جمعه شب پارسا تب کرد، تبی که پایین نمی یومد تا امروز صبح که قطع شد... تو این مدت من به بدن داغش و چشمای خسته اش نگاه میکردم و دلم برای غر زدن هاش، برای "اب آب" کردن های ناتمومش که از آب بازی خسته نمی شد و برای "بابو بابو" و جارو زدن های هزار باره تنگ شد...
به نظرم مادر بودن یعنی ضعیف شدن، به شدت ضعیف بودن در مورد هرچیزی که به بچه ات مربوط باشه. چه تب باشه چه پشه گزیدگی، دلت ریش میشه، طاقت هیچ دردی ازش نداری و حاضری هزار باره دردش رو بکشی که اون چیزی نفهمه... و مادر از این جهت قوی ترینه...
گاهی یادم میره چقدر عاشقشم...
ایشالا که همگی همیشه سلامت باشید