به حول و قوه الهی وارد مرحله نقاشی رو دیوار شدیم!
و من عمیقا به این باور دارم، که اول هر داستان ترسناکِ مادرانه ای با این جمله شروع میشه: چند دقیقه دیدم صداش نمیاد و ...
+ مامان بزرگش(شما بخونین، همبازیش) رفته مشهد. و خدایا هیچ مادری رو دست تنها نذار 🥺
عه ازین رنگ انگشتیا بخر هنرش سرکوب نشه .. مث خودت هنرمند بشه ^_^