نیست، ماهی ای و حواست به آب نیست.

من بودم که می گفتم دلم روزهای قبل را می خواهد؟ واقعا این من بودم؟ این دو روز، لحظه ای نبود که نشمارم چقدر دیگر تا آمدنت مانده. چقدر دیگر میتوانم تو را ببینم، با هم به خانه مان برویم، آن وقت لم بدهم روی مبل جلوی تلویزیون، پرت کنم خودم را روی تخت و چشمانم را ببندم و مطمئن باشم تو هستی...

می دانی؟ من از تک تک چیزهای زندگیم قبل از تو متنفرم. از مسیر اتوبوس دانشگاه تا خانه، از برس و حوله و مسواک، از اتاق قبلی کوچکم، از صبح های زود بیدار شدن بدون تو متنفرم.

تویی که رنگ می پاشی به روزهای خاکستری من و من همه ی این ها را یادم رفته بود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۴
ارکیده ‌‌‌‌

حس میکنم، دوباره میتونم شادی های کوچیک زندگی رو ببینم، دوباره میتونم بی دلیل خوشحال باشم و لبخند بزنم. حس میکنم دوباره میتونم به آسمون نگاه کنم و بگم، مرسی که اینقدر آبی هستی :)


و این برگشت شادی رو مدیون رنگی رنگی ام.... رنگی رنگی مهربون که بی نهایت بخشنده و خوبه... 

کانال رنگی رنگی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۵۴
ارکیده ‌‌‌‌

کی این همه تغییر اتفاق افتاد؟ کی شروع کردم به عوض شدن و نسبت به تک تک خصوصیاتم بی اعتقاد شدم؟  خسته شدم از یادآوری آدم perfect  قبلی که همه چیز رو بیست بود و اون فرد دیگه من نیستم.

از الهه چاق امروز بدم میاد. از نداشتن احساسات غلیظ و ننوشتن و نتونستن متنفرم. عذاب وجدان دارم از این که همه ی دوستام رو رها کردم. از این که دیگه همه جا فعال نیستم خوشم نمیاد. از نداشتن حس هنری و انگیزه تغییر بدم میاد. بدم میاد از این که همه ی دغدغه هام خاله زنکی شده، مادرشوهر چی گفت، جاریم چیکار کرد، چطوری مهمونی بدم که خوب باشه. استرس در اومدن غذا رو نمیخوام. استرس زن خوبی بودن برای شوهرم رو نمیخوام. دلم میخواد توی خودم باشم بدون هیچ مسئولیتی. عصبانیم که تا لنگ ظهر میخوابم که حتی اگه شب هم زود بخوابم صبح نمیتونم در برابر خواب مقاومت کنم و سست و بی اراده مثل کووآلا میخوابم! عصبانیم از تنها صبحونه و نهار خوردن، از برنامه نداشتن تلویزیون، از نداشتن دوست صمیمی و روندن دوستای خوب و قدمیم...

ناراحتم، عصبانیم، تنهام و دچار احساس کمبود...

حتی یکی از این تغییرات ناخواسته رو نفهمیدم، حتی یک لحظه این الهه جدید رو نخواستم .... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۸
ارکیده ‌‌‌‌
بعد از 3 هفته ای که تقریبا از هرچیزی که مسئولیت و فکر جدی بخواد فرار کردم، الان مواجه ام با حجم عظیمی از کار، درس، فکر، برنامه ریزی... که هرچی بهش فکر میکنم بیشتر دست و پام یخ میکنه.
توی این مدت یه کلمه هم ننوشتم و نخوندم و هر وقت لپ تاپ رو باز کردم، فقط تونستم فیلم ببینم. اوه... چقدر فیلم دیدم این مدت...
نمیدونم از کجا شروع کنم :(

پ.ن: کسی هست که اینجا رو بخونه؟ 
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۳
ارکیده ‌‌‌‌

بدترین حالات درونی من، بی ثباتی عاطفیه. عملا نمیدونم چی میخوام، افسرده میشم و منزوی؛ از شانس بدم این دفعه مقارن شده با سرما خوردگی...

خدایا، در بیام از این حالت...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۵۳
ارکیده ‌‌‌‌

به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم

سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم


مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم

هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم


ضمیر مشترکم، آنچنان که "خود" پیداست

که در حصار تو و ما و من نمی گنجم 


"تن است؛ شیشه" و "جان؛ عطر" و "عمر؛ شیشه ی عطر"

چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم


ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم

که در کنار تو در پیرهن نمی گنجم


به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب

اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم


فاضل نظری- از کتاب" کتاب"


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۲
ارکیده ‌‌‌‌

غذات که بد بشه؛ نه تنها غذای بد مزه میخوری، که کسی هم نیست بهش غر بزنی، تازه توی دلت به خودتم فحش میدی

