گرچه دیر، ولی بالاخره پسرم اولین قدم هاش رو به تنهایی برداشت و امتی رو از نگرانی درآورد. :))
می ترسید و ذوق میکرد. البته نمیدونم در اون چندتا تلاشِ موفقش، بیشتر ما ذوق کردیم و دست زدیم یا خودش ولی حس خوبی بود... خیلی... الان یه کوچولو حس مامان باباها از موفقیت بچه هاشون رو میفهمم، باور کنید خیلی متفاوته از چیزی که خود آدم حس میکنه :)
+ پارسا دیر راه افتاد. متفاوت بود از اولش. مثل بقیه بچه ها چهاردست و پا نرفت، نشستنی میرفت. یک ماه بود که تازه چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفته بود و دیشب برای اولین بار راه رفت. من نگران نبودم تا دو هفته پیش که برای چکاپ ۱۶ ماهگی رفتیم دکتر و از اون روز، مثل قبل نشدم... خوشحالم که دو هفته بیشتر منو توی اون برزخ نگرانی نذاشت پسری... :)
++ پست قبلی، ادامه داره. این پست رو ولی نمی شد ثبت نکنم :)
عزیزم تبریک میگم :)))