فکر نمیکنم به این سوال بشه یه جواب مطلق داد..
من توی یه قاب های خاصی از زندگیم، کاملا احساس خوشبختی کردم، مثلا چند روز پیش که از خرید میومدیم، یه دست پسری توی دست من بود و یه دستش به دست بابا، قدم قدم با کفش های سوت سوتیش راه میرفت. یه لحظه احساس کردم چقدر خوشبختم، همسری که عاشقشم، یه پسر ناز و دوست داشتنی، سلامتی و حس خوب بابت کارهایی که انجام شده بود.
اما خیلی وقتام هست که احساس بدبختی و گیر افتادن کردم، وقتایی که پسری بهانه گیر میشه، وقتایی که خلوتی برای خودم ندارم و وقتایی که فکر میکنم توی زندگی شخصیم، به هیچ جایی نرسیدم... حس خفگی بهم دست میده.
ولی غالب اوقات، معمولی ام... حس همیشگی ام، نه خوشبختی ه و نه بدبختی. فکر میکنم هممون اندازه هایی از خوشبختی و رضایت شخصی رو داریم که اغلب یادمون میره. مثلا چند روزی که افت زد به لبم و هر چیزی میخوردم، زجر بود. یا وقتی پارسا بدخواب میشه، فکر میکنم چرا قبلش حواسم به این نعمت نیست؟ چرا برای خوشبختی دنبال قاب های خاصم؟ چرا هر روز قدر تک تک لحظه هایی که خوب سپری میشه و یا حداقل بد نمی گذره رو نمیدونم؟
+ ما هممون خوشبختیم، فقط حواسمون نیست :)
ایشالا همه مون اون لحظه هایی که احساس خوشبختی داریم اونقدر زیاد بشن اونقدر پررنگ بشن که لحظهای فراموششون نکنیم