بعضی وقتا لج آدمو در میاره خونه داری :/


پ.ن: شبکه تماشا دیگه کارتون نمیذاره :(

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۰
ارکیده ‌‌‌‌
- الهه ی عزیزم بگو ببینم چرا اصلا، جامعه شناسی یا مطالعات زنان؟
+آخه این چه سوال سختیه می پرسی بی مروت؟! نمی دونی با چه بدبختی به همینجا رسوندم خودم رو؟ این که بین این همه رشته علوم انسانی برسم به این دو تا رشته. میدونی منم آرزو می کردم یکی از آسمون فرود بیاد بعد بگه شما استعدادت اینه، آینده ت اینه، خوشبختیت هم توی همین رشته ست. برو حالشو ببر! ولی هست همچین کسی؟ نه !
پس از من با قاطعیت سوال نپرس، من دارم بین احتمالات فرض هایی میگیرم و میرم جلو. نه تجربه ی این همه زندگی رو دارم و نه کسی رو می شناسم که زندگیش شبیه من باشه. حقیقتو میخوای؟ منم که دارم سرمشق اولیه این زندگی رو مینویسم!
-چرا این دوتا رشته رو جدا کردی؟
+خب من به روانشناسی و شناختن این موجود عجیب و غریب هم علاقه دارم ولی حقیقتش بیشتر دوست دارم در مورد اجتماع و گروه ها و رفتاری که همین موجودات در کنار هم دارن، بدونم. جامعه شناسی یعنی شناخت و تحلیل رفتار آدم های اجتماعی در جامعه.
-رشته مطالعات زنان چی؟
+آه! زنان! زنان! از همون موقع که خودم رو شناختم، گفتم من چرا مونثم؟ چرا اینجور؟ چرا اونجور؟ بعدتر ها سوالام بزرگ و بزرگ تر شد، خانه دار باشیم یا شاغل؟ بچه داری یا پیشرفت شخصی؟ حقوق برابر یا نابرابر، موقعیت زن در جامعه...
با دوستان جانی در مورد زن و مسائلش بحث می کردیم و این که میخوایم چیکار کنیم زندگیمونو...؟ می دونی من همیشه رنج می برم از " نبودن یک الگوی اسلامی زنان" از اختلاط فرهنگی این نقش ظریف اما کلیدی در جامعه ما...
من همیشه دیدم و پرسیدم از خودم ولی هیچ وقت حتی اندکی به جواب نزدیک نشدم و فکر نمیکنم حتی، جواب مطلقی وجود داشته باشه.
هدفم از خوندن این رشته، آکادمیک شدن اطلاعاتم، آشنایی با افراد دغدغه مند و موثر در این حوزه ست. من واقعا آینده روشنی تو این رشته برای خودم می بینم و قصد انجام خیلی از کارها رو دارم که حتی الان این قلم توان و سرعت نوشتن ذوقی که در دست هام جاری شده نداره...
-خب خیلیم عالی:) حالا میخوای کدوم رو انتخاب کنی؟
+نمی دونم :(

پ.ن: قصدم از گذاشتن این گفت و گوی درونی توی وبلاگ؟ نمیدونم شاید خیال کردم ممکنه به درد کسی بخوره ... 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۵
ارکیده ‌‌‌‌

هر از گاهی آدم باید خودش را از بین نوشته ها و خاطرات گذشته بکشد بیرون‌.

 دیروز با دیدن خانمی که ژاکت ورزشی با آرم فدارسیون اسکیت پوشیده بود، به خودم با این هیکل نگاه کردم، کسی باور میکند‌ من هم روزی عشق اسکیت و سرعت بودم؟ دارم خودم هم به آن روزها شک میکنم.

هفته ی پیش که عروسی مرضیه را نرفتم. بهانه کردم، تنهام و خجالت میکشم، کسی باور میکند همین آدم خجالتی یک وقت هایی هر روز بدون آمادگی می رفت روی سن و جلوی نزدیک به ۵۰۰ نفر، حرف می زد؟ گاهی شک میکنم به این که...

چند روز پیش، بچه ها را که دیدم خودم رو زدم به آن راه، که سلام و علیک نکنم. کسی باور می کند یک روزی هر کسی را در مدرسه می دیدم حرفی داشتم برای زدن، سلامی، خوش و بشی؟ 

میدانم. گذشت زمان خیلی چیز ها رو عوض میکند اما آنقدر آرام است این تغییر  که آدم چیزی نمی فهمد...

آنقدر که شک میکنی آن کسی که چنین نوشته هایی دارد، خود تویی؟ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۳
ارکیده ‌‌‌‌

گفتن نداره...

خیلی خلم که هر روز صبح ساعت ۹ میشینم کانال تماشا، کارتون میبینم...

احساس شرم میکنم :/

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۲
ارکیده ‌‌‌‌