روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

Finally, me

‎۰۰

اونقدری توی این سال ها عوض شدم که اگر نسخه الانم رو به ارکیده بیست ساله نشون میدادن، نمیشناخت و باور نمیکرد. منظورم فقط تغییرات سیاسی و مذهبی نیست، حتی یه سری روحیه های شخصیم هم کاملا عوض شدن. البته یه چیزهایی هم همیشه ثابتن. من همیشه ارکیده ی رنگی بودم :) نه این که روزهای خاکستری نداشته باشم ولی همیشه برمیگردم و خودم رو پیدا میکنم...

 

+ دارم مانتو رو امتحان میکنم. توی خیلی از موقعیت های غیرخانوادگی، و به تازگی یکی از جمع های خانوادگی چادر نذاشتم. "خودم" بودن، خیلی خوبه. خیلی :)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۰۶
ارکیده ‌‌‌‌

نظرات  (۶)

اوووو من این قدر از  بیست سالگی تغییر کردم که نگو ..

اصا انگار زمانه پیرم کرد 

عرف جامعه به سمتی پیش رفته که دیگه تو خیلی از جمع ها بحث مانتو و چادر نیست ...

خودت باش یه ارکیده رنگی :)

پاسخ:
عزیزم... :(
واقعا... یه مقداریش دست خودم بودم این تغییرات ولی یه مقدار زیادیش هم به خاطر جامعه است و مطمئنا فقط من نیستم. خیلی ها رو عوض کرد این شرایط...

خانواده ها فرق میکنن آبان جان... من عوض شدم ولی اطرافیانم نه. این که جلوی اونا این تغییر رو نشون بدم، خیلی سخته بوده برام... ولی خب قدم اول رو برداشتم :)

مرسی آبان مهربون. هیچی بدتر از پنهون کردن خودت واقعیت نیست...
۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۵:۱۱ آقای سر به‍ راه

من از 6 سال پیش تغییرم شروع شد

یه بار یکی از بچه های قدیمی دیدم, یه خاطراتی از من یاداوری کرد که اگه الان اونجور ادمی تو خیابان ببینم با مشت میزنم تو دهنش:/

پاسخ:
:)))

یکی از مشکلاتی که الان دارم اینه که توی جمع دوستای قدیمی م دیگه غریبی میکنم. حس میکنم فرسنگ ها فاصله داریم باهم، در حالی که اونا هنوز کلی مشترکات دارن...

سلام :)

همیشه به نظرم خودِ پر از نقصم بهتر از اون متظاهر بی آلایشیه که به دیگران نشون میدم

خود واقعی ت رو دوست بدار و بهش بها بده🌿🌹

پاسخ:
سلام عزیزم

نه ظاهرمون هم الزاما همیشه بی آلایش نیست... شاید گاهی به خاطر همرنگ جماعت شدن، به خاطر کمبود جرات، خودمون رو میپوشونیم تا راحت تر باشیم...

من خودم رو دوست دارم.. فقط نیاز دارم شجاع تر باشم...
۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۱ نیــ روانا

ی دوستی دارم ۷-۸ ساله آلمان زندگی میکنه

سال پیشاومده بود ایران 

میگفت خوب من خانواده م رو میشناسم و چادر هم با خودم آورده بودم ولی تو چمدون بود

تا هواپیما نشست پیام حواهرم دریافت شد: بابا اومده فرودگاه با چادر پیاده شو

فکر کن!!!

میگفت من ی استرسی گرفته بودم که الان بابام چی میگه و ...

فکر کن خانومی که خودش دو تا دختر ۱۴ و ۱۲ ساله داره

و هنوز نتونسته به خانوادش بگه که قصد برگشت ندارند 

 

واقعا دل شیر میخواد تو چنین شرایطی آدم خودش باشه 

پاسخ:
اخی...

جدا جدا... و وقتی همه اطرافیانت، همه فامیل و دوستان مقابلت باشن، این خیلی سخت تره.. خداروشکر همسری دارم که در همه زمینه ها همراهمه و خداروشکر که توی این زمینه ازم حمایت میکنه. ایشالا کم کم جرات بقیه راه رو هم پیدا میکنم :)
۰۷ تیر ۰۰ ، ۰۱:۲۴ یاسی ترین

خیلی خوبه که اون کاری کنی که حس رضایت از خودت رو بهت میده 😍😍😍

پاسخ:
واقعا :))

هفتهٔ قبل همسایه‌مون مرد. نمی‌دونم چرا وقتی پستتو خوندم اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود. منم نسبت به بیست سالگیم خیلی عوض شدم. بهتره بگم خیلی بیشتر دارم خوش می‌گذرونم و اونی شدم که دلم می‌خواد. فقط داشتم فکر می‌کردم اگه قرار بود مثل همسایه‌مون بمیرم و آخرتی وجود داشت ، الان بهتر بود بمیرم یا اون آدم بیست سالگیم. جوابی براش ندارم :/

پاسخ:
سلام :)
من هنوزم فکر میکنم اخرتی وجود داره، حساب کتابی هست. ولی یه نگاه جدید به همه مسائل دارم... 
مسلما اون موقع ها همه‌مون جوون تر، پاک تر، بی آلایش تر بودیم... ولی من حس میکنم الان آزادتر فکر میکنم. حس میکنم ارکیده الان عاقل تر از ۲۰ سالگیشه... 

ایشالا هممون عاقبت به خیر باشیم :)
خدا رحمت کنه همسایه تون رو...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">